بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

به امید روزی که بیایی!

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل رام وعاشق می شود
در زمانی که نه دیر است ونه زود
مهربانی شیوه کل خلایق می شود

به امید روزی که بیایی
!  

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام



گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام



از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران

با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام



پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام

آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام



پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو

منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام



در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی

باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام



همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن

لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام



چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام

ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام



انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟

آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام



واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام

یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!



وبلاگ زیتون

شعر زیبایی بود . دوست خوبم!

سارا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ

آمین

آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد