بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

آثار و برکات نماز اول وقت

مذهبی




1-برآورده شدن خواسته ها:


حضرت عبدالعظیم حسنی از امام حسن عسکری(ع) روایت می کند که فرمودند: "خداوند متعال با حضرت موسی تکلم کرد، حضرت موسی فرمود:خدای من. کسی که نمازها را در وقتش به جای آورد چه پاداشی دارد؟ خداوند فرمود:حاجت و درخواستش را به او عطا می کنم و بهشتم را برایش مباح می گردانم."1

حضرت حجةالاسلام والمسلمین هاشمی نژاد فرمودند: پیرمردی مسن، ماه مبارک رمضان به مسجد لاله زار می آمد. خیلی آدم موفقی بود، همیشه قبل از اذان داخل مسجد بود. به او گفتم: حاج آقا. شما خیلی موفقید، من هر روز که به مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید، او گفت: نه آقا، من هرچه دارم از نماز اول وقت دارم و بعد گفت: من در نوجوانی مشهد رفتم.

مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی را پیدا کردم و گفتم: من سه حاجت مهم دارم، دلم میخواهد هر سه تا را خدا در جوانی به من بدهد، یک چیزی یادم بدهید؟ ایشان فرمودند: چی
می خواهی؟ گفتم: یکی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرف شوم، چون حج در جوانی لذت
دیگری دارد. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان. گفتم: دومین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان. و حاجت سومم این است که خدا یک کسب آبرومندی به من عنایت فرماید.

فرمودند:نماز اول وقت به جماعت بخوان. این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و در فاصله سه سال هم به حج مشرف شدم، هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.2

 

2- برطرف شدن گرفتاری و ناراحتی:


پیامبر اکرم(ص) فرمودند:"بنده ای نیست که به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می کنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش."3

 


ادامه مطلب ...

لیاقت

من نوشت


فلسفه وجودی بعضی آدمها اینه که به ارزش خودت بیشتر پی می بری و از این  به بعد  وقت و انرژیت را برای کسانی صرف می کنی که لیاقت داشته باشند!!!

روز معلم

مناسبت ها





یکی از مریدان حسن بصری عارف بزرگ دربستر مرگ از او پرسید: مولای من استاد شما که بود؟

حسن بصری پاسخ داد: صدها استاد داشتم و نام بردنشان ماهها و سالها طول می کشد و باز شاید برخی را از قلم بیندازم.
- کدام استاد تاثیر بیشتری در شما گذاشته است؟
 حسن کمی اندیشید وبعد گفت: در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموخت.
اولین استادم یک دزد بود در بیابان گم شدم و شب دیر هنگام به خانه رسیدم کلیدم را پیش همسایه گذاشته بودم و نمی خواستم آن وقت شب بیدارش کنم سرانجام به مردی برخوردم از او کمک خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز کرد؛ حیرت کردم و از او خواستم این کار را بر من بیاموزد، گفت کارش دزدی است اما آنقدر سپاسگزارش بودم که دعوت کردم شب در خانه‌ام بماند ، یک ماه نزد من ماند هر شب بیرون می‌رفت و می گفت: می‌روم سر کار ، به راز و نیازت ادامه بده و برای من هم دعا کن.و وقتی بر می‌گشت می پرسیدم چیزی بدست آورده ای یا نه؟ با بی‌تفاوتی پاسخ می داد امشب چیزی گیرم نیامد اما انشاء الله فردا دوباره سعی خواهم کرد.
 مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناکام ندیدم. هر گاه مراقبه می‌کردم و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد، به یاد جملات آن دزد افتادم امشب اگر چیزی گیرم نیامد انشاء الله فردا دوباره سعی خواهم کرد.
 - نفردوم که بود؟
نفردوم سگی بود می خواستم از رودخانه آبی بنوشم که آن سگ هم از راه رسید و تشنه بود هر بار که نزدیک اب می‌رسید سگ دیگری را در اب می دید که البته چیزی نبود جز بازتاب تصویر خودش سگ می ترسید و عقب می کشید سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد تصمیم گرفت با این مشکل روبرو شود خود رابه داخل آب انداخت و تصویر سگ دیگر محو شد.
و سومین استاد من دختر بچه‌ای بود با شمع روشن که به طرف مسجدی می‌رفت، پرسیدم خودت شمع را روشن کرده‌ای؟ دخترک گفت بلی؛ برای اینکه به او درسی بیاموزم گفتم دخترم قبل از اینکه روشنش کنی خاموش بود می‌دانی شعله از کجا آمد؟ دخترک خندید شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب می‌توانید بگویید شعله ای که الان اینجا بود کجا رفت؟!!
در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بوده‌ام. کی شعله خرد را روشن می کند، شعله کجا می رود، فهمیدم که انسان مانند آن شمع در لحظات خاصی آن شعله را در فلبش دارد و هرگز نمی داند چگونه روشن می‌شود.از آن به بعد تصمیم گرفتم با محیط پیرامونم و دیده‌ها ارتباط پیدا کنم. درختها، جنگلها، رودخانه‌ها، مردها، زنها... من در زندگیم هزاران استاد داشتم....همیشه اعتماد کردم که آن شعله که هر وقت از او بخواهم روشن شود من شاگرد زندگی بودم و هنوز هم هستم. آموختم که از چیزهای بسیار ساده و بسیار غیر منتظره بیاموزم مثل قصه‌هایی که پدران برای فرزاندان خود می گویند.

