بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

کتاب یا کلاس ؟

من نوشت


دلم می خواهد از خیلی چیزها بنویسم .ولی یک حسی نمی گذارد .

آیا زندگی مثل یک کتاب می ماند که باید آن را نوشت  -فارغ از اینکه چه کسی خواننده کتاب است ؟  نویسنده از خودش و زندگی و افکار ورویاهایش می نویسد و دیگران هم محکوم هستند به خواندن ؟

آیا زندگی مثل کلاس درس است که بعضی معلم و برخی هم سطح و مساوی تو و برخی از تو ضعیف ترند؟ بعضی رفیقند و برخی نارفیق .بعضی همپا  هستند و برخی خار پا ؟

 یقین دارم که  از کلاس زندگی بیشتر از کتاب زندگی  می آموزم.

فرازی از دعای سمات  که خیلی  آرامش بخش است  :


اکْفِنِی مَئُونَةَ إِنْسَانِ سَوْءٍ وَ جَارِ سَوْء وسُلْطَانِ سَوْءٍ وَ قَرِینِ سَوْءٍ وَ یَوْمِ سَوْ


(خدایا) مرا از شر انسان بد و همسایه بد و پادشاه بد و همنشین بد و روز بد و ساعت بد کفایت فرما!



یخ فروش !

من نوشت 


نتیجه تصویری برای عکس آب شدن قالب یخ


این روزها عجیب به یاد داستان مرد یخ فروش  می افتم که  در ظهر گرم تابستان  ، گریه می کرد و می گفت : سرمایه ام  آب شد و از دست رفت .

(قسم به زمان که انسان در خسران است.)(سوره عصر آیه 1و2)

ولی معجزه جاودان محمد (ص) همیشه در خود شمیم مهر و رحمت دارد :

مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیک کردند و همدیگر را به صبر و (راه) حق سفرش کردند ....(سوره عصر -آیه 3)


میلاد دو خورشید تابان امامت و ماه آسمان ولایت مبارک !


من نوشت






ای امیر دل ها ، ای عزیز زهرا ، مولا جان!


مارا ببخش که به جای (کشتی نجات ) به هر خار وخاشاکی بند شدیم و به جای (چراغ هدایت ) دنبال روشنی کرم های شب تاب دویدیم!


مارا ببخش که در روزمرگی ها و خواستن ها غوطه وریم و کلام شما را در میان هیاهوی تایید دیگران گم کردیم!


مارا ببخش که از داستان کربلا فقط دست های بریده و گلو های به خون نشسته را یادگار برداشتیم و آن روح (امر به معروف ) و(نهی ازمنکر ) را در پستوی غفلت و خجلت وا نهادیم!


ما را ببخش که نمازمان حسینی نیست ، وفایمان عباسی نیست ، و صبرمان زینبی نیست!


مارا ببخش که در اوج سختیها زیبایی را نمی بینیم و در رنجها آن نگاه مهربان یکتا را در نمی یابیم!


ما را ببخش که شمیم یاد تو لحظه هایمان را سر شار نمی کند و غریبی ات

ما را به یاد غربت یوسف فاطمه (عج) نمی اندازد !


مارا ببخش ..........




خدای دانه های انار

من نوشت



گاهی فکر می کنی تنهایی !

خیلی تنها !

احساس ناتوانی و عجز می کنی !

بی کسی !بیچارگی !

گاهی فقط تو هستی و همه (بی ) های عالم !

آن وقت به یک آغوش گرم و مطمئن نیاز داری 

آغوشی که از جنس هیچ بشری نیست !

برای احساسی که با هیچ بشری به اشتراک گذاشتنی نیست !

هر وقت خواستی به خدا برسی با دستهای مادی اورا نجو !

با پاهای این دنیا به سمتش نرو 

با غم و درد چند روزه زندگی معنایش نکن 

خدا خیلی وسیع تر از این دنیا و آب نبات چوبی های آن است

خدا را فقط آدمهایی خوب می فهمند که درد شان ،و بیچارگی و نیازشان 

بیشتر از ظرف دنیاست !!!

