بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

پادشاهی که رعیتش را نمی‌شناخت و نشناخت!

تاریخی


اگر بخواهم تاریخ معاصر ایران را در ده فریم خلاصه کنم این عکس یکی از ده فریم انتخابی ام خواهد بود.

 


پادشاهی که رعیتش را نمی‌شناخت و نشناخت


نه به خاطر رعیت بهت زده ای که احتمالا تا هفت جد عقب ترش هرگز میزبان هیچ سلطانی نبوده اند و نه به خاطر دختربچه هایی که نگاهی نمی اندازند به ملکه ی دورگه ی نیمه ایرانی نیمه اروپایی که نشانی ست از میل پهلوی ها به هم سطح شدن با غرب. حتی نه به خاطر نگاه نامطمئن شاه و بنده نوازی ملکه. نقطه تمرکز من روی کفش های شاه و ملکه ست. با کفش روی قالی مندرس مرد روستایی نشسته اند. جایی که نماز می خواند. پادشاهی با کفش در خانه رعیتی که بیرون از خانه هم کفش نمی پوشد. پادشاهی که رعیتش را

نمی شناخت. نشناخت!


وبلاگ سنگر باقی مانده