....سخت است !

من نوشت





زن بودن سخت است


وقتی ترک های  یک غرور مردانه

را آرام بند می زنی !

وقتی در دوراهی عشق و نیاز

                       عشق و نفرت 

                       عشق و تردید

عشق را می خواهی

و برای آن می جنگی !

وقتی سالها برای فهم عشق

سر می کنی

و آن را نه عاشقانه ای زیر باران

نه افسونی شناور در سرخی گل

و نه در نغمه شیدایی بلبل بلکه

در زلالی و گذشت رود می بینی !

که همیشه در رگهای زندگی جاریست

و از هر جا می گذرد سبزی و نشاط می روید

حتی اگر در پیش رو یش کویری ناپیدا باشد !



مادر بودن سخت است


وقتی وجودی را در وجودت

ماهها حمل می کنی !

وقتی تهی  از همه طعم و رنگ دنیا

 سرشار از خواهش سیب سرخی می شوی !

وقتی تا دم مرگ پیش می روی

و با گریه کودکت

دوباره به این دنیا پا می گذاری

و از نو متولد می شوی !

وقتی در گذر روزها و سالها

در پایش قدت می خمد

شاید روزی آن قدر قد بکشد

که تو در سایه اش بنشینی !



فاطمی بودن  سخت است


وقتی در اوج هراسها و ترسها

گرمی دست خدا را در دستانت

حس می کنی !

واین امید در گذر روزمرگیها

در جانت می نشیند

که در این مسیر پرشیب و فراز

اسیر تکرار و کوچکی تلاشت نشوی

که هر چه برای رضای او باشد

بزرگ است و قابل تقدیر !


رسوایی

 من نوشت





آیا تابحال برایتان اتفاق افتاده (مرکز توجه ) جمعی باشید و همه نگاهها را بسوی خود بکشید ؟

اگر خوب فکر کنیم هر یک از ما بدیل جاذبه هایی که داریم ، در زمانهایی مورد توجه دیگران قرار می گیریم که این توجه یا بدلیل صفت خاصی است یا شرایط خاص !

یعنی یا خصوصیت رفتاری یا ظاهری خاصی داریم که باعث توجه دیگران است یا در شرایطی قرار می گیریم که این توجه ایجاد می شود .مثلا : در لحظه ای که جایزه ای می گیریم یا در شب عروسی یا وقتی موضوع هیجان انگیزی را تعریف می کنیم ،مهم ترین فرد در جمع ما هستیم و همه نگاهها بسوی ماست.

