بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

علمدار کربلا

من نوشت



http://atasheentezar.persiangig.com/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7/new_folder/%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%DA%A9%20%DB%8C%D8%A7%20%D8%A7%D8%A8%D8%A7%20%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.gif



کاروان حسین (ع) هرلحظه به سرزمین موعود نزدیک می شود

اینجا همان طور سینا است

که موسی کلیم (ع) به  هوای جستن  آتش ترک زن و فرزند کرد

اینجا همان کوه صفا ومروه است

که ابراهیم خلیل (ع)از مهر پدری گذشت و اهل و فرزند رها  کرد


اینجا کرب و بلاست 

که جایگاه کرب واندوه و ناله و بلاست!



 

 


کاروان حسین (ع) به سرزمین موعود می رسد

و خیل عاشقان بی شمار درپناهش  !

هرکسی به  راهی تا به امام شهیدش  برسد

یکی به چادر خاکی بی بی زینب (س)

یکی به دامن رقیه سه ساله

دیگری به گلوی بریده علی اصغر

و یکی هم به آرزوهای نا کام قاسم و علی اکبر

در میان دل من هم بدنبال یک مشک و سقا روانه می شود

یاد علمدار وجودم را به آتش می کشد

شاید همیشه به گوشمان خواندند

که وفای عباس (ع) در روز عاشورا بود

و قصه مشک آبی که به لبهای تشنه نرسید

و دستهایی که از یاری امامش ناکام  گشت




ولی نمی دانی که ....


قصه وفای عباس (ع) در سراسر عمر جاری بود

از آن هنگام که در گهواره چشم گشود

دستهایش را نذر برادر کرد

و شرط ادب را تا آخرین لحظه حیات به جا آورد

همیشه می گفت : سیدی ! مولای!

و تا لحظه آخر برادر نگفت و یاور و مطیع برادر بود !

زمزمه وفای عباس (ع)

در گوش روزگار جاریست

که اگر ما از آغاز تولد می دانستیم

قرار است یک روز جان به فدای  امام زمانمان کنیم

آیا با همان شور فریاد می زدیم:


الهم عجل لولیک الفرج


یا مثل رفیقان نیمه راه، شبانه از قافله او دل  می بریدیم

تا به ناله (هل من ناصر ینصرنی )

لبیک نگوییم ؟