بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

عیدی


من نوشت





خدارا شکر که میان تمام دیدارهای بی بهانه

این بار بهانه دیدارم میلاد جوادت (ع) شد!


می گویند : عیدی می دهی

به دست های خالی ،به جان های سرگردان

به اشکهایی که تا چشمخانه دل می رسند

ولی مجالی برای جاری شدن نمی یابند


می گویند : عیدی می دهی

به تمناهای ظهور ، به شوق های کودکانه

به امیدهایی که بر پنجره فولادت گره خورده


می گویند : عیدی می دهی

به دستهایی که تا نزدیک ضریحت امتداد یافته

به همان نشانی همیشگی

همان (باب الجواد ) که باب المرادش  هم می نامند!


خدارا شکر! مولای من

که امسال عیدیت نصیبم شد !


لیاقت

من نوشت


فلسفه وجودی بعضی آدمها اینه که به ارزش خودت بیشتر پی می بری و از این  به بعد  وقت و انرژیت را برای کسانی صرف می کنی که لیاقت داشته باشند!!!

....سخت است !

من نوشت





زن بودن سخت است


وقتی ترک های  یک غرور مردانه

را آرام بند می زنی !

وقتی در دوراهی عشق و نیاز

                       عشق و نفرت 

                       عشق و تردید

عشق را می خواهی

و برای آن می جنگی !

وقتی سالها برای فهم عشق

سر می کنی

و آن را نه عاشقانه ای زیر باران

نه افسونی شناور در سرخی گل

و نه در نغمه شیدایی بلبل بلکه

در زلالی و گذشت رود می بینی !

که همیشه در رگهای زندگی جاریست

و از هر جا می گذرد سبزی و نشاط می روید

حتی اگر در پیش رو یش کویری ناپیدا باشد !



مادر بودن سخت است


وقتی وجودی را در وجودت

ماهها حمل می کنی !

وقتی تهی  از همه طعم و رنگ دنیا

 سرشار از خواهش سیب سرخی می شوی !

وقتی تا دم مرگ پیش می روی

و با گریه کودکت

دوباره به این دنیا پا می گذاری

و از نو متولد می شوی !

وقتی در گذر روزها و سالها

در پایش قدت می خمد

شاید روزی آن قدر قد بکشد

که تو در سایه اش بنشینی !



فاطمی بودن  سخت است


وقتی در اوج هراسها و ترسها

گرمی دست خدا را در دستانت

حس می کنی !

واین امید در گذر روزمرگیها

در جانت می نشیند

که در این مسیر پرشیب و فراز

اسیر تکرار و کوچکی تلاشت نشوی

که هر چه برای رضای او باشد

بزرگ است و قابل تقدیر !


رسوایی

 من نوشت





آیا تابحال برایتان اتفاق افتاده (مرکز توجه ) جمعی باشید و همه نگاهها را بسوی خود بکشید ؟

اگر خوب فکر کنیم هر یک از ما بدیل جاذبه هایی که داریم ، در زمانهایی مورد توجه دیگران قرار می گیریم که این توجه یا بدلیل صفت خاصی است یا شرایط خاص !

یعنی یا خصوصیت رفتاری یا ظاهری خاصی داریم که باعث توجه دیگران است یا در شرایطی قرار می گیریم که این توجه ایجاد می شود .مثلا : در لحظه ای که جایزه ای می گیریم یا در شب عروسی یا وقتی موضوع هیجان انگیزی را تعریف می کنیم ،مهم ترین فرد در جمع ما هستیم و همه نگاهها بسوی ماست.

توجه دیگران بخاطر شرایط خاص موقتی است و به چند لحظه تا چند ساعت محدود می شود ولی اگر صفت متمایزی داشته باشیم می توانیم توجه طولانی مدت دیگران را بدست بیاوریم.

در فیلم (رسوایی ) لحظاتی پس از شروع فیلم (افسانه ) دختر زیبای محله را در حال قدم زدن در کوچه می بینیم که همه نگاهها به او جلب شده و لحظاتی بعد همین اتفاق برای ( حاج یوسف ) روحانی محل می افتد !!!

(افسانه ) نماد انسانهایی است که با ظاهر خود توجه دیگران را جلب می کنند و (حاج یوسف ) نماد کسانی که پتانسیلهای درونی شان عامل جذب دیگرا ن است !

نکته جالب اینکه همان آدمهایی که سرتاپای این دختر را ورانداز می کردند و از زیبایی نامشروع !او لذت می بردند ،به حاج یوسف هم عرض ارادت دارند ، پای منبرش می نشینند و پشت سرش نماز می خوانند !

یعنی رفتار آدمها براساس پالسهایی که ما می فرستیم می تواند 180 درجه تغییر کند !

نکته دوم اینکه توجه مردم مثل جزر ومد دریا است ، همان طور که ممکن است ناگهانی به سمتت هجوم بیاورند به همان سرعت هم ممکن است پاپس بکشند وتورا تنها بگذارند.

اصولا آدمهای کمی هستند که دوستی ودشمنی شان براساس تفکر باشد .اکثرا سوار بر موج احساسند !که در این فیلم حتی شاگرد اخلاق و مرید حاج یوسف هم تنها با دیدن یک کلیپ موبایل ویک کفش زنانه دراتاق او بدون اینکه حقیقت را جویا شود اورا تنها گذاشت !

نکته آخر اینکه اگر در زندگیمان رضایت خدا را در دوستی ودشمنی با دیگران مد نظر داشته باشیم ،دیگر نه از سوپر استار شدن خیلی ذوق می کنیم ونه از گمنامی وتنهایی رنجیده و دل شکسته !

آن وقت است که دل ما حرم یار می شود و هر کجا بایستیم مسجد حتی اگر در مسجد راهمان ندهند!

(صحنه آخر فیلم)


والسلام علی من اتبع الهدی


دوستدار واقعی !

من نوشت





این روزها همه جا صحبت از میخ در و پهلوی شکسته است.

همه جا حرف از خانه سوخته و آرزوی به خاک نشسته است.

ولی هیچ کس نمی گوید که دل زهرا (س) را پیش تر از خانه او آتش زدند.

هیچ کس از غربت او که به امتداد هزاران سال کشیده شده نمی گوید!

زهرا (س)غریب بود درمیان کسانی که نمی خواستند صدای ناله اش را بشنوند.

واکنون نیز غریب است در میان کسانی که برای غربتش می گریند

ولی حرف او را بر زمین گذاشتند !

کجاست حجاب زهرا که حتی از نابینا هم رو می پوشاند ؟

کجاست قناعت ام ابیها که بیت المال زیر دستانش بود و روی نمد می خوابید ؟

کو صبر و تحمل  فاطمه (س) که دستانش در منزل شوی پینه بست

ولی قلبش گرم مهر او بود؟

کو همدلی و غمخواری بتول که برای همه دعا می کرد و دلش می تپید

و خود از یاد می برد؟


که ماتم بر زهرا اگر بدون پیوستن به راهش باشد فقط یک ویترین است و لا غیر.

راستی حسن (ع) را با کاسه زهر مسموم کردند

یا خیلی پیش تر  از هوای کینه مدینه مسموم شد؟

حسین (ع) را در کربلا سر بریدند

یا خیلی پیش تر  قربانی  مکر کوفی نماها شد؟

و  ادامه این داستان، غربت قائم ماست

که در واقع ما از حضور او غایب و غافلیم

و او را لحظه ای  غیبت  از این عالم نیست !


خدایا ! ما را دوستدار واقعی مولایمان

و عزادار واقعی مادرمان بگردان !

و لحظه به لحظه قدمهای ما را بر راه آنها استوار کن !

آمین یا رب العالمین



می خواست بگوید...

من نوشت


می خواست بگوید:


آی دختری که با آرایش تند ولباس زننده در خیابان می روی ، فکر نکن دختری که حجاب دارد زیبا نیست یا مثل تو نمی تواند تیپ بزند!

