من نوشت
شمیم یاد تورا به باران سپردم
که به کویر های تشنه برساند
حیف است که تو باشی و باران !
و ترانه ام به عشقی دگر
ساز شود !
روان شناسی
حافظ میسراید: «فراغتی و کتابی و گوشۀ چمنی»، و دل انسان را با خودش میبرد به لحظات آرام و آرامشبخشی که گاهی وقتها در زندگی خیلی کم یافت میشود. در هیاهوی آمد و رفت روزانه و صدای ماشینها و هجوم مسافران و عابران، اگر حواسمان نباشد و برای دمی آرامش برنامهریزی نکرده باشیم، ذهنمان بهسرعت فرسوده خواهد شد و آن وقت است که ماشین موفقیت ما با هن و هن پیش میرود. تلاش میکنیم اما کمتر نتیجه میگیریم. عرق میریزیم و میدویم اما دیرتر میرسیم. از رسیدن لذت نمیبریم. وقتی به خواستهای میرسیم آنقدر خستهایم که توان لذت بردن از آن را نداریم. و این خستگی، بیشتر ناشی از ذهن است. خستگیِ تن با شبی خواب برطرف میشود، اما برای رفع خستگی ذهن باید هوشمندانهتر عمل کرد. بیایید داستانی را در همین زمینه با هم بخوانیم:
ادامه مطلب ...من نوشت
دفتر زندگی ورق می خورد وگاه به صفحاتی می رسد که سخت و پر تاب ورق می خورند !
در تردید بین نوشتن و ننوشتن است که به روز شهادت امام سجاد (ع) می رسم .، گرچه دیر ولی تصمیم می گیرم ضمن عرض تسلیت به همه دوستان چند خطی را تقدیم به این امام بزرگوار نمایم:
زوایای ذهنم را در یافتن هرچه نشان از این امام عزیز هست جستجو می کنم :
نامش را پدر علی گذاشت بخاطر زنده نگه داشتن یاد علی (ع) در آن فضای تبلیغات مسموم اموی! نه تنها او که هر سه پسر نام علی را به یادگار گرفتند تا بعدها سهم علی اصغر وعلی اکبر شهادت شود وسهم علی اوسط امامت !
بهمراه فرزند 5 ساله اش محمد باقر (ع) به کربلا آمد ولی در روز کارزار به سختی بیمار شد و با حال بیمار جنگید اما به فرمان پدر به خیمه گاه برگشت تا ریشه امامت بدون رسالت قطع نشود!
من نوشت
میدونی این جا کجاست ؟
"فقط یک ج ر ع ه…"/1
درمدرسه زندگی بعضی ها اهل هیچ کلاسی نیستند !
نه حلال وحرامی ،نه محرم ونامحرمی ،نه خدا وپیغمبری !
خلاصه از هفت دولت آزاد !!!
عده ای هم از سر اجبار چند کلاسی می گذرانند
این ها اهل توجیه اند و تراشیدن دلیل
و همیشه بین عشق ومصلحت در تردید !
بعضی هم فقط آمدند که بنشینند سر کلاس عاشقی
ودرس عشق جواب بدهند !
آن روزی که حضرت عباس (ع) مشک خالی اش
را از آب فرات پر کرد-
می توانست دلیل ها برای نوشیدن آب بیاورد
مثلا بگوید:اگر آب بنوشم
نیرو می گیرم و بهتر می توانم بجنگم و...
اما به عشق امامش که تشنه لب بود
و به عشق کودکان وزنان تشنه حرم
آب نخورد و لب تشنه جان سپرد
ودر آن لحظه بود که سر عالم هستی برایش تجلی کرد
شد باب الحوائج و آب تا ابد به پایش افتاد !
در کلاس زندگی هنوز هم
عشق را می آموزند
و نمره قبول می دهند
به هرکس که از عشق خالق به عشق مخلوق برسد
و دوباره از عشق مخلوق به حریم قدسی او عروج کند !
پی نوشت : با تشکر از وبلاگ دوست گرامی (امپراطوری بهار ) توضیحات ایشان درباره سرداب حرم آقا ابالفضل (ع) در ادامه می آید :
ادامه مطلب ...
مذهبی
همین که مرا درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت، درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون میدیدم، رفتم و گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
من نوشت
گفتند :
از عاشورا - از پشیمانی حر در کربلا
اما نمی دانستم
همه ما حرهای زمانه ایم و امام زمانی داریم که در پشیمانی گناه و سربزیری غفلت ما می گوید :
ارفع راسک
سرت را بالا بگیر !
مناسبت ها
مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود میبیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان
ناآشنا که لباسهای بلند مشکی پوشیدهاند، به گردنشان صلیب آویختهاند، کلاههای جواهرنشان بر سر گذاشتهاند، زنجیرهای طلا به کمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهای خود نصب کردهاند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد میشوند،
همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه میکنند. اما پیامبر بیاعتنا
از کنار آنان میگذرد و از مسجد بیرون میرود هم هیأت میهمانان
و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی
میشوند. مسلمانان تا کنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به
میهمانان بیتوجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی
علت بیاعتنایی پیامبر را سؤال میکند، هیچ کدام از مسلمانان
پاسخی برای گفتن پیدا نمیکنند.
تنها راهی که به نظر میرسد، این است که علت این رفتار پیامبر
را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و
آگاهترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به
دست علی حل میشود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانهای ندارند؛ اگر میخواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»