بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

این روزها که می گذرد!

ادبی


بنام خداوند مهرورز





این روزها که می گذرد،


 هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند


 احساس می کنم که مرا

 

 از عمق جاده های مه آلود

 

 یک آشنای دور صدا می زند

 

 آهنگ آشنای صدای او

 

 مثل عبور نور

 

 مثل عبور نوروز

 

 مثل صدای آمدن روز است

 

 آن روز ناگزیر که می آید

 

 روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند

 

 تا سر بلند باشند و آفتاب را

 

 در آسمان ببینند


 

ادامه مطلب ...

یوسف کنعان من !

مهدویت





یوسف ڪنعان مـــن 

ڪنعان شعرم پیر شد...

باز آے از مـــصــــر

باور کن ڪه دیگر دیر شد...


درد هجــــــرت،

چشم یعقوب دلم را ڪور ڪرد

پس تـو پیراهن بـــیاور، 

ناله ام شب گیر شـــــد...

 

ادامه مطلب ...

خانه را مرتب کن !

مهدویت






مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرماید:

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.


یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم.


اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.


آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
...
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش!

شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.




آقا جان ! یابن الحسن(ع)

قصه انتظار را

دلهای خدایی

چه زیبا می گویند !

نکند گیج شوم در هیاهوی دنیا

و یادم برود که قرار است

هر روز قدمی به تو نزدیکتر شوم !

نکند عمرم به ناله و زاری بگذرد

و یادم برود که لحظه هایم سرشار

از عطر نگاه وتوجه توست !

نکند خدای نکرده شرور شوم

و دینی بسازم

آکنده از هوسها و خواهشهای خود

آقا جان ! کمک کن

لحظه هایم با یاد تو سرشار شود

و امروز بیش از دیروز

مهر وایمان را زندگی کنم !



 

حقیقت ظهور

مهدویت 


"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"


✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.


نشان یار

مهدویت

بنام خداوند مهرورز




روزی ابابصیر به همراه امام محمد باقر علیه السلام  وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام به ابابصیر فرمودند: از مردم بپرس آیا مرا را می بینند؟ ابابصیر به سراغ مردم رفت و از هر کس که پرسید امام را دیدی پاسخ منفی شنید. با اینکه آن حضرت در کنارش ایستاده بودند. در همین میان ابوهارون مکفوف که مردی نابینا بود سر رسید. حضرت فرمودند: از او بپرس. ابابصیر جلو رفت و پرسید: امام محمد باقر را ندیدی؟ گفت: چرا. ایشان همین جا ایستاده‌اند. متعجبانه گفت: از کجا فهمیدی؟ ابوهارون پاسخ داد: چگونه ندانم در صورتی که آن جناب نوری است درخشان و آفتابی تابان.

 

برای دیدنشان بیشتر از آن که چشمِ سر لازم باشد چشمِ دل واجب است و افسوس که سالهاست به دست خود چشم دلمان را کور کرده‌ایم. امام لحظه لحظه‌ی زندگی در کنار ماست. در میان سختی‌هایمان، در لحظه های شادی مان، با هر نفس کشیدنمان...

 

و ما چقدر غافلیم...

 

اما دیگر بس است. باید او را در میان لحظه‌ها پیدا کرد. باید دل را شست و البته از همین ابتدای کار از خودش مدد گرفت و باور کنیم این کار شدنی است.

 

مواد لازم:

 

یک دفتر و یک مداد...


از امروز شروع کنیم هر نعمتی را که در طول روز به ما می‌رسد در دفتر ثبت و شماره گذاری کنیم. اعتقاد ما این است که «بیمنه رزق الوری». همه چیز به واسطه‌ی او به ما می‌رسد. کار سختی نیست و حتما چیز مهمی نباید برای نوشتن وجود داشته باشد. فقط باید چشم را باز کرد و درست دید. در طول یک هفته خواهیم دید چقدر امام به ما نزدیک است و ما چه مقدار از او دور! و اگر روزی رسید که به خیال باطل افتادیم که او رهایمان کرده و به یادمان نیست تورق این دفتر و مرور این همه احسان، ما را به بودنش دلگرم می‌کند.


منبع: وبلاگ بوم دل


آقاجانم بیا !

مهدویت





ای آنکه بود طالب دیدار تو چشمم

از هجر تو گردیده گهربار تو چشمم

با رشته کلافی سر بازار محبت

بنشستم و گردیده خریدار تو چشمم

تا آنکه بچیند گلی از گلشن رویت

باشد نگران بر سر بازار تو چشمم

ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن

دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم

تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود

گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم

چشمم شده بیمار ، نما گوشه چشمی

درمان کند آن نرگس بیمار تو چشمم



بی خبر در بزن ...

مهدویت 


بی خبر در بزن و سرزده از راه برس 


مثل باران بهاری که نمی گوید  کی ؟