بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

قاصدک

در امتداد شمشادها رفتم  

تابه (من) برسم 

نقشی جز حیرت نبود!

 

  

بدنبال پروانه ها رفتم  

تا به (تو) برسم 

ردپایی غیر هیچ  نبود!

 

   

گلهای چادر (مادر بزرگ )

همه ریخته  

اما در سپیدی چادرش 

پیچیده  نبود! 

  

 

 

در کرانه آسمان دلم لرزید 

قاصدک بی محابا پرسید 

کو ؟ من -  تو  -مادر بزرگ !

 مرهمی غیر گریه شبانه نبود!

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رهرو عشق سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.rahroeeshgh.blogsky.com

قشنگ بود...

آدمک سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ http://darodivar.blogsky.com

قاصدک را ایرانیان به فال نیک می نگرند...پیام آور خبری خوش...ناخواسته آدم وقتی در طبیعت می بیندش جذبش میشه فکر میکنی یه موجودیه که حرکاتش ناشی از یه شعور خاصه!

سلام
تعبیر جالبی بود ممنون!
پس از این به بعد باید مواظب باشم قاصدک را دنبال غمهام نفرستم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد