من نوشت
زمزمه نام تو در گوشمان است
وقتی پا به جهان می گذاریم
قوت زانویمان هست
وقتی به راه می افتیم
عصای دست لرزانمان
وقتی پیر می شویم
و بدرقه راهمان
وقتی از این دنیا می رویم !
گروهی تورا ( ایلیا ) و گروهی (بری)
عده ای (بطریسا ) و عده ای ( اری )
خواندند !
اما نور خلقت تو
قبل از پیدایش آدم جهان را روشن ساخت
و تا ابد بر تارک آسمان هستی می درخشد !
تو خلاصه و چکیده همه خوبیهایی
و اصول دین را معنا بخشیدی !
و زهی افتخار برای شیعه
که تو امام و مولایشان هستی
و در روزی که همه مردم با امام های ساختگی
از سنگ و چوب و طاغوت محشور می شوند
شیعه سرش را بالا می گیرد و می گوید :
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمؤمین علی علیه السّلام و الائمة المعصومین (ع)
خدا را شکر که ما را از متمسکین به ولایت علی بن ابیطالب (ع) و اولاد پاکش قرار داد
مولای من !
نعمت ولایت تو ، بهشت است
و جهنم ، دوری از نفس قدسی تو
در این شب عید بیعت ما را بپذیر
که اگر ما بد بنده ای هستیم
تو بهترین مولا هستی !
مناسبت ها
«مدینه» آرام آرام میشکفد در خویش
طفل، سرشار از عطری نافراموش، در دستهای مشتاق «سمانه» است
لبخند بر لبها می نشیند.
دهمین ستاره در جاده های نیمه شبان تاریخ، درخشیدن گرفته است!
امروز که دل قرین شادیست ، میلاد تو ای امام هادی(ع)است !
میلاد تو بر همه مبارک ! بر مهدی فاطمه(عج) مبارک!
گم شدن در بیابان
من نوشت
عرفه از راه می رسد و کاروانیان ره بسوی عرفات می برند
تنها کاروان حسین (ع) که بسوی کربلا می شتابد
حسین (ع) می رود تا کعبه دل بنا کند
و مناسکی از نو بگزارد !
می رود از سرمنزل عرفان به قربان برسد
و زمزم را شرمنده جاری فرات کند
می رود که صفا و مروه ای از نو بنا نهد
و بین الحرمین را بسازد!
که اگر خدای مهربان انسا ن را فرمود
تا به یاد ( پدری که پسر قربان نکرد)
هر سال در کنار کعبه قربان کند
و به یاد ( مادری که طفل خود را سیراب کرد)
هر سال سعی صفا و مروه کند
یاد حسین (ع) را تا ابد در قلب انسان جاری ساخت
و دل ها را به آتش عشق او شعله ور کرد !
حسین (ع) را راز هستی و روح عرفه گرداند
و پاداش حسین (ع) را مثل نماز شب
از همه پنهان کرد
پاداشی که نه چشمی دیده و نه در خاطر ی گذشته !
مناسبت ها
از سستی و بی قراری بپرهیز ، که این دو ، کلید هر بدی می باشند ، کسی که سستی کند ، حقی را ادا نکند ، و کسی که بی قرار شود ، بر حق صبر نکند . امام باقر(ع)
راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه ی راست را به ما نگفتند
گفتند: تو که بیایی خون به پا میکنی، جوی خون به راه میاندازی و از کشته پشته میسازی و ما را از ظهور تو، ترساندند
درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.
ما از همان کودکی، تو را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به توعشق میورزیدیم و با همه وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.
عشق تو با سرشت ما عجین شده است و آمدنت، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
اما... اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی میشود جهان، وقتی که تو بیایی.
همه، پیش از آنکه نگاه مهرگستر و دستهای عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند
آری، برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهای هرز را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین، ممکن نیست.
آری، برای اینکه مظلومان تاریخ، نفسی به راحتی بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید
آری، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند، سریر ستم آلوده سلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد
و اینها همه، همان معجزه ای است که تنها از دست تو برمی آید و تنها با دست تو محقق میشود
اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی
آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد
کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته، چگونه ساحلی است؟
ادامه مطلب ...
مناسبت ها
این سپردن دست عروسی به تکیه گاهی یک مرد نیست؛
این سپردن انسان است به حریم بی انتهای عصمت
این پیامبر صلی الله علیه و آله نیست که دخترش را به علی علیه السلام می سپارد
این خداست که اختیار و اعتبار بشر را به علی و زهرا علیهاالسلام وامی نهد . .
سالروز ازدواج حضرت علی (ع ) و زهرا (س )مبارک باد.
من نوشت
دلت که می گیرد از حساب وکتاب دنیا وبی مهری آدمها
انگار نیازی از جنس بی نهایت در درونت زبانه می کشد .
و دلتنگی می شود تنها بهانه یک حس که نمی دانی
اسمش را چه بگذاری ؟ تنهایی ، غریبی ، بی کسی یا ....
مهم نیست که چه حسی تورا به جلو می راند
مهم این است که تویی ویک گمشده ،
تویی ویک نیاز ! نیازی از جنس بی نهایت !
مرغ روحت در قفس جسم بال بال می زند
و تورا می کشاند به یک وجب از بهشت خدا !
گنبدهای طلایی که در زیر آسمان کا ظمین می درخشند
و نور وگرما به آفتاب می بخشند !
زندگی شاید همان بازار طولانی کاظمین باشد تا رسیدن به حرم
که هر دم خیال گریز پا را نهیب می زدی
هان حواست جمع ! حرم نزدیک است !
و سر انجام حرم با دستانی که عاشقانه
به پنجره های ضریحش گره خورده
و سوالی که از درونت می جوشد
که اگر این خانه خالی است
پس چر ا با این همه شوق و شور در آن می کوبند ؟
اینجا همان خانه بی نهایت است
و این همان سرآغازحسی از جنس بی نهایت
حسی به نام عنایت !
مذهبی
این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابیها در کشورهای مختلف به گوش میرسد، آشنا شدن با برخی ویژگیهای این قوم خالی از لطف نیست. مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است. «سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛ کسی که خودش میگوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است. اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی میرساند که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختیهایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.
ماجراهای عجیب یک مولوی وهابی که 45 روز در جمکران کارتن خواب شدسلمان سال 61 در سنندج بدنیا آمد. مادرش اهل سوریه و شیعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش که سیراب از محبت امیرالمومنین بود سلمان گذاشتند. خودش میگوید همیشه از اینکه اسمم سلمان و مادرم شیعه بود شرمنده بودم.
گفت یکبار هیئت!