بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

شیخ علی

مذهبی


مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معاد

شناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبائی نفل میکنند که:


در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست میرفت نماز جماعت میخواند و مسائل شرعی میگفت و سپس به کربلا برمیگشت. (او میگفت): یکبار گذرم افتاد به روستائی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم الآن نمیتوانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت مطلب به او نتیجه برعکس بدهد. تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد از او پرسیدم:شیخ شما کیست؟(عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ میگویند) پیرمرد در پاسخ گفت:شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟

گفتم : شیخ ما یک آقائی است که هر کس هر حاجتی داشته باشد برآورده میکند.اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت میرسد و رفع مشکل از تو میکند.پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد. اسمش چیست؟ گفتم: شیخ علی . دیگر در این باره صحبتی نشد ولی احساس کردم پیرمرد از شیخ علی خیلی حوشش آمده و دائم در فکر سخن من است. دهه محرم تمام شد و به کربلا برگشتم و بعد از مدتی دوباره به آن روستا عزیمت کردم و ایندفعه با شور و علاقه فراوانی.با خود میگفتم: آنروز سنگ بنا را گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم . ایندفعه بنا را تمام نموده و شیخ علی را به طور کامل معرفی میکنم و پیرمرد روشن دل را با مقام مقدس ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) آشنا میسازم. تا وارد روستا شدم سراغ او را گرفتم.گفتند:از دنیا رفته است! خیلی متاثر شدم و با خود گفتم:عجب پیرمردی به او دل بسته بودم که او را با ولایت آشنا کنم. حیف که بدون ولایت از دنیا رفت.

ادامه مطلب ...

درمانی ساده برای سوء هاضمه بر اساس طب اسلامی ایرانی

بهداشت وسلامتی


.


تعریف:


سوءهاضمه‌ عبارت‌ است‌ از یک‌ نوع‌ احساس‌ ناراحتی‌ مبهم‌ در قفسه‌ سینه‌ یا شکم‌ که‌ به‌ هنگام‌ خوردن‌ یا آشامیدن‌ یا به‌ فاصله‌ کمی‌ پس‌ از آن‌ رخ‌ می ‌دهد. طبق آمار میلیون ها نفر در سراسر دنیا از سوء هاضمه رنج می برند.


علائم‌ سوء هاضمه:


- تهوع‌ خفیف‌

- سوزش‌ سردل‌

- درد در قسمت‌ فوقانی‌ شکم یا قفسه سینه‌

- نفخ،‌ احساس‌ پُری‌ معده

- ترش‌ کردن‌

افراد مبتلا با خوردن میوه، سردیجات، غذاهای نفاخ (آش، حبوبات) و در موارد شدید بعد از هر غذایی دچار علائم فوق می شوند. در برخی موارد معده ی متسع شده با وارد آوردن فشار بر روی قلب موجب احساس درد در قفسه می شود که ممکن است با دردهای قلبی اشتباه شود. این قبیل افراد معمولا به متخصصین قلب مراجعه کرده و بررسی های متعدد انجام می شود که همه آنها طبیعی گزارش می شود لیکن همچنان از درد سینه رنج می برند

لذا لازم است در افرادی که درد قفسه سینه دارند همزمان با ارزیابی قلب از وجود نفخ معده نیز سوال و در اولین فرصت آن را درمان کنیم. به تجربه دیده ام که در بسیاری از موارد درمان نفخ باعث بهبود درد سینه شده است. 








ادامه مطلب ...

طنز مدیریتی

طنز و سرگرمی


تصمیم قاطع


روزی مدیر یک شرکت بزرگ، در حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت، در راهرو جوانی را دید که به دیوار تکیه داده و به اطراف نگاه میکند.

جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق میگیرید؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»

مدیر با عصبانیت دست در جیبش کرد و 6000 دلار درآورد و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق 3 ماه تو، برو دیگر اینجا پیدایت نشود. ما به کارمندان حقوق میدهیم که کار کنند نه اینکه بیکار اینجا بایستند و به اطراف نگاه کنند...»

جوان با خوشحالی پول را گرفت و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که نزدیکش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»

کارمند با تعجب از رفتار مدیر جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان ناهار آورده بود!»

 


ادامه مطلب ...

لـوح زنـدگی را چگونـه بخوانیـم ؟!

اجتماعی


مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود،

 کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :(تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.)

اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و
آنرا نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟
بنابراین :
برادر زاده او تصمیم گرفت. آن را اینگونه تغییر دهد:
"تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."


خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد :
"تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."


خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد:
"تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران."


پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:"تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران."

نکته اخلاقی :


در واقع زندگی نیز این چنین است‌:

او که همان آفریدگار ماست، نسخه‌ای از هستی و زندگی به ما می‌دهد
که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به صحیح ترین روش آن را نقطه‌گذاری کنیم.
و بی گمان از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست ...
باید به این نکته توجه داشته باشیم که :


"فارغ از اعتقادات مذهبی و یا غیرمذهبی به جهان هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطه‌گذاری عقلانی ما و نگاه ما به چگونگی زندگی دارد"

دو حکایت تاریخی


تاریخی


حکایت اول


زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب

می‌رفت.

از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟

- قرآن

- از کجای قرآن؟

- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.

سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.

نادر گفت: چر ا نمی گیری؟

گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.

نادر گفت: به او بگو نادر داده است.

پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.

می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.

حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.

 


حکایت دوم


در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد. صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست. گفت : پس به شیراز برو. او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست. گفت : پس به تبریز برو. گفت : آنجا هم در دست نوه شماست. صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم. مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد !

 


بانوی آفتاب

مناسبت ها






حضرت فاطمه معصومه (س) در روز اول ذیقعده سال 173 هجری، در شهر مدینه چشم به جهان گشود. این بانوی بزرگوار، از همان آغاز، در محیطی پرورش یافت که پدر و مادر و فرزندان، همه به فضایل اخلاقی آراسته بودند. عبادت و زهد، پارسایی و تقوا، راستگویی و بردباری، استقامت در برابر ناملایمات، بخشندگی و پاکدامنی و نیز یاد خدا، از صفات برجسته این خاندان پاک سیرت و نیکو سرشت به شمار می رفت. پدران این خاندان، همه برگزیدگان و پیشوایان هدایت، گوهرهای تابناک امامت و سکان داران کشتی انسانیت بودند.

 

سرچشمه دانش


 حضرت معصومه (س) در خاندانی که سرچشمه علم و تقوا و فضایل اخلاقی بود، پرورش یافت. پس از آنکه پدر بزرگوار آن بانوی گرامی به شهادت رسید، فرزند ارجمند آن امام، یعنی حضرت رضا (ع) عهده دار امر تعلیم و تربیت خواهران و برادران خود شد و مخارج آنان را نیز بر عهده گرفت. در اثر توجهات زیاد آن حضرت، هر یک از فرزندان امام کاظم (ع) به مقامی والا دست یافتند و زبانزد همگان گشتند. ابن صباغ ملکی در این باره میگوید:هر یک از فرزندان ابی الحسن موسی معروف به کاظم، فضیلتی مشهور دارد. بدون تردید بعد از حضرت رضا (ع) در میان فرزندان امام کاظم (ع)، حضرت معصومه (س) از نظر علمی و اخلاقی، والامقام ترین آنان است. این حقیقت از اسامی، لقب ها، تعریف ها و توصیفاتی که ائمه اطهار (ع) از ایشان نموده اند، آشکار است و این حقیقت روشن می سازد که ایشان نیز چون حضرت زینب (س) عالمه غیر معلمه بوده است. 


ادامه مطلب ...

معمولی بودن

اجتماعی


معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟

 
شاگرد معمولی بودن. قیافه معمولی داشتن. دونده معمولی بودن،  نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن  و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن و ....
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ایست که هم انگیزه ای است مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنارش گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره خانم معلم مان را، با آن دندان های موشی،  و شلخته موهای فر کنار گوشش که از مقنعه چانه دار میزد بیرون، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.  
 





ادامه مطلب ...

مناسبت ها



میلاد امام حسن عسکری (ع) بر همه  شیعیان مبارک باد.




جوانمردی اهل‏ بیت علیهم‏ السلام تا آن اندازه بود که علاوه بر پیروان خود، حتی به محرومان و نیازمندان مخالف خود نیز کمک می‏کردند. محمّد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه‏ السلام گفته است: زمانی به تهی‏دستی مبتلا شدم و زندگی برایم بسیار سخت شد. در این حال بودم که روزی پدرم گفت: نزد حضرت عسکری علیه‏ السلام برویم؛ زیرا مردم او را به جوانمردی و کرم توصیف می‏کنند. محمّد می‏گوید به پدرم گفتم: او را می‏شناسی؟ گفت: نه! راه که می‏رفتیم، پدرم گفت: کاش حضرت عسکری علیه‏السلام پانصدر درهم برای من بدهد تادویست درهم آن را صرف پوشاک و دویست درهم را صرف پرداخت بدهی‏ها و صد درهم دیگر را هم برای مخارج زندگی به مصرف برسانیم. من هم با خودم گفتم: کاش سیصد درهم نیز به من می‏ دادند تا صد درهم را برای پوشاک و صد درهم را برای مخارج زندگی و با صد درهم دیگر مرکبی تهیه می‏کردم! وقتی به حضور امام عسکری علیه ‏السلام ، رسیدیم، از پدرم پرسیدند چرا تاکنون نزدما نیامده‏ ای؟ پدرم عرض کرد با این وضع خجالت می‏کشیدم خدمت برسم محمد می‏گوید: وقتی خواستیم مرخص شویم، همان مقدار پول که آروزیش را داشتیم، حضرت به ما دادند... به پدرم که «واقفی» بود و امامت حضرت عسکری علیه‏السلام را قبول نداشت گفتم آیا دلیلی روشن‏ تر از این برای امامت حضرت عسکری علیه‏ السلام می‏خواهی؟ علی بن ابراهیم گفت، این آیینی است که من به آن‏ عادت کردم و مثل گذشته «واقفی» ماند، اما امام علیه‏ السلام با این حال، از بخشیدن مال به او خودداری نفرمود.


 منبع : پایگاه حوزه

ایا راهی ساده برای ثروتمند شدن وجود دارد؟

مالی -اقتصادی
   
بیشترما انسان‌ها بی‌آن‌که بدانیم، در پی چیزهایی هستیم که نه به‌درستی آنها رمی‌شناسیم و نه قلبا رسیدن به آن را باور داریم.  
چیزهایی مانند: ثروت، شادمانی، خوشبختی، موفقیت و....اگربه‌تجربه دریافته‌ایم که رسیدن به ثروت و خوشبختی -اگر نشدنی نباشد- خیلی سخت ودشوار است، به دلیل ذات آنها نیست.   
علت اصلی ایجاد چنین ذهنیتی در ما، شکست‌های مکرری است که در راه رسیدن به آن‌ها برایمان پیش آمده و تجربه کرده‌ایم. به‌اشتباه، کم‌کم به این باور رسیده‌ایم که ما ناتوان هستیم، یا هنوز به‌قدر کافی لیاقت داشتن این موهبت‌ها را نداریم، و یا بدشانس هستیم. والبته تجربیات گذشتگان و واقعیت‌های زندگی و مشاهده زندگی اطرافیان، همه وهمه پذیرفتنِ این باورِ غلط را تسهیل و تشدید می‌کنند.
خبر خوشی که برای شما دارم این است که، راز ثروتمند شدن نخست در ذهنیت ما نهفته است و نوع تفکر و نگاهی که ما به خود، ثروت و ثروتمندان داریم. این بدان معناست که برای داشتن گران‌بها‌ترین چیز‌ها در زندگی، بیشتر باید روی خود کار کنیم تا این‌که به شانس و کمک دیگران و... تکیه داشته باشیم.
تحقیقات و تجربیات زیادی در زمینۀ ثروت و ثروتمندی انجام شده و در نتیجۀ آنها، عوامل متعددی که به‌سادگی موجب می‌شوند یک فرد، یک سازمان، و یک ملت ثروتمند شوند، شناسایی شده است. یکی از آن عواملِ موثر در ثروتمندی، «عادت به پس‌انداز کردن پول» است.

. . .

ادامه مطلب ...

باران

من نوشت




باز باران می زند

برتمام حس های خشکیده ام

قرار نبود که بنویسم

نه ! دیگر نه !

نمی خواهم بنویسم

نوشته هایی که از تو بویی ندارند

وتورا صدا نمی زنند

اما باران آمد

همش تقصیر او بود !

که دوباره به جوشش در آورد

تمام بغضهای فروخورده ام را !



حصاری کشیده ام

بین من و من !

بین تو  و من !

بین خدا ومن !

حصاری تیز و سهمگین

توان پریدن نیست !

هربار قصد سفری است

و نیت پروازی

بالهایم به خون می نشیند و

دوباره زمین گیر می شوم !



برای کسی که خبر از

لحظه دیگرش نیست

امشب را دعایی بکن

به وسعت تمام لحظه هایی

که بی   یاد تو سر کرد

و نفس کشید

و طلب مهر از غیر کرد !

دعایی بکن برای کسی که

دردهایش را نوشت

یا خواند یا گفت

ولی مرهمی پیدا نکرد !



دعایی بکن برای من ،برای او

   برای همه !