من نوشت
خدارا شکر که میان تمام دیدارهای بی بهانه
این بار بهانه دیدارم میلاد جوادت (ع) شد!
می گویند : عیدی می دهی
به دست های خالی ،به جان های سرگردان
به اشکهایی که تا چشمخانه دل می رسند
ولی مجالی برای جاری شدن نمی یابند
می گویند : عیدی می دهی
به تمناهای ظهور ، به شوق های کودکانه
به امیدهایی که بر پنجره فولادت گره خورده
می گویند : عیدی می دهی
به دستهایی که تا نزدیک ضریحت امتداد یافته
به همان نشانی همیشگی
همان (باب الجواد ) که باب المرادش هم می نامند!
خدارا شکر! مولای من
که امسال عیدیت نصیبم شد !
اجتماعی
تالیا کاستلانو، ۱۳ ساله اهل اورلاندو-فلوریدا که دچار نوعی سرطان مهلک است تاکنون به خاطر ویدئوهایی که از آرایش های صورتش در شبکه های اجتماعی منتشر کرده بود تا نشان دهد هنوز هم امید به زندگی داشته و می تواند خود را زیبا کند ، با بازدید بیش از ۳۹ میلیون نفر به شهرت رسیده بود.
5- ** توبه **
ادامه مطلب ...
مناسبت ها
ادامه مطلب ...
مناسبت ها
ماه غلبه اسم رحمت
رجب؛ ماهی که خداوند جنگ با دشمنان را نیز ممنوع فرموده است، تا برای همه انسانها امن و امان باشد، تا هر کس خواست به جوار حضرت حق نزدیک شود، اسم رحمت حق به استقبال او رود و او را وارد رحمت الهی نماید و طعمِ ورود به مقام انس با حق را به قلب او بچشاند.
خسران بزرگی است که در ماه عزیز رجب، قلب را نسبت به این ماه متذکر نکنیم. در این ماه باید به قلب بگوییم:
ای قلب! متوجّه باش، وقتی خداوند جنگ با دشمنان خدا را در این ماه ممنوع نموده، بنگر با دوستان خود چه خواهد کرد.
ای قلب! غافل مباش، در این ماه به خطاهای تو نمینگرند، مأیوس هم مباش، میخواهند تو را وارد بندههای خاص گردانند.
ادامه مطلب ...
اجتماعی
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد، مردمی که آنجا زندگی میکنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقّر یک روستایی مهمان بودند. در بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود، اما باغ آنها بی انتهاست. با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
پسر بچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم..!
مناسبت ها
مذهبی
پشت سر هر معشوقی ، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .
ادامه مطلب ...
روان شناسی
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. کمانگیر پیر می گوید کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .کمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید نشانه بریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.بر اهداف خود متمرکز شوید. تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
نکته: ما از خداییم به سوی او باز می گردیم.
دین به زندگی جهت، هدف و معنامی بخشد.
امام باقر سلام الله علیه :
اَلکَمالُ کُلُّ الکَمالِ التَّفَقُّهُ فِی الدّینِ وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ وتَقدیرُ المَعیشَةِ؛
همه کمال در شناخت عمیق دین و شکیبایى در پیشامدها و اندازه نگاه داشتن در زندگى
است. [1]
[1] . دانشنامه قرآن و حدیث: ج 9, ص 196, ح
تاریخی
هوش نظامیان رضاخان
رضا شاه میکوشید نیروهای نظامی ایران از جهان و حوادثی که در آن میگذشت بیاطّلاع باشند. او سعی داشت به مردم بقبولاند که تمام جهانیان تنها به او میاندیشند و مطیع اوامر او هستند. دکتر محمّد سجّادی که خود از نزدیکان رضاشاه بود در خاطرات خود راجع به وقایع شهریور 1320 به حادثهای اشاره میکند که خواندنی و عبرتآموز است:
«ساعت 7 صبح روز دوشنبه سوّم شهریور تلفن منزلم پیاپی زنگ میزد. وقتی
گوشی را برداشتم از آن طرف سیم، تلفنچی کاخ سعدآباد با عجله از من درخواست
میکرد فوراً به سعدآباد آمده، اعلیحضرت رضا شاه را ملاقات نمایم. من که
تازه از سفر آذربایجان به تهران بازگشته و روز قبل برای عرض گزارش مسافرت
به حضور شاه باریافته بودم، از این احضار بدون مقدّمه تعجّب کردم، آن هم
طبق توضیح تلفنچی کاخ، تمام وزرا احضار شده بودند و قرار بود جلسة هیأت
دولت در حضور اعلیحضرت تشکیل شود.
بدون درنگ سوار اتومبیل شده، راه سعدآباد را در پیش گرفتم. قبل از اینکه
به سعدآباد برسم یکی دو تن از وزرای کابینه وارد باغ شده بودند. جلوی
پلّکان کاخ سفید بودند که آقای منصورالملک نخستوزیر را با قیافة بهتزده
مشاهده کردم. آقای منصور با سرعت به طرف من آمده، گفتند: وارد شدند.
ادامه مطلب ...