بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

داستان اربعین


مناسبت ها


اربعین یعنی چهل روز بعد از وفات یا شهادت کسی . این مسئله اولین بار در داستان کربلا مطرح شده است . در مورد امام حسین (ع) داستان اربعین مطرح است و چهل روز بعد زیارت نامه ی خاصی برای ایشان مطرح می شود . این زیارت را امام صادق (ع) انشاء کرده اند .

در روایتی داریم که مومن چند علامت دارد . یکی از آنها زیارت اربعین است . پس یکی از نشان های مومن زیارت اربعین است . ثواب زیادی هم بر این زیارت مترتب است .

روز اربعین درکربلا دو اتفاق مطرح است . اتفاق اول آمدن اولین زائران بر قبر ابا عبدالله است که او جابر بن انصاری و عطیه است . او خودش یک مفسر قرآنی است . جابر هم از اصحاب رسول خداست و از کسانی است که وقتی امام به کوفه آمد با امام صحبت کرد . او برای زیارت امام حسین (ع) آماده شد . غسل کرد و لباس مرتب پوشید . قبر هم مثل امروز معلوم نبود و صحن و سرا هم نداشت . خاک و بیابان بود. او کنار قبر آمد و قبر را تشخیص داد . در آنجا زیارتنامه ای را خواند که این زیارتنامه در منابع است و به اباعبدالله سلام داد و سه بار الله اکبر گفت و حتی کنار قبر بیهوش شد . وقتی به هوش آمد فریاد زد یا حسین حبیبی یا حسین .

جریان دیگر آمدن اهل بیت است که بعضی ها نوشته اند که اهل بیت از شام آمدند و به کنار قبر اباعبدالله آمدند . البته بعضی ها مثل شیخ عباس قمی می گویند که امکان آمدن نبوده است و بعضی ها مثل قاضی طباطبایی معتقد است که اهل بیت آمده اند . من پیشنهاد میکنم که بینندگان این زیارت دو صفحه ای که در مفاتیح است را بخوانند . وقتی آفتاب می زند و روز میشود هر کجا که هستید شروع به خواند این زیارت بکنید که در این زیارت فلسفه ی قیام اباعبدالله آمده است . این همان مسئله ی تربیتی زیارتنامه است

. خدایا حسین ما خونش را داد برای اینکه جامعه را از جهل و گمراهی نجات بدهد . خیلی ها در مورد قیام امام بحث کرده اند ولی زیباترین کلمات در همین کلمه ی آمده است . امام صادق (ع) می فرمایند که حسین شهید شد تا دو تا بیماری را در جامعه ریشه کن کند . یکی جهالت و یکی ضلالت . این دو تا بیماری همواره جوامع را زمین زده است . اگر برادران یوسف ، یوسف را در چاه انداختند بخاطر جهالت بود . یوسف به آنها گفت که شما جاهل هستید . اگر قوم لوط سراغ همجنس بازی رفتند بخاطر جهالت بود. اگر قوم موسی گوساله پرست شدند بخاطر جهالت و نادانی انها بود . پس یکی از علتهای قیام امام جهل زدایی بود که اتفاقا موفق هم شد . چون بعد از این قیام بود که انقلاب ها شکل گرفت و مردم با مسائل آشنا شدند.



منبع : قدس آنلاین

آقای ماندگاری

مرثیه آب

من نوشت



http://up.file.ehsass.ir/up/fun-100/Pictures/cart/yaspic.ir-tabiat-2.gif


چهل روز از مرثیه آب گذشت
ولی هنوز فرات
تورا می خواند

یا حسین !

جا نزنیم !

روان شناسی



 در لحظه ای جازدی که فقط یک قدم مونده بود و
خودت هم نمی دونستی
اما اینها رو ببین
.
.
.
پس از جدایی از همسر، از دست دادن شغل و مرگ مادرش، کتابی نوشت که

دوازده بار توسط

 انتشارات مختلف رد شد
 
 
جی کی رولینگ نویسنده سری کتابهای هری پاتر : پردرآمد ترین نویسنده تاریخ و برنده عنوان

“تاثیر گذار ترین زن بریتانیا”
 
 
 
ادامه مطلب ...

آقاجانم بیا !