توجه دیگران بخاطر شرایط خاص موقتی است و به چند لحظه تا چند ساعت محدود می شود ولی اگر صفت متمایزی داشته باشیم می توانیم توجه طولانی مدت دیگران را بدست بیاوریم.

در فیلم (رسوایی ) لحظاتی پس از شروع فیلم (افسانه ) دختر زیبای محله را در حال قدم زدن در کوچه می بینیم که همه نگاهها به او جلب شده و لحظاتی بعد همین اتفاق برای ( حاج یوسف ) روحانی محل می افتد !!!

(افسانه ) نماد انسانهایی است که با ظاهر خود توجه دیگران را جلب می کنند و (حاج یوسف ) نماد کسانی که پتانسیلهای درونی شان عامل جذب دیگرا ن است !

نکته جالب اینکه همان آدمهایی که سرتاپای این دختر را ورانداز می کردند و از زیبایی نامشروع !او لذت می بردند ،به حاج یوسف هم عرض ارادت دارند ، پای منبرش می نشینند و پشت سرش نماز می خوانند !

یعنی رفتار آدمها براساس پالسهایی که ما می فرستیم می تواند 180 درجه تغییر کند !

نکته دوم اینکه توجه مردم مثل جزر ومد دریا است ، همان طور که ممکن است ناگهانی به سمتت هجوم بیاورند به همان سرعت هم ممکن است پاپس بکشند وتورا تنها بگذارند.

اصولا آدمهای کمی هستند که دوستی ودشمنی شان براساس تفکر باشد .اکثرا سوار بر موج احساسند !که در این فیلم حتی شاگرد اخلاق و مرید حاج یوسف هم تنها با دیدن یک کلیپ موبایل ویک کفش زنانه دراتاق او بدون اینکه حقیقت را جویا شود اورا تنها گذاشت !

نکته آخر اینکه اگر در زندگیمان رضایت خدا را در دوستی ودشمنی با دیگران مد نظر داشته باشیم ،دیگر نه از سوپر استار شدن خیلی ذوق می کنیم ونه از گمنامی وتنهایی رنجیده و دل شکسته !

آن وقت است که دل ما حرم یار می شود و هر کجا بایستیم مسجد حتی اگر در مسجد راهمان ندهند!

(صحنه آخر فیلم)


والسلام علی من اتبع الهدی


در سوگ مادر وفا

مناسبت ها






مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟

مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!

مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!

مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانه‏ هایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه‏السلام همراهی کرد!

مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ‏ها روایت می‏کرد!


مادری که حتی کوچه‏ های «مدینه»، مرثیه‏ سرای اندوه سترگ او شدند و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!

مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالی‏ترین سرشت همسری‏ اش بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری‏ اش!

مادری که برای همیشه، با ناله‏ های نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سروده‏ هایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می‏کند!

مادری که بعد از شهادت «عباس علیه‏السلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی‏ اش را از دست داد!

مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نه‏ تنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا می‏ توان شنید! درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی‏ نظیرش باد!

روح آسمانی‏ اش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت با شکوهش، دستگیرمان باد!

 

سید علی ‏اصغر موسوی

پیام نوروز ۹۲

اجتماعی


با اینکه نوروز گذشته ولی خواندن این پیام خالی از لطف نیست !!


ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم                       جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است       کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم                             سرِّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعۀ رندان نه به حرمت نوشد                     التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش بِرانیم جهان در نظر راهرُوان                            فکر اسبِ سیه و زین مُغَرَّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند                        تکیه آن به که بر این بحرِ معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید          گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ! ار خصم خطا گفت نگیریم بر او                ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم


معظمی هستم، محمود معظمی.