آی پسری که دست در دست نامحرم می گذاری فکر نکن پسری که سر بزیر دارد واز نامحرم شرم می کند مثل تو حس جوانی ندارد!

آی جوانی که می خواهی بعد از ازدواج دو ستیهای این چنینی ! را کنار بگذاری فکر نکن دلی که اسیر شهوت شد به یک حلقه فلزی پایبند شود!

آی کسی که قرار است در پیری توبه کنی فکر نکن که مرگ مهلت یک پلک زدن را حتی بدهد!


می خواست بگوید :


از  خیلی حرفها و خیلی چیزها!  ولی بغض راه نفسش را بسته و چشمانش به اشک نشسته بود.

آخرشهر او را برای آلودگی هوا چند روز تعطیل می کنند و روز هوای پاک  اعلام می کنند ولی برای آلودگی روح خبری از تعطیلی نیست و کسی روز اندیشه پاک را جشن نمی گیرد!!

چند قدم مانده تا بهار

من نوشت



چند قدم مانده تا بهار

مانده تا بوی خوش رازقی

و بنفش تند سنبل ها

مانده تا تازه شدن

و رویش دوباره شکوفه ها !


چند قدم مانده تا بهار

تا سفره رنگین سین ها

تا قرمزی ماهی ها

مانده تا افسون رنگ روزگار

و آهنگ نسیم برشا خه ها !


خدایا !در این قدم های مانده تا بهار

شکوفه های اخلاق وایمان را

برروح خشکیده مان بنشان !

و خزان وجودمان را سرشار

از بهار معرفت وامید بگردان !


خدایا !بهاری را به ما نوید بده

که مملو از عطر ظهور باشد

سرمست از حضور باشد

بهاری که بی خزان باشد !

بنفشه ها

من نوشت


السلام علیک ایها العبد الصالح



بنفشه ها


 بهار را نوید می دهند

کم کم باورم می شود

که قرار است بیایی !


باران

من نوشت




باز باران می زند

برتمام حس های خشکیده ام

قرار نبود که بنویسم

نه ! دیگر نه !

نمی خواهم بنویسم

نوشته هایی که از تو بویی ندارند

وتورا صدا نمی زنند

اما باران آمد

همش تقصیر او بود !

که دوباره به جوشش در آورد

تمام بغضهای فروخورده ام را !



حصاری کشیده ام

بین من و من !

بین تو  و من !

بین خدا ومن !

حصاری تیز و سهمگین

توان پریدن نیست !

هربار قصد سفری است

و نیت پروازی

بالهایم به خون می نشیند و

دوباره زمین گیر می شوم !



برای کسی که خبر از

لحظه دیگرش نیست

امشب را دعایی بکن

به وسعت تمام لحظه هایی

که بی   یاد تو سر کرد

و نفس کشید

و طلب مهر از غیر کرد !

دعایی بکن برای کسی که

دردهایش را نوشت

یا خواند یا گفت

ولی مرهمی پیدا نکرد !



دعایی بکن برای من ،برای او

   برای همه !

کاش می شد

من نوشت


امام صادق (علیه السلام ) فرموند: هنگامی که عذاب بر قوم بنی اسرائیل شدت گرفت چهل شبانه روز به درگاه خداوند گریه و ناله کردند و خداوند 170 سال زودتر حضرت موسی (ع) و هارون را برای نجات شان فرستاد. ایشان فرمودند: اگر شیعیان نیز چنین کند خداوند فرج فرزند ما را می رساند در غیر این صورت، وقتی کار به نهایت رسید، گشایش فرا میرسد. (بحارالانوار 52/55)





کاش می شد

وقتی تنهایی وجودم را در برگرفته

این درد مشترک برایم یادآور تو باشد



کاش می شد

وقتی دستانم در جستجوی دستاویز است

دستان پر مهرت رابیابد



کاش می شد

وقتی در خیالم مهر غیر است

دلم از عشق تو لبریز شود



کاش می شد

زمزمه های دلتنگی ام

نغمه دوری از تو باشد



کاش می شد

چشمان گناه آلودم

لایق ظهور تو باشد



الهم عجل لولیک الفرج