بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

ستاره سهیل

ای دنیا مرا با توچکار؟ 

هرگاه بسویت آمدم 

چون عروسان عشوه گر پنهان شدی 

وهرگاه از تو گریختم 

باکمندت به دامم انداختی ! 

هر وقت به تو خندیدم 

از کتاب قصه ات غصه ای بیرون کشیدی 

وهروقت گریستم 

شعبده ای نو رو کردی! 

 

تقدیر نانوشته من این است 

که بر تنه تو پیچکی رونده باشم 

حتی اگر در طالع من خورشید نباشد 

برمرداب تو گل نیلوفری باشم 

حتی اگر سهم من جزلجنزاری نباشد 

وبر آسمان تو ستاره ای باشم 

حتی اگر ستاره ام غیر ازسهیل نباشد!

 

 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد