مذهبی
هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟(سوره الرّحمن/آیه 60)
این آیه ی شریفه عام است و به هیچ وجه تخصیص ندارد. چه مؤمن و چه کافر فرقی نمی کند.
مضمون این آیه از حضرت امام صادق(علیه السلام) نیز رسیده است که هرکس به شما نیکی کرد،باید پاسخ نیکی او را به نیکی بدهید. هرچند طرف کافر باشد.
در مقام تلافی ، فضیلت با کسی است که احسان را با احسان،بهتر و بیشتر پاسخ دهد.
وقتی در کوفه باران نیامد،کوفیان به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روی آوردند.
حضرت به امام حسین(علیه السلام) فرمودند: « برو دعا کن ! »
امام حسین(علیه السلام) دعای باران خواند. به دعای ایشان باران فراوانی شروع با باریدن گرفت و همه را سیراب نمود.
امّا پاداش این احسان را چگونه دادند؟
از آب هم مضایقه کردند کوفیان/ خوش داشتند حرمت ِ میهمان کربلا
خبر داری ابالفضل(علیه السلام) با اینکه برادر ِ حسین (علیه السلام) است، چه ادبی دارد؟! الله اکبر! برادر حسین (علیه السلام) است ولی بالاخره حسین(علیه السلام)، امام است. امام کجا و غیر امام کجا؟!
نوشته اند ابوالفضل (علیه السلام) به ابی عبدالله(علیه السلام) «برادر» خطاب نکرد. خطابش دائماً «سیِّدی و مَولای» بود. در مقام ادب،جلوی حسین (علیه السلام) نمی نشست. شب ِ عاشورا،پروانه وار دورِ خیمه حرم،همینطور حرکت می کرد؛ تا زنها دلشان آرام باشد و بدانند حسین(علیه السلام) فدائی دارد و زن و بچّه نترسند و دلهایشان آرام باشد و بدانند که حسین (علیه السلام) فدائی مثل «قمر بنی هاشم(علیه السلام)» دارد.
مسلمانان! شما هم جلوی ِ روی امام،ادب،جلوی حکم خدا ادب،جلوی علماء و سادات،ادب از کف ندهید.
اصحاب حسین(علیه السلام) با این همه ادبی که دارند،در عین حال شک دارند که آیا حسین(علیه السلام) از ایشان راضی است یا نه؟
بنی هاشم و همچنین اصحاب دیگر هم بدون اذن،قدم از قدم برنمی دارند. اگر می خواهند میدان بروند،می گویند:آقا شما اجازه می دهی ما به میدان برویم یا نه؟ شمشیر در دستش است،قدرت هم دارد،ولی بدون اذن کاری نمی کند!
ای شیعه مسلمان!
بدون اذن امام خود،کاری نباید بکنی!هیچ کاری! مگر یقین به رضایت امام داشته باشی.
وقتی که قمر بنی هاشم صلوات الله علیه،خدمت برادر آمد گفت: برادر! صدای ِ ناله ی عطش بچّه ها مرا بیچاره کرده است،اجازه می دهی بروم و قدری آب بطلبم و برای اطفال بیاورم؟ آقا اجازه داد.
مَشک را به دوش گرفت،آمد مقابل لشگر ایستاد.
صدا زد:ایّها النّاس خبرتان بدهم که از اصحاب حسین(علیه السلام) کسی نمانده است.
در خیمه ها غیر از عدّه ای از زن ها و بچّه های بی کس نمانده است.
«و هُم مَعَ ذَالِکَ عُطاشٌ قَد اَحرَقَ الظّمأُ قُلوبُهُم» صدا زد لشگر! به شما بگویم که این زن و بچّه ها از عطش آتش گرفته اند.
شخص عربی بدهی سنگینی داشت. دیه (خون بها) که حداقل،هزار مثقال طلا می باشد،بر عهده ی او بود.. به مدینه آمد و پرسید: «سخی ترین ِ افراد کیست؟» گفتند: «حسین(علیه السلام) است.»
خودش را به امام حسین(علیه السلام) رسانید.
