مذهبی
هر سال شب شام غریبان حسینی که میشه ، به یاد سخنرانی حاج آقا امینی ، می افتم که خطاب به مردم فرمود که : کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ، چند روزی بال و پرش رو می بندند ، روی پشت بام خونه بهش آب و دانه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند ، و پروازش میدن ، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگه داره ، اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر وبی رگ بود !
آهای مردم آهای جوان ها ، ده روز از محرم گذشت و توی این ده روز امام حسین ما ها رو خرید بال وپر مون رو بست پیش خودش نگه داشت ، در این ده روز میهمان امام حسین بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین بود و در واقع از آب و نان امام حسین خوردیم ، حالا بعد ده روز بال و پر مون رو باز کرده که پرواز کنیم ، نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ، نکنه نان ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ، بیایید به امام حسین یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم ،وفقط روی پشت بام اون بشینیم.
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
ای عشق ! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
.
چشمانم را به ابرها قرض می دهم
کافیست عکست را نشانم دهند
خشکسالی چند سال اخیر را جبران خواهم کرد.
قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم ،وفقط روی پشت بام اون بشینیم...
.
تلنگر خوبی بود...ممنون آبجی جان...انشاالله کبوتر وفاداری باشیم برا مولا.
۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩
اللهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الحُسَیْن یَوْمَ الوُرُودِ ،
وَثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الحُسَیْنِ وَأصْحابِ الحُسَیْن
الّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن عَلَیْهِ السَّلام
۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩۩
سلام بانوی عزیزم.
چقد زیبا بودن نوشته هاتون.
خدا خیرتون بده رها جانم.
ان شاالله ک همه کبوترای حرم امام حسین باشیم و نپریم
کوتاه کن کلام...، بماند بقیهاش!
مرده است احترام...، بماند بقیهاش!
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام...، بماند بقیهاش!
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛ آمد به انتقام...
بماند بقیهاش!
شمشیرها تمام شد و نیزهها تمام
شد سنگها تمام...، بماند بقیهاش!
گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینهی امام؟!...
بماند بقیهاش!
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین ازدحام...
بماند بقیهاش!
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام...، بماند بقیهاش!
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علیالدوام...!!
بماند بقیهاش!
سر رفت... آه
بعد هم انگشت رفت...!
کاش از پیکر امام...، بماند بقیهاش!
بر خاک خفتهای و مرا میبرد عدو؛
من میروم به شام...
بماند بقیهاش!
دلواپسم برای سرت روی نیزهها،
از سنگ پشتبام...
بماند بقیهاش!
حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا به شام...
بماند بقیهاش!
تنها اشارهای کنم و رد شوم از آن:
از روی پشت بام...
بماند بقیهاش!
قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد
شعرم نشد تمام
بماندبقیه اش