بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

قانون ۷۰درصد

اجتماعی


یک کتابی خوندم به نام قانون ۷۰ درصد

چند جمله ی خیلی واقعی و جالبی داشت.

* ۷۰ درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها ، بدون استفاده می ماند!

* به ۷۰ درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!

* ۷۰درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!

* ۷۰ درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!

از۷۰درصد استعدادهایمان استفاده نمیشود،

۷۰درصد از محبت وعشقمان را ابراز نمیکنیم

* ۷۰ درصد از کل درآمد طول عمرمان ، برای دیگران باقی می ماند!

 

روزهایمان می گذرد و پول هایمان در بانک ها و عشقمان درسینه می ماند..

 

وقتی که زنده ایم فکر می کنیم پول کافی برای خرج کردن نداریم، اما وقتی 

که می میریم هنوز پول بسیار زیادی می ماند که هنوز خرج نشده اند..

ثروتمندی می میرد و برای زنش ۱٫۹ میلیون دلار در بانک باقی می گذارد و 

سپس زن با راننده شخصی شوهرش ازدواج می کند!

 

راننده می گوید: همیشه برای رییسم کار کرده ام اما الان می فهمم همش 

رییسم برای من کار می کرد!!

 


 

وچقدر ۷۰درصد دیگه!!

بیاید ۷۰ درصد زندگی خودتان باشید چون زمان خیلی کوته است و گاهی اوقاعت خیلی زود دیرمیشه تا زنده هستیم باید زندگی کرد و از زندگیت لذت برد و گرنه نه بعد مرگمان به چه آید  تصمیم بگیرید  که ۷۰ درصد زندگی خودتان باشید امروز زندگی کنید برای حالت زندگی کن

چون بعد از مرگت حتی شاخه گل های گران قیمت که بر سر مزارت میآورند هیچ دردی را درمان نمیکنه الان برای عزیزانت خودت گل بخر و به خودت به قول معروف حالی بده اونم حال خوش از داریی هات لذت ببر اینقدر خودت را اذیت نکن خود واقعیت باش تو میتونی از داشت هایت لذت ببری و خودت لیاقت داشته هایت را داری چون همگی مال توست پس تازنده ای نفس عمیقی بکش ۷۰ درصد برای توست

 

روایت اربعین

مناسبت ها





روایت اول :


 اربعین پارسال یکی از فرماندهان ارتش بصره مشرف شد بطرف کربلا پیاده بدون محافظ با لباسهای شخصی میگوید همینطور که پیاده میرفتم خسته  شدم وگفتم کمی بنشینم و استراحت کنم وکنار جاده نشستم تا کمی خستگی ام در شود وهوا هم گرم بود میگوید دیدم یک نفر آمد بالای سرم ایستاد و حرکت نکرد و فقط کنارم ایستاده بود وحرکت نمیکرد وبه من نگاه میکرد من تعجب کردم و او را قبلا ندیده بودم  گفتم بزار برم یک جا دیگه بنشینم رفتم اونورتر نشستم  وبازهم  اومد کنارم  ایستاد من تعجب کردم با خودم ازش بپرسم شاید مستحق(گدا) باشد یا چیزی میخواهد و کسی را گم کرده یا مرا شناخته گفتم ای عزیز شما چیزی میخواهی از من که هرجای  که نشستم اومدی بالای سر من ایستادی وبه  من نگاه میکردی؟ به من گفت ای زایر امام حسین علیه السلام من دارم خدمت میکنم به زوار ازش پرسیدم چه خدمتی که هر جای نشستم اومدی بالای سر من ایستادی گفت من امکانات ندارم تا چیزی برای زایر بخرم


 خدمت من اینه که وایستم بالای سر زایر تا سایه بشم بالای سرش.

 

من تا اینو شنیدم گریه کردم و بغلش کردم وبه او گفتم اجرت با امام حسین علیه السلام


روایت دوم :


جاتون خالی تو راه پیاده روی اربعین

ﺑﻪ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ:‌ «ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﺑﭙﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﻧﺸﻪ.» ﯾﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻬﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ! «ﻻ‌ﺑﺪ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﮐﺐ‌ﻫﺎﺱ که ﺑﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻭﺭﺩﻩ.» ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻣﯽ‌ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﯾه ﻧﻔﺮ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ اوﻣﺪ، ﺩﺳﺘﻤوﻥ ﺭو ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺩﻣوﻥ ﮐﺮﺩ!

ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ رو  ﺑﺎﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ، ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﮐﻔﻨﺶ ﺭو ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺯﺍﺋﺮﻫﺎﯼ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ (علیه السلام) ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ بود ...


ای کاش کفنی بودم زیر پای زائرت ای بی کفن


پنج افسانه درباره مدیریت زمان

روان شناسی


اگر فکر کردید با تهیه یک برنامه کاری و با تعیین زمان های آنها توانستید زمانتان را واقعا مدیریت کنید، سخت در اشتباه هستید ! زیرا مدیریت زمان به همین سادگی ها که فکر میکنیم نیست…

تقریبا 13 ساعت در هفته صرف گشت و گذار در اینترنت، مفهومی برای “مدیریت زمان” نمیتواند پیدا کند. زیرا یک سری افسانه از قدیم درباره مدیریت زمان بوده که باید آنها را فراموش کنید تا بتوانید به صورت واقع بینانه مدیریت زمان داشته باشید.

شما در این مقاله 5 افسانه مدیریت زمان راجع به مدیریت زمان میخوانید.
شاید بعضی از آنها تبدیل به واقعیت شما شده باشد و عمیقا به آن باورکرده باشید، اما این مقاله سیستم باور شما را هدف قرار گرفته تا واقعیت ها را بهتر ببینید.

 

چرا هیچکس واقعا نمیتواند زمانش را مدیریت کند؟
5 افسانه مدیریت زمان

(که همین الان باید آنها را فراموش کنید...)

 

افسانه #1 :
مهم ترین چیز در این دنیا “زمان” است
خب سخت در اشتباهیم… مهم ترین چیز باید بهره وری باشد نه صرفا “زمان”-ی که با آن کارها را می سنجیم.

مانند سلامت بودن در برابر رژیم گرفتن است. شما میتوانید هرچقدر که خواستید رژیم بگیرید، اما معلوم نیست آیا سلامتی تان را حفظ میکند یا نه. زیرا مانند دو خط موازی اما جدای از هم هستند، در بعضی شرایط میتوانند بر هم منطق شوند، در بعضی شرایط میتوانند از هم فاصله بگیرند.

  

ادامه مطلب ...

نشان یار

مهدویت

بنام خداوند مهرورز




روزی ابابصیر به همراه امام محمد باقر علیه السلام  وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام به ابابصیر فرمودند: از مردم بپرس آیا مرا را می بینند؟ ابابصیر به سراغ مردم رفت و از هر کس که پرسید امام را دیدی پاسخ منفی شنید. با اینکه آن حضرت در کنارش ایستاده بودند. در همین میان ابوهارون مکفوف که مردی نابینا بود سر رسید. حضرت فرمودند: از او بپرس. ابابصیر جلو رفت و پرسید: امام محمد باقر را ندیدی؟ گفت: چرا. ایشان همین جا ایستاده‌اند. متعجبانه گفت: از کجا فهمیدی؟ ابوهارون پاسخ داد: چگونه ندانم در صورتی که آن جناب نوری است درخشان و آفتابی تابان.

 

برای دیدنشان بیشتر از آن که چشمِ سر لازم باشد چشمِ دل واجب است و افسوس که سالهاست به دست خود چشم دلمان را کور کرده‌ایم. امام لحظه لحظه‌ی زندگی در کنار ماست. در میان سختی‌هایمان، در لحظه های شادی مان، با هر نفس کشیدنمان...

 

و ما چقدر غافلیم...

 

اما دیگر بس است. باید او را در میان لحظه‌ها پیدا کرد. باید دل را شست و البته از همین ابتدای کار از خودش مدد گرفت و باور کنیم این کار شدنی است.

 

مواد لازم:

 

یک دفتر و یک مداد...


از امروز شروع کنیم هر نعمتی را که در طول روز به ما می‌رسد در دفتر ثبت و شماره گذاری کنیم. اعتقاد ما این است که «بیمنه رزق الوری». همه چیز به واسطه‌ی او به ما می‌رسد. کار سختی نیست و حتما چیز مهمی نباید برای نوشتن وجود داشته باشد. فقط باید چشم را باز کرد و درست دید. در طول یک هفته خواهیم دید چقدر امام به ما نزدیک است و ما چه مقدار از او دور! و اگر روزی رسید که به خیال باطل افتادیم که او رهایمان کرده و به یادمان نیست تورق این دفتر و مرور این همه احسان، ما را به بودنش دلگرم می‌کند.


منبع: وبلاگ بوم دل