گفت: آقا! من چنین گرفتاری پیدا کرده ام،شما را به من نشان دادند. حضرت هم اوّل امتحانش کرد و چند سؤال از او فرمود که حالا اگر بخواهم عرض کنم طول می کشد.
خلاصه،معلوم شد که بیابانی نیست. واقعاً دانا و مؤمن و چیرفهم است. فرمود: «همراهم بیا!»
او را تا درب خانه آورد. آقا امام حسین(علیه السلام) وارد منزل شدند و چهار هزار،اشرفی ِ موجود را تماماً در گوشه ی عبا ریخت و درب خانه را هم باز نکرد و از شکافِ درب،به او داد. به طوری که او حسین(علیه السلام) را نبیند و خجالت بکشد.
حضرت فرمودند:
خُذها فَإنّی مُعتَذِر و أَعلَم بِأَنّی اِلَیکَ ذو شَفَقَةٍ
فرمود: بگیر که من از تو معذرت می خواهم.
ببینید عزیزان! امام(علیه السلام) هرچه داشته می دهد، آخر هم اظهار شرمساری می کند.
حالا ما چند تومان می دهیم،آنهم با گردن کلفتی!
اَعرابی دید عجب! آقا این همه پول داده،امّا در را باز نمی کند. گفت: آقا! چرا درب را باز نکردی؟
امام (علیه السلام) فرمود:«نخواستم خجالت بکشی،چِشمَت در چِشم من بیفتد. آبروی تو را نگه داشتم و خودم نهان شدم.»
می دانید چرا؟
چون خودش را کاره ای نمی بیند که بگوید من این مال را دارم. مال را مال ِ خدا می داند. خودش را هم بنده ی خدا می داند. توفیق را هم از خدا می داند. خودش را در زیر منّت خدا می بیند.
کسی که چیزی بدهد و منّت هم بگذارد،انفاقش را باطل کرده است.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ
اگر این شخص انفاق نکرده بود،بهتر بود.
اَعرابی گریه کرد.
حسین(علیه السلام) از همان پشتِ در،صدای گریه اش را شنید،پرسید: چرا گریه می کنی؟ آیا عَطای ما کم بوده؟ من به تو گفتم که بیش از این نداشتم.
گفت:نه! گریه ام برای این است که چگونه این دست زیرِ خاک برود؟!
آنگاه اشعاری سرود که یک وقتی آن را نوشته بودند و به ضریح امام حسین(علیه السلام) نصب کرده بودند.
مضمونش این است که آی حسین عزیز! هرکسی به تو روی آورد،نا امید نشد.
هرکس در ِ خانه ی تو را زد،عاقبت در به رویش باز می شود.
من یخیب الان من رجاک و من / حرک من دون بابک الحلقه
ما هم می گوئیم آقا حسین(علیه السلام)! اَعرابی بدهکار بوده،به تو پناه آورد،پناهش دادی و دِینَش را ادا کردی.
گِرِهَش را باز کردی.
از اسارت خلاصش کردی.
ما هم امروز گرفتار ِگناهیم! اسیر نفس و هوائیم!
آقا حسین(علیه السلام)! از تو می خواهیم از خدا بخواهی که امشب ما را جزء آزاد شدگان قرار بدهد!
آی حسین عزیز! هرکس از تو هرچه بخواهد،ناامید بر نمی گردد.
ما هم امشب از تو مغفرت و رحمتِ خداوند متعال را می خواهیم. هم برای خودمان و هم برای پدر و مادرمان.
یا حسین!
آرزو داریم برات ِ آزادی به ما هم داده شود.
اگر پرده عقب رود و حقیقت آشکار شود،ما می فهمیم که راستی مُفلِسیم.
امّا نه درمانده ی درهم و دینار. بلکه از اعمال خالص مفلسیم.
عملی که فردای قیامت به کار بخورد،نداریم.
«مَا خَابَ مَن تَمَسَّکَ بِکَ و اَمِنَ مَن لَجَأَ اِلَیک»(بحار الأنوار،جلد97،ص287)
آی حسین عزیز! که یک قطره ی اشک بر تو،گناهان را چنان شستشو می دهد که از آن اثری نمی ماند،نظری به ما بفرما!
امّا عاشقان اباعبدالله! عرض کنم که این اَعرابی،گریه می کرد که حیف است،دست ِ حسین(علیه السلام) زیر خاک پنهان بشود.
آه اگر اَعرابی از ظلم ِ ساربان،خبردار می شد.............
حضرت رسول(صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) درباره ی نام حَسَنین (علیهم السّلام) فرمودند: این دو نور را چنین نامیدم،چون من محسن ِ مجمل و صاحب احسان و انعام هستم. این دو بزرگوار مظهر احسان خدایند. به قدری احسانشان توسعه دارد که دست رد به سینه ی هیچکس نمی زنند.
شیخ شوشتری(علیه الرّحمة) درباره ی باب الحسین سخنان جالبی دارد.
می فرماید: حتی اگر اشک چشم حرکت کند ولی بیرون نیاید،شخص همان لحظه مشمول رحمت خداوند می شود.
اگر به قدر بال پشه ای،اشک از چشم او جاری شود،درجه ی او بالاتر می شود.اگر روی گونه ها ریخته شود،درجه ی او بالاتر است.
همه ی فرمایشاتش هم صحیح و طبق روایات است.
احسان،صفت خداوند متعال است که این دو نور دیده ی پیغمبرش را مظهر آن قرار داده است.
ای کسانی که امید ِ احسان از خدا دارید،رو به حسین (علیه السلام) آورید که عطای الهی به واسطیت و برکت ِ او است.
شنیده اید که حضرت آدم (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) عرض کرد: چرا وقتی یاد حسین(علیه السلام) می کنم،محزون می شوم؟
جبرئیل هم مصیبت امام حسین(علیه السلام) و عطش او را برایش خواند.
در کتاب «کامل الزّیارة» این حدیث آمده است که :
وقتی رسول خدا(صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) کشته شدن حسین(علیه السلام) و سایر اهل بیت(علیهم السّلام) در مواضع متعدد را خبر داد،
حضرت سیّدالشّهداء(علیه السلام) فرمودند: حالا که قبرهای ما در زمین متفرّق است و از هم فاصله دارد،آیا کسی خواهد بود که قبرهای ما را زیارت کند؟
رسول خدا(صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «دسته هائی از امّت من برای خاطر من و احسان به من ، به زیارت قبور شما خواهند آمد و بر عهده ی من است که در برابر،آنها را در قیامت دستگیری کنم و دنبال آنها بروم و بازوهای آنها را بگیرم و از هراس های قیامت نجات دهم و خداوند آنها را در بهشت جای دهد.».
باز در همان کتاب در فضل کربلا حدیثی از امّ ایمن،از رسول خدا (صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) نقل شده است که حضرت زینب(علیها السّلام) هم روز یازدهم محرّم برای حضرت سجّاد(علیه السلام) نقل می کنند و آن حدیث اینست که رسول خدا(صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) فرمود:
«و بر قبر حسین(علیه السلام) نشانه و علامتی یعنی بارگاهی بنا می کنند که اثرش باقی خواهد ماند و کهنه نخواهد شد. در روزگارها،پیشوایان کفر و پیروان گمراهی،در از بین بردن آثار قبر حسین(علیه السلام) سعی ها خواهند کرد و نتوانند که در آن خللی وارد کنند. بلکه همیشه برتری و ظهورش،رو به زیادتی خواهد بود.»
این حدیث از اخبار غیبیّه رسول خدا (صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) است و آنچه بنی العبّاس خصوصاً متوکّل ملعون،در نابودی قبر آن حضرت کوشش ها کردند،نتوانستند کاری کنند و همیشه بارگاه حسینی معمور و محلِّ آمد و شُد زوّار بوده است.
بیخود نیست که شهدای کربلا،سادات شهدایند. اخلا ص را ببین! به حَسَبِ ظاهر،کمترین آنها غلام سیاه است.
عرض می کند: مولای من! حسبِ من پست و نَسَب من،لئیم و رنگم سیاه و بویم گندیده است.
