عبید زاکانی | |
---|---|
نام اصلی | خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی |
زمینه کاری | شاعر و نویسنده |
ملیت | ایرانی |
زادروز | 701 هجری قمری توابع قزوین |
مرگ | ۷۷۲ ه.ق ذکر شده اصفهان یا بغداد |
جایگاه زندگی | قزوین، بغداد، فارس |
در زمان حکومت | شاه شیخ ابواسحق اینجو شاه شجاع مظفری |
لقب | ارباب الصدور |
سالهای نویسندگی | قرن هشتم هجری قمری |
سبک نوشتاری | طنزپرداز |
تخلص | عبید |
دلیل سرشناسی | نسبت داشتن او به خاندان زاکان |
خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی شاعر و نویسندهٔ طنزپرداز فارسیزبان قرن هشتم هجری است که طبق قراین موجود*[۱] در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم ه.ق. در یکی از توابع قزوین چشم به جهان گشود[۲] .
علت مشهور بودن او به زاکانی نسبت داشتن او به خاندان زاکان است که این خاندان تیرهای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع قزوین در تقسیم بندی گذشته وهمدان درتقسیم بندی کنونی رفتند ودر آن ناحیه ساکن شدند.وی درقزوین به دانش اندوزی پرداخته ودراین شهرپرورش یافته وتاپایان عمردراین شهربود. در این خاندان دو شعبه از دیگران مشهورتر بودند، شعبهی یکم که به گفتهی حمدالله مستوفی (معاصر و همشهری عبید) اهل دانشهای معقول و منقول بودند و شعبهی دوم که این مورخ آنها را ارباب الصدور (یعنی وزیران و دیوانیان) مینامد. حمدالله مستوفی، عبید را نظامالدین عبیدالله زاکانی یاد میکند و او را از شعبهی دوم میداند. با این همه اطلاع دقیقی از مقام صدارت یا وزارت برای عبید در دست نیست و همینقدر میدانیم که در دستگاه پادشاهان فردی محترم بوده.[۳]
بنا به گفتهٔ تاریخ نویسان عبید در طول حیات خود لقبهایی را از امراء و حکام زمان خود گرفتهاست. و اشعار خوب و رسائل بی نظیری دارد.[۴]
عباس اقبال در مقدمه دیوان عبید مینویسد:
از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی اطلاع مفصل در دست نیست. اطلاعات ما در این باب منحصر است به معلوماتی که حمدالله مستوفی معاصر وهمشهری قزوینی عبید و پس از او دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، تألیف شده در قرن ۸۹۲ ه.ق.، در ضمن شرحی مخلوط به افسانه در باب او به دست داده و مؤلف ریاض العلماء در باب بعضی از تألیفات او ذکر کردهاست. معلومات دیگری نیز از اشعار و مؤلفات عبید به دست میآید. از مختصری که مؤلف تاریخ گزیده راجع به عبید نوشتهاست مطالب زیر استنباط میشود:
۱-اینکه او از جمله صدور وزرا بوده، ولی در هیچ منبعی به آن اشاره نشدهاست.
۲-نام شخص شاعر نظام الدین بودهاست، در صورتی که در ابتدای غالب نسخ کلیات و در مقدمههایی که بر آن نوشتهاند وی را نجم الدین عبید زاکانی یاد کردهاند.
۳-نام شخصی شاعر عبیدالله و عبید تخلص شعری او است. خود او نیز در تخلص یکی از غزلهای خود میگوید:
گر کنی با دیگران جور و جفا | با عبیدالله زاکانی مکن |
۴-عبید در هنگام تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بی نظیر خود شهرت داشتهاست. در تذکره دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او به نام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست.
عبید در تألیفات خود از چندین تن از پادشاهان و معاصران خود مانند خواجه علاءالدین محمد، شاه شیخ ابوالحسن اینجو، رکن الدین عبدالملک وزیر سلطان اویس و شاه شجاع مظفری را یاد کردهاست. وی از نوابغ بزرگان است. میتوان او را تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی ولتر دانست.
وقایع سال ۷۷۱ آوردهاست. امر مسلم این که عبید تا اواخر سال ۷۶۸ ه.ق. هنوز حیات داشتهاست.... و به نحو قطع و یقین وفات او بین سنوات ۷۶۸ و ۷۶۹ و یا ۷۷۲ رخ دادهاست و در دزفول دفن شد.
صرفنظر از اینکه عبید شاعر بودهاست، همگان نام او را با طنز و هزل عجین و اغلب عامه او را به لطایفش میشناسند. دیوان لطایف او شامل منظومههای زیر است. در این میان منظومه موش و گربه شهرت بسیار داشته و ریش نامه و صد پند از همه لطیف ترند. مانند بسیاری از طنزپردازان متقدم مانند سعدی شیرازی، طنز و هزل به یکسان در لطایف او راه یافتهاست.
* درِ خانه ی کسی بدزدیدند. او برفت و در مسجدی برکند و به خانه میبرد.
گفتند چرا در مسجد برکنده ای؟ گفت: درِ خانه من دزدیده اند و خداوند این در،
دزد را میشناسد، در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند.
*****************
* شخصی از مولانا عضدالدین پرسید: چونست که مردم در زمان خلفا دعوی خدائی
و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند؟
گفت: مردمِ این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نه از پیغامبر.
*****************
* درویشی به در خانه ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود
گفت: نیست. گفت: چوبی هیمه ای. گفت: نیست. گفت: پاره ای نمک. گفت: نیست.
گفت: کوزه ای آب. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت: به تعزیت خویشاوندان رفته است.
گفت: چنین که من حال خانه ی شما می بینم، ۱۰خویشاوند دیگر می باید به تعزیت شما آیند.
*****************
* خراسانی به نردبان در باغ دیگری میرفت تا میوه بدزدد
خداوند باغ برسید و گفت: در باغ من چکار داری؟ گفت: نردبان می فروشم.
گفت: نردبان در باغ من می فروشی؟ گفت: نردبان از آن من است، هر کجا که خواستم میفروشم.
*****************
*ظریفی مرغی بریان در سفره ی بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمیخورد.
گفت: عمر این مرغ بریان بعد از مرگ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.
*****************
*شخصی دعوی نبوت کرد. پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید که معجزه ات چیست؟
گفت: معجزه ام این که هرچه در دل شما میگذرد مرا معلوم است.
چنانکه اکنون در دل همه میگذرد که من دروغ می گویم.
منابع :
ویکی پدیا
طنز ایران