من نوشت
کسی را بدون مِهر
توان زنده بودن نیست
محبت نقشی بر فرش زندگیست!
مرگ رهزن این ره نیست
چرا که تنها
تصویری را به خاطره ای می پیوندد !
مثل عطر پرتقال مادر بزرگ
که هنوز شبهای امتحان در خانه می پیچد
یا طنین پندهای مادر
که در نگاه پر مهر هر مادری جریان دارد !
دیریست اما مهربانی را ز جنسی دگر یافتم
ماورای کلام و نگاه و خاطره
مهری بدون هیچ یادگاری !
شاید بازتابی از خود تا بی نهایت
و بازگشتی برتر و زیباتر به خود !
اجتماعی
شایـد ایـن جبر بـاشـه - اما ؛
بـر سر دو راهی های مهـم زنـدگـیـت، یـا همـون آزمایـشات سرنـوشت ساز؛ایـن قـانـون روزگـار، واقـعـا مـنـصـفـانـه اسـت.
فرهنگی
چادر من ، برای نشان دادن فقر در سریال ها و فیلم ها نیست ...
چــــــــــــــادر من ، فقط برای رفـــتـــن بــه اماکن زیارتی نیست ...
نه به خاطر رعیت بهت زده ای که احتمالا تا هفت جد عقب ترش هرگز میزبان هیچ سلطانی نبوده اند و نه به خاطر دختربچه هایی که نگاهی نمی اندازند به ملکه ی دورگه ی نیمه ایرانی نیمه اروپایی که نشانی ست از میل پهلوی ها به هم سطح شدن با غرب. حتی نه به خاطر نگاه نامطمئن شاه و بنده نوازی ملکه. نقطه تمرکز من روی کفش های شاه و ملکه ست. با کفش روی قالی مندرس مرد روستایی نشسته اند. جایی که نماز می خواند. پادشاهی با کفش در خانه رعیتی که بیرون از خانه هم کفش نمی پوشد. پادشاهی که رعیتش را
نمی شناخت. نشناخت!
وبلاگ سنگر باقی مانده
مناسبت ها
اما پشت پرده همه این دستورات باید بدانیم که کلید قلب ها در دست خداست و این خداست که دلها را جهت می دهد.کسی را که دوست داشته باشد محبوب و کسی را که دوست نداشته باشد منفور قرار می دهد.
وخداوند درقران چنین می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا
وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ؛ به درستی
کسانی که ایمان آورده و کارهای نیکو انجام دهند خداوند آنها را محبوب قرار
می دهد (مریم، آیه 96)
واین همان شاه کلید اصلی است که برای محبوبیت و عزت به آن نیاز داریم تشخیص حق و قبول حق و عمل کردن به حق .
امام حسن عسگری نیز به زیبایی این مطلب را در حدیثی بیان فرمده اند که :
ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إِلاّ عَزَّ.»:
هیچ عزیزى حقّ را رها نکند، مگر آن که ذلیل گردد و هیچ ذلیلى به حقّ عمل نکند، مگر آن که عزیز شود.
http://shia-patogh.blogfa.com
اخلاقی
با تشکر از دوستانی که در این مدت ،سختی امتحان را برایم ، با حضوری صمیمانه هموار کردند ،این پست را تقدیم می کنم.
زمانی در بچگی باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم،تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ می کردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً 30 کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم!
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، 8-9 سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم! بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!