بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

روایت اربعین

مناسبت ها





روایت اول :


 اربعین پارسال یکی از فرماندهان ارتش بصره مشرف شد بطرف کربلا پیاده بدون محافظ با لباسهای شخصی میگوید همینطور که پیاده میرفتم خسته  شدم وگفتم کمی بنشینم و استراحت کنم وکنار جاده نشستم تا کمی خستگی ام در شود وهوا هم گرم بود میگوید دیدم یک نفر آمد بالای سرم ایستاد و حرکت نکرد و فقط کنارم ایستاده بود وحرکت نمیکرد وبه من نگاه میکرد من تعجب کردم و او را قبلا ندیده بودم  گفتم بزار برم یک جا دیگه بنشینم رفتم اونورتر نشستم  وبازهم  اومد کنارم  ایستاد من تعجب کردم با خودم ازش بپرسم شاید مستحق(گدا) باشد یا چیزی میخواهد و کسی را گم کرده یا مرا شناخته گفتم ای عزیز شما چیزی میخواهی از من که هرجای  که نشستم اومدی بالای سر من ایستادی وبه  من نگاه میکردی؟ به من گفت ای زایر امام حسین علیه السلام من دارم خدمت میکنم به زوار ازش پرسیدم چه خدمتی که هر جای نشستم اومدی بالای سر من ایستادی گفت من امکانات ندارم تا چیزی برای زایر بخرم


 خدمت من اینه که وایستم بالای سر زایر تا سایه بشم بالای سرش.

 

من تا اینو شنیدم گریه کردم و بغلش کردم وبه او گفتم اجرت با امام حسین علیه السلام


روایت دوم :


جاتون خالی تو راه پیاده روی اربعین

ﺑﻪ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ:‌ «ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﺑﭙﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﻧﺸﻪ.» ﯾﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻬﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ! «ﻻ‌ﺑﺪ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﮐﺐ‌ﻫﺎﺱ که ﺑﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻭﺭﺩﻩ.» ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻣﯽ‌ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﯾه ﻧﻔﺮ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ اوﻣﺪ، ﺩﺳﺘﻤوﻥ ﺭو ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺩﻣوﻥ ﮐﺮﺩ!

ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ رو  ﺑﺎﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ، ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﮐﻔﻨﺶ ﺭو ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺯﺍﺋﺮﻫﺎﯼ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ (علیه السلام) ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ بود ...


ای کاش کفنی بودم زیر پای زائرت ای بی کفن


نشان یار

مهدویت

بنام خداوند مهرورز




روزی ابابصیر به همراه امام محمد باقر علیه السلام  وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام به ابابصیر فرمودند: از مردم بپرس آیا مرا را می بینند؟ ابابصیر به سراغ مردم رفت و از هر کس که پرسید امام را دیدی پاسخ منفی شنید. با اینکه آن حضرت در کنارش ایستاده بودند. در همین میان ابوهارون مکفوف که مردی نابینا بود سر رسید. حضرت فرمودند: از او بپرس. ابابصیر جلو رفت و پرسید: امام محمد باقر را ندیدی؟ گفت: چرا. ایشان همین جا ایستاده‌اند. متعجبانه گفت: از کجا فهمیدی؟ ابوهارون پاسخ داد: چگونه ندانم در صورتی که آن جناب نوری است درخشان و آفتابی تابان.

 

برای دیدنشان بیشتر از آن که چشمِ سر لازم باشد چشمِ دل واجب است و افسوس که سالهاست به دست خود چشم دلمان را کور کرده‌ایم. امام لحظه لحظه‌ی زندگی در کنار ماست. در میان سختی‌هایمان، در لحظه های شادی مان، با هر نفس کشیدنمان...

 

و ما چقدر غافلیم...

 

اما دیگر بس است. باید او را در میان لحظه‌ها پیدا کرد. باید دل را شست و البته از همین ابتدای کار از خودش مدد گرفت و باور کنیم این کار شدنی است.

 

مواد لازم:

 

یک دفتر و یک مداد...


