بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

چشم انتظار


من نوشت



بنام خدا



بوی زرشک و زعفران به خلوت پیاده ها می وزید و مسیر رفتن را عطر خاطره ها هموار می کرد .

از میدان شهدا تا حرم تنها وسیله رفتن شوق پاهای پیاده بود و بیتهای این شعر چقدر با احوالم جور بود !!
 
این راه اگر خاره و خارا بطلب !

 گر قابل آبله است این پا، بطلب

 (دست از طلب ..) آه، فال خوبی آمد
 
یعنی ته مطلب اینکه آقا ! بطلب
 
مرغ خیال پر کشید تا عظمت خلفای بنی عباس ! آنجا که هارون بر پشت دراز می کشید و به ابرهای

آسمان می گفت : ای ابرها ! به هر کجا می خواهید بروید که آنجا ملک هارون است!
 
آنجا که مامون سرمست از باده خلافت روح لطیف شما را به زنجیر کشید و برکارهای  نامشروعش 

مهر بهترین آفریده خدا را زد !
 
حالا هر کدام در زیر عظمت نام شما محو شده اند و هیچ نام ونشانی از زندگی پرطمطراقشان نیست !!
 
در عوض هر روز که می گذرد صحن و سرای  ضامن آهو زیباتر و باشکوه تر می شود و هربار نگاهم

بیشتر گم می شود در هندسه منظم آیینه کاریها و نقش ها و اسلیمی ها ! خانه ای از بهشت که

مهمانی اشک و آب همیشه در آن جاری است ،آب سقاخانه و اشک های بی ریای زائرها !
 
امروز همه با هم مهربان بودند و گل وشیرینی بهم تعارف می کردند . هرکس بخاطر رضای تو می

کوشید : یکی از زائران پذیرایی می کرد ، یکی صلواتی واکس می زد و یکی سعی می کرد که حداقل

امروز شاد باشد و از دیگری نرنجد !!
 
و من به این می اندیشیدم که اگر یک روز می توان خوب و مهربان بود و با دیگران شادی ها را تقسیم

کرد و از رنجها کاست ، چرا هر روز نتوان ؟
 
اگر روز تولد امامی آنقدر زیباست ، اگر امام مهربان بیاید چه می شود؟
 
و من از امروز منتظرم تا آن روز – از کنار همین چلچراغها  و همین صحن های باشکوه ! از روز تولد تو تا

تولد تمام بشریت همچنان منتظر خواهم ماند !

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)- الهم عجل لولیک الفرج

 


میلاد هشتمین نور مبارک !

مناسبت ها






حس می‌کنم در مرقدت عطر دعا را


عطر توسل های در باران رها را


غرق اجابت می شود دست نیازش


هر کس که می خواند در این مرقد خدا را


ای مظهر رأفت برای تو چه سخت است


خالی ببینی دست محتاج  و گدا را


آهم کبوتر می‌شود تا گنبد تو


می‌آورد فریادهای یا رضا را


آئینه های لطف تو تکثیر کردند


در چشمه دل اشک های بی صدا را


آقا کنار پنجره فولادت آخر


می‌گیرم از دستت برات کربلا را


ای زائران اینجا دخیل غم ببندید


بر آستانش ندبه‌ی «آقا بیا» را


پائین پای تو غباری می سراید


شعر کرامات نگاه کیمیا را

 


یوسف رحیمی