درست است لایق نیستم جانم را قربانت کنم،لکن شما بر من منّت گذارید و من را فدائی خود قرار دهید.
امام (علیه السلام) اذنش نمی دهد.
گریه می کند و التماس می کند که آقا من در خوشی،ریزه خوار خوانِ احسان شما بودم، آیا در سختی شما را رها کنم؟!
خلاصه تا مرتبه ی سوّم چنان عجزی از خود بروز می دهد که حسین(علیه السلام) اذن جهادش می دهد تا جانش را قربانی کند.
آیا عملی از این خالص تر سراغ داری؟!
شهید آیه الله سید عبدالحسین دستغیب در شب عاشورای 1292 شمسی در شهر شیراز ، در یک خانواده روحانی پای به عرصه وجود گذاشت. این تولد مبارک در خانه ای محقر در یکی از کوچه های قدیمی شیراز، کنار بازار مرغ که امروز « خیابان احمدی » نامیده می شود ، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا ، سبب گردید که به « عبدالحسین» مسمی شود و حیاتش مصداق بارزی از نام شریفش گردد.
پدرش سید محمد تقی فرزند میرزا هدایت ا... مرجع بزرگ فارس بود که به هنگام تولد فرزندش در کربلا بسر می برد. شهید دستغیب در سن 12 سالگی از نعمت داشتن پدر محروم گردید و از همان تاریخ سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را بعهده گرفت. خاندان دستغیب از خاندان های اصیل و شریف استان فارس و شیراز است که سابقه ای 800-700 ساله دارد و از این سلسله رجال ، دانشمندان بزرگ ، ادباء و خطبای شایسته ای برخاسته اند. این خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجاد علیه الصلوه و السلام می رسد .
شهید بزرگوار آیت ا... دستغیب ، در میان مردم و با آنها زندگی می کرد و این امر را سعادتی انکار ناپذیر می دانست. یکی از محافظین ایشان می گوید : « روزهای جمعه حدود ساعت 5/11 ظهر برای رفتن به نماز جمعه آماده می شدیم و هرچه اصرار می کردیم که اجازه بدهند ماشین برای رفتن آماده کنیم ، قبول نمی کردند و می گفتند که می خواهم در این کوچه ها در میان مردم باشم تا اگر کسی سؤالی و یا گرفتاری داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید ، به کارش رسیدگی کنم . » با آنکه بارها از وی خواسته شده بود که منزل خویش را از درون کوچه های پرپیچ و خم و قدیمی شهر تغییر داده و به جایی رحل اقامت افکند که حفاظت و حراست از ایشان امکان پذیر باشد ، بپذیرفت. او می فرمود که در بین مردم بوده ام و تا آخرین نفس هم باید در بین اینان و با ایشان باشم و در سختی و شادیشان شریک و سهیم. بنابراین در همان خانه ساده و بی آلایش سکونت نمود و در همان کوچه های پرپیچ و خم هم به شهادت رسید. ماشین ضد گلوله و مسائلی از این قبیل که نگاه حسرت آمیز مردم را بخود می کشید و آه و درد و رنج را از نهادها بر می آورد. در زندگی وی راه نداشت. او معتقد بود که تشریفات جدایی آفرین است و همه مصائب از جدایی است. در خانه ایشان به روی همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق می ورزید و آنها را تکیه گاه واقعی و حقیقی حکومت و انقلاب می دانست. درباره ایشان می فرمود : « علیک بالاحداث فانهم اسرع الی کل خیر » جوانان را دریابید ، آنها برپاکی و خیر مشتاق ترند.
آنچه خواندید ،روضه هایی از این شهید بزرگوار است که به همّت "محمد رحمتی شهرضا" در کتابی تحت همین نام،یعنی "روضه های شهید محراب،مرحوم دستغیب(رحمة الله علیه)"،جمع آوری شده است و توسط انتشارات صبح پیروزی،به چاپ رسیده است.
برای شادی روح بزرگشان لطفا یک فاتحه هدیه کنید!