از امروز شروع کنیم هر نعمتی را که در طول روز به ما می‌رسد در دفتر ثبت و شماره گذاری کنیم. اعتقاد ما این است که «بیمنه رزق الوری». همه چیز به واسطه‌ی او به ما می‌رسد. کار سختی نیست و حتما چیز مهمی نباید برای نوشتن وجود داشته باشد. فقط باید چشم را باز کرد و درست دید. در طول یک هفته خواهیم دید چقدر امام به ما نزدیک است و ما چه مقدار از او دور! و اگر روزی رسید که به خیال باطل افتادیم که او رهایمان کرده و به یادمان نیست تورق این دفتر و مرور این همه احسان، ما را به بودنش دلگرم می‌کند.


منبع: وبلاگ بوم دل


داستان اربعین


مناسبت ها


اربعین یعنی چهل روز بعد از وفات یا شهادت کسی . این مسئله اولین بار در داستان کربلا مطرح شده است . در مورد امام حسین (ع) داستان اربعین مطرح است و چهل روز بعد زیارت نامه ی خاصی برای ایشان مطرح می شود . این زیارت را امام صادق (ع) انشاء کرده اند .

در روایتی داریم که مومن چند علامت دارد . یکی از آنها زیارت اربعین است . پس یکی از نشان های مومن زیارت اربعین است . ثواب زیادی هم بر این زیارت مترتب است .

روز اربعین درکربلا دو اتفاق مطرح است . اتفاق اول آمدن اولین زائران بر قبر ابا عبدالله است که او جابر بن انصاری و عطیه است . او خودش یک مفسر قرآنی است . جابر هم از اصحاب رسول خداست و از کسانی است که وقتی امام به کوفه آمد با امام صحبت کرد . او برای زیارت امام حسین (ع) آماده شد . غسل کرد و لباس مرتب پوشید . قبر هم مثل امروز معلوم نبود و صحن و سرا هم نداشت . خاک و بیابان بود. او کنار قبر آمد و قبر را تشخیص داد . در آنجا زیارتنامه ای را خواند که این زیارتنامه در منابع است و به اباعبدالله سلام داد و سه بار الله اکبر گفت و حتی کنار قبر بیهوش شد . وقتی به هوش آمد فریاد زد یا حسین حبیبی یا حسین .

جریان دیگر آمدن اهل بیت است که بعضی ها نوشته اند که اهل بیت از شام آمدند و به کنار قبر اباعبدالله آمدند . البته بعضی ها مثل شیخ عباس قمی می گویند که امکان آمدن نبوده است و بعضی ها مثل قاضی طباطبایی معتقد است که اهل بیت آمده اند . من پیشنهاد میکنم که بینندگان این زیارت دو صفحه ای که در مفاتیح است را بخوانند . وقتی آفتاب می زند و روز میشود هر کجا که هستید شروع به خواند این زیارت بکنید که در این زیارت فلسفه ی قیام اباعبدالله آمده است . این همان مسئله ی تربیتی زیارتنامه است

. خدایا حسین ما خونش را داد برای اینکه جامعه را از جهل و گمراهی نجات بدهد . خیلی ها در مورد قیام امام بحث کرده اند ولی زیباترین کلمات در همین کلمه ی آمده است . امام صادق (ع) می فرمایند که حسین شهید شد تا دو تا بیماری را در جامعه ریشه کن کند . یکی جهالت و یکی ضلالت . این دو تا بیماری همواره جوامع را زمین زده است . اگر برادران یوسف ، یوسف را در چاه انداختند بخاطر جهالت بود . یوسف به آنها گفت که شما جاهل هستید . اگر قوم لوط سراغ همجنس بازی رفتند بخاطر جهالت بود. اگر قوم موسی گوساله پرست شدند بخاطر جهالت و نادانی انها بود . پس یکی از علتهای قیام امام جهل زدایی بود که اتفاقا موفق هم شد . چون بعد از این قیام بود که انقلاب ها شکل گرفت و مردم با مسائل آشنا شدند.



منبع : قدس آنلاین

آقای ماندگاری

مرثیه آب

من نوشت



http://up.file.ehsass.ir/up/fun-100/Pictures/cart/yaspic.ir-tabiat-2.gif


چهل روز از مرثیه آب گذشت
ولی هنوز فرات
تورا می خواند

یا حسین !

آقاجانم بیا !

