بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

معمولی بودن

اجتماعی


معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟

 
شاگرد معمولی بودن. قیافه معمولی داشتن. دونده معمولی بودن،  نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن  و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن و ....
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ایست که هم انگیزه ای است مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنارش گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره خانم معلم مان را، با آن دندان های موشی،  و شلخته موهای فر کنار گوشش که از مقنعه چانه دار میزد بیرون، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.  
 





حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نا بغه بود و تمرین و پی گیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
 
ضعیف بودم آن روزها. دنیایم آنقدر کوچک بود که با بیشتر شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.
شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، ان گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
مشکل بزرگتر، آن مرز و دیوار تحقیر کننده ایست که جامعه گم شده ی ما بین لایه بسیار کوچک ولاغر آدم های "ترین" و گروه بی شمار "معمولی" ها می کشد. همیشه چیزی در آدم های بی شمار معمولی پیدا می شود که برای ترین ها تحقیر کننده و ترحم برانگیز باشد،  ترحمی که بسیار متفاوت است از همدلی و هم دردی انسانی.
 
به عنوان مثال، در جامعه گم شده، از زبان" ترین باورمندان"، چنین جملاتی می شنویم:  
آخی، بیچاره با این صداش آواز هم می خواند، بیچاره با این ادبیاتش  شعر هم میگوید، بیچاره با این آی کیو فوق لیسانس هم میخواهد بخواند، بیچاره با این سطح زبانش خارج هم می خواهد برود، بیچاره با این سوادش می خواهد کار هم پیداکند، بیچاره با این در آمدش اتومبیل هم می خواهد و غیره. این نیش زبانها و تحقیر ها، منزجرانه بوده و از احترام به حق زندگی نرم و ناب و ساده ای که بین آدم های معمولی جریان دارد بدور است.
من اما تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیم را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و از همه درخواست دارم  فقط با  منِ معمولی آشنا شده و به حقوق معمولیم احترام بگذارند. من خانه معمولی خواهم داشت، در پی دارائی معمول و اتومبیل معمولی خواهم بود. چهره ام و لباسهایم معمولی خواهد بود. ولی سعی خواهم کرد عقل و خرد ودانشم را تعالی ببخشم.
 
شهر وند معمولی
 
 

نظرات 3 + ارسال نظر
زیتون چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:40 ب.ظ http://zatun.blogsky.com

سلام
چقدر جذاب
چقدرموردنیاز
درودبرشماوقلم گیرا و شیوای شما

سلام
تشکر از حضور و همراهیتون. پایدار باشید !

بهار چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ http://Bachehayeabadi.mihanblog.com

سلام
خداقوت
خیلی بابت شعر زیبا و پر محتواتون ممنونم.لذت بردم.
تشکر.
وبلاگتون خیلی Background آرام بخشی داره و محتوای خوبی که وقت کنم بخونم.
تشکر.

سلام
ممنون از انرژی مثبتی که کامنتتون به من داد. موفق باشی دوست خوب.

مریم شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http:///



سلام گلم .

اول بگم که من فقط یک کامنت داشتم از شما ..
دوم معذرت برای دیر اومدنم که یکمی گرفتار بودم این روزها .

و بعد اینکه خیلی قشنگ بود مطلب .. واقعا منو به فکر برد .. که معمولی بودن هم گاهی چقدر زیباست ..
اما یک چیز کاملا واضح : اینکه انسان های معمولی همیشه هم معمولی نیستند .. گاهی پیش میاد که از " ترین ها " "" ترین ترند " . گاهی هوش و استعداد همین معمولی ها .. زبان را قاصر می کند .. گاهی همین معمولی ها درکشان .. حیرت را به ارمغان دارد ..
آری معمولی بودن زیباست و به معمولی بودن م افتخار می کنم..

و انسان های موفقی را میشناسم که از معمولی ها هم پایین ترند اما .. حقیقتا ... انسان اند .. موفق اند .. زندگی شان .. اینکه قدر نعمت هایی را که دارند را آنقدر شاکرانه می دانند که حسرت آرامششان را می خورم !
در عین نداری آنچنان زندگی می کنند که گویی همه چیز و همه چیز دارند ..

سلام دوست خوبم
تفکر( همه یا هیچ ) یا همون ایده آل گرایی به نظرم آفت جامعه ماست.
اینکه از آدمهای موفق و به قول معروف (ترین ها) الگو برداریم و روشهای موفق آنها را تقلید کنیم خیلی خوب است . مشکل آنجا شروع می شود که بخواهیم دقیقا به همان موفقیتهای آن فرد برسیم ومثل او بشویم که این یعنی سلب هویت از خودمان!
درحالیکه اگر تواناییهای خودمان را باور کنیم و فقط از شیوه های افراد موفق استفاده کنیم ممکن است به موفقیتهایی برسیم خیلی بیشتر از آن شخص واین یعنی معجزه نیروی خلاقیت !
مثالی که اینجا به نظرم رسید در موقع لباس دوختن ما مدل را مطابق مانکن مورد نظر انتخاب می کنیم ولی در سایز خودمان نه سایز او !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد