من نوشت
گفتند :
از عاشورا - از پشیمانی حر در کربلا
اما نمی دانستم
همه ما حرهای زمانه ایم و امام زمانی داریم که در پشیمانی گناه و سربزیری غفلت ما می گوید :
ارفع راسک
سرت را بالا بگیر !
گفتند :
از توفیق توبه - در آخرین لحظه
اما نمی دانستم
درست زمانی که حر بر لبه دوزخ قدم می گذاشت ،به برکت ارادت به مقام حضرت فاطمه (س)
توفیق توبه اش حاصل شد !
گفتند :
از جنگ نابرابر- یک به هزار برابر
اما نمی دانستم
چنین جنگ نابرابری بجای چند دقیقه ، از صبح تا عصر طول کشید زیرا امام حسین (ع) تا آخرین لحظه امر به معروف ونهی از منکر را حتی برای قاتلینش ترک نکرد، شاید که یک نفر پشیمان گردد و حروار راه آزادگی در پیش گیرد!
گفتند :
از عطش و بیداد تشنگی - از گریه وفغان و بی قراری
اما نمی دانستم
که عاشورا سراسر شور وامید و نظم بود . آنجا که امام (ع) سپاهیان اندکش را آرایش جنگ داد . گروهی سمت راست وگروهی سمت چپ و قلب سپاه را به علمدارش داد .و پشت خیمه ها را خندق کشید.
واین نظم وامید پیام عاشوراست که هیچگاه تسلیم کثرت دشمن و سختی روزگار نشوی و تا اخرین نفس به وظیفه ات عمل کنی در هر مقامی که هستی !
گفتند وگفتند از حماسه عاشورا
نه یک بار و نه یک سال
بارها وبارها و سالها و سالها
و من نمی دانستم راز این تکرار را
که هدف نه قصه گفتن است و نه قصه شنیدن
بلکه هدف بزرگتر شدن است و آدم شدن
که محرم امسال چقدر صبورتر از سال قبل شدم؟
چقدر نماز خوان تر؟ چقدر فداکارتر و چقدر مومن تر؟
بهتر شده ام یا بدتر ؟
خودم را با خودم بسنجم ، نه با او ، نه با دیگری
و این است معنای رشد و بالندگی !
روزها از پی هم می گذرند
محرم ها وعاشوراها نیز !
دوباره قصه کربلا را می گویند
و دوباره سرشار می شوم از نادانسته ها !
دوست دارم امسال سیاهی محرم را
به سپیدی ظهور تو پیوند بزنم !
الهم عجل لولیک الفرج
.
همه روزم خدایا سیریست به تو می اندیشم
پی عشق فریبنده و زاینده ، به تومی اندیشم
همچو قویی ، به دل دریاچه عشقت که منم
نشسته بر موج سوارم ، به تو می اندیشم . . .
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
بیخانمان که هیچ ندارد بجز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
چندانکه میرود همه ملک خدای اوست . . .
سلام رهای عزیزم...ممنونم از حضورت و کامنتای پر بارت
...همه سایتها گاهی قاط میزنند...بلاگفا رتبه اول رو داره بعدش پرشینه...بلاگ اسکای هم اون کد ارسالش،بعضی اوقات دیوونه میکنه آدمو
همینطور میهن بلاگ
...به هر حال،ممنونم سر میزنی نازنین
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب …
.
و چشمه که خشکید،
چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید
.
تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد ِعمری گداختن
از غم ِنبودن کسی که،
تا بود،
از غم نبودن تو میگداخت.
من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!
.
و اکنون تو با مرگ رفتهای ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم…
.
و این زندگی من است.