مذهبی
مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معاد
شناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبائی نفل میکنند که:
در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن
کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست
میرفت نماز جماعت میخواند و مسائل شرعی میگفت و سپس به کربلا برمیگشت. (او
میگفت): یکبار گذرم افتاد به روستائی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم
الآن نمیتوانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان
قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت
مطلب به او نتیجه برعکس بدهد. تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد
از او پرسیدم:شیخ شما کیست؟(عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ میگویند)
پیرمرد در پاسخ گفت:شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد.
چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر
عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و
قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟
گفتم : شیخ ما یک آقائی است که هر کس هر حاجتی داشته باشد برآورده
میکند.اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش
آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت میرسد و رفع مشکل از تو میکند.پیرمرد
گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد. اسمش چیست؟ گفتم: شیخ
علی . دیگر در این باره صحبتی نشد ولی احساس کردم پیرمرد از شیخ علی خیلی حوشش آمده و دائم در فکر سخن من است.
دهه محرم تمام شد و به کربلا برگشتم و بعد از مدتی دوباره به آن روستا
عزیمت کردم و ایندفعه با شور و علاقه فراوانی.با خود میگفتم: آنروز سنگ بنا
را گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم . ایندفعه بنا را تمام نموده و شیخ علی
را به طور کامل معرفی میکنم و پیرمرد روشن دل را با مقام مقدس ولایت
امیرالمومنین(علیه السلام) آشنا میسازم. تا وارد روستا شدم سراغ او را
گرفتم.گفتند:از دنیا رفته است! خیلی متاثر شدم و با خود گفتم:عجب پیرمردی
به او دل بسته بودم که او را با ولایت آشنا کنم. حیف که بدون ولایت از دنیا
رفت.
چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست بلکه القائات و تیلیغات سوء او را از گرایش به ولایت محروم نموده است.
به دیدن فرزندانش رفتم و پس از تسلیت تقاضا کردم که مرا سر قبر او ببرند.
بالای قبر او گفتم:خدایا من به این پیرمرد امید داشتم.چرا او را از این دنیا
بردی؟خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود.افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت.
از قبرستان که برگشتیم شب را در منزل همان پیرمرد استراحت کردم. وقتی
خوابیدم در عالم رویا از دری وارد شدم دیدم یک دالان درازی است و در یکطرف
آن نیمکتی است بلند که روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز در
مقابل آنهاست. پس از سلام و احوالپرسی دیدم در انتهای دالان دری است شیشه
ای که از پشت آن باغی بزرگ دیده میشود . از پیرمرد پرسیدم:اینجا کجاست؟
گفت: اینجا عالم قبر و برزخ من است و باغ در انتهای دالان متعلق به من و
قیامت من است .گفتم:چرا به باغت نمیروی؟ گفت:هنوز موقعش نرسیده.اول باید
این دالان را طی کنم.گفتم:چرا طی نمیکنی؟گفت:این دو نفر معلم من هستند.آمده اند تا مرا تعلیم ولایت کنند.وقتی ولایتم کامل شد می روم .سپس
به من گفت:آقا سید جواد گفتی و نگفتی! گفتی:شیخ ما چنین و چنان است ولی
نگفتی که او علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. به خدا قسم همین که صدایش
زدم به فریادم رسید.پرسیدم:قضیه چیست؟ گفت:وقتی از دنیا رفتم و مرا دفن
کردند نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سوال کردند که: « من ربک؟ ومن
نبیک؟ ومن امامک؟ ) من دچار وحشت و اضطرابی شدید شدم و هر چه میخواستم پاسخ
دهم زبانم نمیچرخید. با آنکه مسلمان بودم ولی نمیتوانستم نام خدا و
پیغمبرم را بر زبان جاری کنم. دور مرا احاطه کردند و میخواستند مرا عذاب
کنند.من که به تمام معنا بیچاره شده بودم و میدیدم که هیچ راه گریز و فراری
نیست ناگهان به یاد حرف تو افتادم که میگفتی: « ما یک شیخی داریم که اگر
کسی گرفتار باشد و او را صدا زند هر جا باشد فورا حاضر میشود و از او رفع
گرفتاری میکند) من هم فریاد زدم:ای علی به فریادم برس.
فورا آقای بزرگواری حاضر شدند و به آن دو مامور فرمودند:دست از این مرد بردارید.معاند نیست. او از دشمنان ما نیست. اینطور تربیت شده.
حضرت آن دو را رد کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقائد مرا
کامل کنند. این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند همان دو هستند که به امر حضرت مرا تعلیم عقائد میکنند . وقتی عقائد من صحیح شد اجازه دارم این دالان را طی کنم و وارد آن باغ گردم.
(معاد شناسی/جلد۳ص۱۱۳)
سلام
تشکرازهمه زحماتت که همه زحماتت زیباست
اون پست درمان سوءهاضمه را من تجربه کردم عالی جواب میده
سوزش شدیده معده داشتم چای را که خدادادی میگوید سردوتراست ترک کردم خوب شد اما حسین روازاده میگه گرم وخشک است که تصورکنم بدون پژوهش میگه
خدادادی خوبه که پژوهشگراست معتبرتراست
برنج را هم خدادادی میگه سردوتراست ولی روازاده میگه سردوخشک است که نظرخدادادی صحیح است وقتی میخوری ماست باش بخوری اب ازدهان ادم راه می افند وسوزش معده شروع میشه
اگرسبزی که گرم وخشک است باش بخوری مشکل ایجادنمیشه
سلام
ممنون از راهنماییهای مفیدتون.
مدتیه که به طب سنتی واسلامی علاقمند شدم و سعی می کنم در زمینه تهیه غذا ورعایت گرمی و سردی غذاها و مزاجها به آن عمل کنم.البته هنوز اول راهم وتجربه ام به پای شما نمی رسد.
سلام.
جمعه دیگری در راه است...
به امید آمدنش...
برای ختم صلوات منتظرتون هستم.
التماس دعا
سلام
تشکر از حضورتون.به امید خدا سر می زنم.