مهدویت





ای آنکه بود طالب دیدار تو چشمم

از هجر تو گردیده گهربار تو چشمم

با رشته کلافی سر بازار محبت

بنشستم و گردیده خریدار تو چشمم

تا آنکه بچیند گلی از گلشن رویت

باشد نگران بر سر بازار تو چشمم

ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن

دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم

تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود

گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم

چشمم شده بیمار ، نما گوشه چشمی

درمان کند آن نرگس بیمار تو چشمم



آخرین لالایی !

من نوشت





طنین آخرین لالایی

هنوز از دیوار خرابه

به گوش می رسد

پدر لالایی خواند

و دختر برای همیشه

به خواب رفت !





امام شهید،امام غایب!

اجتماعی  



زمانه عجیبی استبرخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه 

بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)

 

 برخی از مردم که ادعای شیعه بودن می کنند، ظاهر شیعه دارند، عمل عبادی شان مانند شیعیان است، (شاید مثل من!) امام شهید را گریه کن هستند، امام مظلوم را سینه زن هستند، امام غریب را ناله ها می کنند؛ یعنی برای امام حسین ع خوب کار می کنند، حتی خوب اشک می ریزند، اما امام حسین را همچنان «شهید» می خواهند. در نظرشان امام حسین باید همچنان شهید، غریب و مظلوم بماند و ما همچنان بر ایشان گریه کنیم و ناله بزنیم تا حاجاتمان برآورده شود. به قول شهید مطهری، دستگاه حسینی را برخی شرکت بیمه می دانند: «اباعبدالله برای مبارزه با گناه قیام کرد، نه اینکه قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد، یعنی حسین ـ علیه السلام ـ شرکت بیمه تأسیس کرده باشد، آن هم بیمه گناه، شما بر من اشک بریزید من نیز گناهان شما را جبران می کنم، حال هر چه می خواهید باشید، ابن زیاد باشید یا عمر سعد.». 

باعث تاسف است که برخی فقط گریه کن خوب هستند نه یاور خوب

حال در مورد امام زمان عج هم همین طور است. برخی امام غایب را مامومند. برای برخی امام زمان آن کسی است که باید غایب باشد و ما برای ظهور و تعجیل در فرجش دعا بکنیم. اما اگر بیاید ندای هل من ناصر سر دهد، قل الدیانون! شاید عده ای آرزو کنند که ای کاش هرگز برای ظهور امام زمان عج دعا نکرده بودیم. ای کاش هرگز امام نیامده بود!! بله. همین مضمون در حدیث هم وارد شده استالإمامُ الباقرُ علیه السلام :لَو یَعلمُ النّاسُ ما یَصْنعُ القائمُ إذا خَرجَ لأَحَبَّ أکثرُهُم أنْ لا یَرَوهُ، مِمّا یَقتُلُ مِن النّاسِ ··· حتّى یقولَ کثیرٌ مِن النّاسِ: لیسَ هذا مِن آلِ محمّدٍ! و لو کانَ مِن آلِ محمّدٍ لَرَحِمَ!- امام باقر علیه السلام :اگر مردم مى دانستند که هرگاه قائم قیام کند چقدر از مردمان [ظالم ]را مى کشد بى گمان بیشترِ آنان دوست داشتند که او را نبینند ··· چندان که بسیارى از مردم مى گویند: او از خاندان محمّد نیست. اگر از خاندان محمّد بود رحم مى کرد.

 

ادامه مطلب ...

امام حسین (ع) در شعر حافظ

 ادبی - هنری 




زان یار دلنوازم شکریست با شکایت              

   گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت


    بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت


رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت


   در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت


       چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت


در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت


از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت


ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت


این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت


عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت






ترس واقعی !!!

مذهبی 


 در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.

اول: حسین

حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.

تا آخر می‌‌ایستد.

خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.

هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.

از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

*

دوم: یزید

همه را تسلیم می‌خواهد.

مخالف را تحمل نمی‌‌کند.

سرِ حرفش می‌‌ایستد.

نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.

بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد می‌رسد

*

سوم: عمرِ سعد

به روایتِ تاریخ تا روز8محرّم در تردید است.

هم خدا را می‌خواهد هم خرما،

هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.

هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را.

هم اماراتِ کوفه را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.

نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.

هم آب می‌خواهد هم آبرو.

دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.

نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

*

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را

اما

در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم!


دکتر شریعتی