بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

نشان یار

مهدویت

بنام خداوند مهرورز




روزی ابابصیر به همراه امام محمد باقر علیه السلام  وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام به ابابصیر فرمودند: از مردم بپرس آیا مرا را می بینند؟ ابابصیر به سراغ مردم رفت و از هر کس که پرسید امام را دیدی پاسخ منفی شنید. با اینکه آن حضرت در کنارش ایستاده بودند. در همین میان ابوهارون مکفوف که مردی نابینا بود سر رسید. حضرت فرمودند: از او بپرس. ابابصیر جلو رفت و پرسید: امام محمد باقر را ندیدی؟ گفت: چرا. ایشان همین جا ایستاده‌اند. متعجبانه گفت: از کجا فهمیدی؟ ابوهارون پاسخ داد: چگونه ندانم در صورتی که آن جناب نوری است درخشان و آفتابی تابان.

 

برای دیدنشان بیشتر از آن که چشمِ سر لازم باشد چشمِ دل واجب است و افسوس که سالهاست به دست خود چشم دلمان را کور کرده‌ایم. امام لحظه لحظه‌ی زندگی در کنار ماست. در میان سختی‌هایمان، در لحظه های شادی مان، با هر نفس کشیدنمان...

 

و ما چقدر غافلیم...

 

اما دیگر بس است. باید او را در میان لحظه‌ها پیدا کرد. باید دل را شست و البته از همین ابتدای کار از خودش مدد گرفت و باور کنیم این کار شدنی است.

 

مواد لازم:

 

یک دفتر و یک مداد...


از امروز شروع کنیم هر نعمتی را که در طول روز به ما می‌رسد در دفتر ثبت و شماره گذاری کنیم. اعتقاد ما این است که «بیمنه رزق الوری». همه چیز به واسطه‌ی او به ما می‌رسد. کار سختی نیست و حتما چیز مهمی نباید برای نوشتن وجود داشته باشد. فقط باید چشم را باز کرد و درست دید. در طول یک هفته خواهیم دید چقدر امام به ما نزدیک است و ما چه مقدار از او دور! و اگر روزی رسید که به خیال باطل افتادیم که او رهایمان کرده و به یادمان نیست تورق این دفتر و مرور این همه احسان، ما را به بودنش دلگرم می‌کند.


منبع: وبلاگ بوم دل