مهدویت





ای آنکه بود طالب دیدار تو چشمم

از هجر تو گردیده گهربار تو چشمم

با رشته کلافی سر بازار محبت

بنشستم و گردیده خریدار تو چشمم

تا آنکه بچیند گلی از گلشن رویت

باشد نگران بر سر بازار تو چشمم

ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن

دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم

تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود

گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم

چشمم شده بیمار ، نما گوشه چشمی

درمان کند آن نرگس بیمار تو چشمم



داستانی از اراده قوی

روان شناسی 



کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.
عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ " کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم."
عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش."
دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد.
نویسنده: ناپلئون هیل
 

ادامه مطلب ...

آخرین لالایی !

من نوشت





طنین آخرین لالایی

هنوز از دیوار خرابه

به گوش می رسد

پدر لالایی خواند

و دختر برای همیشه

به خواب رفت !





امام شهید،امام غایب!

اجتماعی  



زمانه عجیبی استبرخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه 

بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)

 

 برخی از مردم که ادعای شیعه بودن می کنند، ظاهر شیعه دارند، عمل عبادی شان مانند شیعیان است، (شاید مثل من!) امام شهید را گریه کن هستند، امام مظلوم را سینه زن هستند، امام غریب را ناله ها می کنند؛ یعنی برای امام حسین ع خوب کار می کنند، حتی خوب اشک می ریزند، اما امام حسین را همچنان «شهید» می خواهند. در نظرشان امام حسین باید همچنان شهید، غریب و مظلوم بماند و ما همچنان بر ایشان گریه کنیم و ناله بزنیم تا حاجاتمان برآورده شود. به قول شهید مطهری، دستگاه حسینی را برخی شرکت بیمه می دانند: «اباعبدالله برای مبارزه با گناه قیام کرد، نه اینکه قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد، یعنی حسین ـ علیه السلام ـ شرکت بیمه تأسیس کرده باشد، آن هم بیمه گناه، شما بر من اشک بریزید من نیز گناهان شما را جبران می کنم، حال هر چه می خواهید باشید، ابن زیاد باشید یا عمر سعد.». 

باعث تاسف است که برخی فقط گریه کن خوب هستند نه یاور خوب

حال در مورد امام زمان عج هم همین طور است. برخی امام غایب را مامومند. برای برخی امام زمان آن کسی است که باید غایب باشد و ما برای ظهور و تعجیل در فرجش دعا بکنیم. اما اگر بیاید ندای هل من ناصر سر دهد، قل الدیانون! شاید عده ای آرزو کنند که ای کاش هرگز برای ظهور امام زمان عج دعا نکرده بودیم. ای کاش هرگز امام نیامده بود!! بله. همین مضمون در حدیث هم وارد شده استالإمامُ الباقرُ علیه السلام :لَو یَعلمُ النّاسُ ما یَصْنعُ القائمُ إذا خَرجَ لأَحَبَّ أکثرُهُم أنْ لا یَرَوهُ، مِمّا یَقتُلُ مِن النّاسِ ··· حتّى یقولَ کثیرٌ مِن النّاسِ: لیسَ هذا مِن آلِ محمّدٍ! و لو کانَ مِن آلِ محمّدٍ لَرَحِمَ!- امام باقر علیه السلام :اگر مردم مى دانستند که هرگاه قائم قیام کند چقدر از مردمان [ظالم ]را مى کشد بى گمان بیشترِ آنان دوست داشتند که او را نبینند ··· چندان که بسیارى از مردم مى گویند: او از خاندان محمّد نیست. اگر از خاندان محمّد بود رحم مى کرد.

 

ادامه مطلب ...

امام حسین (ع) در شعر حافظ

 ادبی - هنری 




زان یار دلنوازم شکریست با شکایت              

   گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت


    بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت


رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت


   در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت


       چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت


در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت


از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت


ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت


این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت


عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت






تله جذابیت

من نوشت 



دیر زمانی است که حس نوشتن نیست و لی بعضی  وقتها  ثانیه ها و لحظه ها تو را به سمت یک نقطه عطف می برند ٬طوریکه احساسات و معقولات و هرچه در وجودت هست تکان می خورد و تو را  در این بی تفاوتی روزگار به عکس العملی وامی دارد .

زندگی مثل یک قطار شهر بازی که گاهی آن چنان سراشیبی تندی دارد که دلت کف پایت می زند و گاه آن چنان صعودی که دلهره لحظه بعد آرامت نمی گذارد .

چرا می نویسم ؟آن هم این موضوع ؟آن هم این جا ؟

باید بنویسم ! از این موضوع و همین جا !

شاید .....

شاید یک روز بدست کسی رسید که نیازمند  این کلمات است .شاید ...

 

ادامه مطلب ...