بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

قساوت قلب(2)


اخلاقی


امام على علیه السلام:

ما جَفَّتِ الدُّموعُ إلّا لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسَتِ القُلُوبُ إلّا لِکَثرَةِ الذُّنوبِ.
چشمها خشک نمی شود مگر به خاطر قساوت قلب و دلها قساوت پیدا نمی کند مگر به سبب زیادی گناه
(وسائل الشیعه ج76 ص45)

درجات قساوت

قلب یکی از حساس;ترین اعضاء بدن انسان است؛ که قابلیتهای اعجاب انگیزی در آن نهفته شده است. از جمله ی آن قابلیت ها اینست که قلب، در برابر عواطف انسانی تغییر پذیر بوده و بنا به شرایط و موقعیتی که برای انسان پیش می آید، میتواند نرم یا سخت گردد؛ و حتی این نرمی و سختی هم، دارای درجات متفاوتی بوده؛ تا جایی که دل انسان از شدت قساوت می میرد. قرآن کریم، این درجات را با تمثیلی زیبا بیان کرده است:[7]

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ ... فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...»
«سپس دلهاى شما سخت شد... همچون سنگ، یا سخت‏تر!...»
أ‌. «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ»
«چرا که پاره‏اى از سنگها مى‏ شکافد، و از آن نهرها جارى مى‏شود»
ب‌. «وَ إنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ»
«و پاره‏اى از آنها شکاف برمى‏دارد، و آب از آن تراوش مى‏کند»
ج. «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ...‏»[8]
«و پاره‏اى از خوف خدا به زیر مى‏افتد ...»

خداوند در این آیه با تمثیل زیبایی، به بیان شدّت و درجه ی قساوت مردم یهود، اشاره کرده و بیان میکند که قلب در شدت قساوت به درجه ای میرسد که حتی از سخت ترین سنگها هم، سخت تر میشود. نه اینکه چشمه ی عواطف و علم از آن نمی جوشد، و قطرات محبت از آن تراوش نمى‏کند؛ بلکه هرگز از خوف خدا، دلِ انسان سنگدل به طپش نمی افتد. این تهدیدى است سربسته، براى این جمعیت بنى اسرائیل و تمام کسانى که خط آنها را ادامه مى‏دهند.[9]
============================================
[7]. طالقانى، سید محمود؛ پرتوى از قرآن‏، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1362ش، چاپ چهارم، ج‏1، ص 202.

[8]. بقره/74.

[9] . پرتوى از قرآن،ج‏1، ص 306.


مرشد چلویی

اجتماعی

در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت.
مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به« مرشد چلویی»
روی تابلوی بالای دخل مغازه اش نوشته شده بود:

« نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه»

مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت.

و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.

این شعر از آن مرحوم است:

کو آن کسی که کار برای خدا کند؟
بر جای بی‌وفایی مردم وفا کند

هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند
بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند






قساوت قلب(1)


اخلاقی

آدمی با دلی نرم و رقیق به دنیا می ‌آید و خود اوست که باعث قساوت قلب خود می ‌شود. انجام هر گناه پله ای می شود برای قساوت قلبش. وقتی قلب انسان را قساوت بگیرد، دیگر نسبت به امور لطیف و ظریف و نورانی تأثیرپذیر نخواهد بود؛ در نتیجه بسیاری از امور که باعث تنبه و رشد دیگران است، در رشد و ترقی او تأثیر نخواهد داشت:
« کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»؛ «چنین نیست که آنها می ‏پندارند؛ بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است».(5)
انسانی که دچار قساوت قلب می شود، نه تنها با خالق خود مشکل پیدا می ‌کند؛ بلکه در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی اش هم دچار مشکل می ‌شود. وقتی دل آدمی سخت می شود، نمی ‌تواند از احساسات لطیف و پاک برخوردار باشد و در نتیجه زندگی سرد و خشنی خواهد داشت؛ هم چنانکه خداوند درباره برخی از گنهکاران لجوج می فرماید:
« خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»؛ « خدا بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاده و بر چشم هایشان پرده ‏ای افکنده شده و عذاب بزرگی در انتظار آن هاست».(6)
گناه از اعضاء و جوارح، سرازیر قلب مى‏ شود و اندک اندک قلب را به یک باتلاق متعفن و گندیده مبدل مى کند. در چنین شرایطی است که انسان راه و چاه را تشخیص نمى‏ دهد و مرتکب اشتباهات عجیبى مى ‏شود که همه را حیران مى ‏کند و با دست خود تیشه به ریشه سعادت خویش مى ‏زند و سرمایه خوشبختى خویش را به باد فنا مى ‏دهد.
تکرار و استمرار گناه، اندک اندک آدمی را در تاریکى روحى بیشترى فرو مى برد و به جایى مى ‏رساند که گناهانش در نظرش حسنات جلوه و گاه حتی به گناهش هم افتخار مى ‏کند. در این مرحله است که راه ‌هاى بازگشت به رویش بسته مى ‏شود و تمام پل‌ ها پشت سرش ویران مى‏ گردد و این، خطرناک ‌ترین حالتى است که ممکن است براى یک انسان پیش آید.(7)
رسول خدا صلی الله علیه و آله : « از مستی گناه بپرهیز؛ چرا که برای گناه هم جنونی مانند جنون شراب وجود دارد؛ بلکه جنونش شدید‌تر است»
=====================
5. مطففین: 14.
6. بقره: 7.
7. تفسیر نمونه، ج 26، ص 266.
ادامه دارد...............

جامعه مردگان


تاریخی


«یکی از دوستان ما که مرد نکته‌سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت. اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی، می‌گفت: من یک درسی از قدیم آموخته‌ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می‌شناسم. وقتی بچّه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آنوقتها قطار راه‌آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران ـ شاه عبدالعظیم بود. من می‌دیدم قطار وقتی که در ایستگاه ایستاده بچّه‌ها دورش جمع می‌شوند و آن را تماشا می‌کنند و به زبان حال می‌گویند ببین چه موجود عجیبی است. معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می‌کردند تا کم‌کم ساعت حرکت قطار می‌شد و قطار راه می‌افتاد. همین که راه می‌افتاد، بچّه‌ها می‌دویدند سنگ برمی‌داشتند و قطار را مورد حمله قرار می‌دادند. من تعجّب می‌کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی‌زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجابْ بیشتر در وقتی است که حرکت می‌کند. این معمّا برایم بود تا وقتی بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلّی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است، تا ساکت است مورد تعظیم احترام است؛ امّا همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‌کند بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می‌شود. و این نشانة یک جامعة مرده است. ولی یک جامعة زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلّم هستند نه ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بی‌خبرتر. پس اینها علائم حیات و موت است.»



منبع :هزار ویک حکایت تاریخی(محمود حکیمی )

ادب !

من نوشت


بهترین میراث پدران برای فرزندان، ادب است نه مال وثروت - زیرا ثروت ازبین می رود و ادب می ماند.

امام صادق (ع)

 

پی نوشت : امروز متاسفانه ادب مثل خیلی مسائل دیگه کم رنگ شده ! مخصوصا از وقتی که آدمها دیگر مجبور نیستند رودر رو با هم حرف بزنند و خودشون را پشت یک آی دی یا اسم وبلاگ پنهان می کنند !!!!

کلیدهای موفقیت دکتر فرهنگ

روانشناسی

سلام بر دوستان گرامی

یک سری درسهای دکتر فرهنگ در 40 جلسه آموزشی به زبان ساده و کاربردی دیدم که آقای سجاد شاهرخی زحمت تدوین آن را کشیدند . و می توانید در اینجا آن را مطالعه کنید.

با آرزوی موفقیت