مرثیه آب

من نوشت



http://up.file.ehsass.ir/up/fun-100/Pictures/cart/yaspic.ir-tabiat-2.gif


چهل روز از مرثیه آب گذشت
ولی هنوز فرات
تورا می خواند

یا حسین !

آخرین لالایی !

من نوشت





طنین آخرین لالایی

هنوز از دیوار خرابه

به گوش می رسد

پدر لالایی خواند

و دختر برای همیشه

به خواب رفت !





تله جذابیت

من نوشت 



دیر زمانی است که حس نوشتن نیست و لی بعضی  وقتها  ثانیه ها و لحظه ها تو را به سمت یک نقطه عطف می برند ٬طوریکه احساسات و معقولات و هرچه در وجودت هست تکان می خورد و تو را  در این بی تفاوتی روزگار به عکس العملی وامی دارد .

زندگی مثل یک قطار شهر بازی که گاهی آن چنان سراشیبی تندی دارد که دلت کف پایت می زند و گاه آن چنان صعودی که دلهره لحظه بعد آرامت نمی گذارد .

چرا می نویسم ؟آن هم این موضوع ؟آن هم این جا ؟

باید بنویسم ! از این موضوع و همین جا !

شاید .....

شاید یک روز بدست کسی رسید که نیازمند  این کلمات است .شاید ...

 

ادامه مطلب ...

دلت بسوزه !

من نوشت






رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« شهادت حسین (علیه السلام) حرارتی در دلهای مؤمنان افروخته که تا ابد خاموشی ناپذیر است».

بچه که بودم گاهی کودکی به هوای آب نباتی یا عروسکی به من می گفت : دلت بسوزه !! ومن هم گاهی وقتها چقدر دلم می سوخت ولی الان که بزرگ شدم می خواهم به همه دوستانم بگویم دلت بسوزه ولی برای چیزهایی که ارزش دارند مثل مصیبت حسین (ع) !

 دلت همیشه به یاد مصیبت های حسین (ع) پرسوز وگداز باد و راهت همیشه با چراغ هدایت اباعبدالله (ع) روشن باد !



می نویسم....

من نوشت




در عصر ارتباطات و شبکه های اجتماعی که در عرض چند لحظه می توان کلی اطلاعات را به اشتراک گذاشت ،شاید وبلاگ نویسی به یک شوخی بیشتر شبیه باشد .

بخاطر تنظیمات قدیمی و آپلود عکس و دردسرهای نگارش و...درست مثل این می مونه که با وجود چلچراغ تصمیم بگیری زیر نور شمع شام بخوری.شاید منطقی نباشه ولی گاهی نور یک شمع بیشتر از هزار چراغ به انسان آرامش می دهد . و مگر انسان از زندگی چه می خواهد جز جرعه ای نشاط و یک لقمه آرامش !

پس همچنان می نویسم....

خدایا به امید تو!


تنهایی

من نوشت 



تنهایی دردی است که انسان را وادار می کند فریاد بکشد ٬-قهر کند -دعوا کند برای این که توجه دیگران را به خود جلب کند .انسان تنها مانند یک غریق در امواج آب دست و پا می زند -غافل از اینکه این دست و پازدن فقط موجب می شود تا سریع تر غرق شود.

از تنهایی نترسیم !تنهایی شاید اولش سخت است مثل اکثر عادتهای انسان !اولش سخت است ولی وقتی عادت می کنی و با اعماق وجودت ارتباط می گیری -خیلی هم لذت بخش است !لا اقل لذت بخش تر از هم صحبتی با کسانی که درکت نمی کنند !!

تنهایی و سکوت و سر زدن به خود شیوه بزرگان است ! و نعمتی است که خداوند فقط شامل حال بندگان خاص خود می کند !تنهایی شیوه زیستنی است به سبک بزرگ مرد تاریخ در هزار تو ی غار حرا !!