دوست عزیزی که این پیام نوروزی را می‌خوانی، سرآغاز هر سالی، سرآغاز یک تحول است، تحولی منحصر به فرد که مال‌‌ همان لحظه است، لحظه‌ای که ۹۱ می‌شود ۹۲ یا ۹۲ می‌شود ۹۳، در این لحظات ارزشمند و به یاد ماندنی هر یک از ما به‌عنوان انسان در اوج تلقین پذیری هستیم. پیشنهاد می‌کنم از این لحظه، از این لحظه طلایی و ارزشمند و بی‌نظیر حداکثر استفاده را بکنید.

پا در سال جدید نگذارید مگر از قبل مروری بر گذشته‌مان بکنیم، چه کار کردیم؟ چه کار باید می‌کردیم؟ و تصمیم بگیریم، برنامه‌ریزی کنیم که در سال آینده چه کار باید بکنیم؟

برای هر سالمان یک تِم (موضوع) داشته باشیم، یک شعاری داشته باشیم که ذهن ما بداند در این سال از خودش چه انتظاری باید داشته باشد؟ چه کاری باید برای جامعه‌اش بکند؟ چه کاری باید برای خودش بکند؟


پیشنهادم به شما عزیزان من این است سال ۱۳۹۲ را سرآغاز «دوست داشتن و احترام به خود» بدانید.



ادامه مطلب ...

مالکوم ایکس

 

 

مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی است که در سال 1925 در ایالت اوهامای آمریکا به دنیا آمد.او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.در هشت سالگی جسد پدرش را کنار ریل راه آهن پیدا کردند و مادرش بیش از این تاب نیاورد و در بیمارستان روانی ها بستری شد. 

 

سرانجام  روزی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد. 

دوران محکومیت، از مالکوم ایکس انسان دیگری ساخت. مالکوم آموخت که هیچ گاه برای آموختن دیر نیست، حتی اگر گرفتار میله های زندان باشد. بیست سال از عمر او می گذشت که دوباره بازگشت به خویشتن را تجربه کرد. او با برنامه ریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات پردامنه علمی و مذهبی پرداخت. 

 

علت مسلمان شدن او:
 

او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند و مالکوم شنید، از الله گفتند و مالکوم اندیشید. اتحاد، برادری و برابری، سه اصل جدایی ناپذیر در دین اسلام بود و تبعیض نژادی در آ ن معنا نداشت. آرام آرام دریچه ای به روی مالکوم گشوده شد؛ برتری به پاکی و تقواست، نه به رنگ پوست.
 

بلافاصله پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند.
 

سفر به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا، برگ افتخار دیگری بود که در دفتر زندگی مالکوم ایکس جای گرفت. آن گونه که خودش اشاره کرده، در این سفر روحانی و مقدس با معنای واقعی اتحاد و برابری میان مسلمانان آشنا شد و حقیقت اسلام را فرا گرفت. مالکوم در مناسک حج دید که هیچ فرقی بین سفید و سیاه و رنگین پوست نیست و همه مسلمانان جهان، از هر طبقه و نژادی که باشند با صلح و دوستی کنار یکدیگر جمع می شوند و عالی ترین مراسم مذهبی و اعتقادیِ خویش را به جای می آورند.

مالکوم ایکس، پس از بازگشت از مناسک حج، نام حاج ملک شبّاز را برای خود برگزید. او با روحی پاک و صیقل داده به محل سکونت خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در 39 سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. 

 

پ.ن: بله، تن آدمی شریف است به جان آدمیت و تنها ملاک برتری نزد خداوند تقواست، نه رنگ پوست. 

 

لینک باز نشر این مطلب در پارسینه


هم می توان محجبه بود، هم خواننده!

فرهنگی

همان گونه که پیش بینی می شد و مخاطبان نیز به این بازی پی برده بودند، یکی از برنامه های محوری «من و تو» بدون در نظر گرفتن شعور مخاطب، با یک چینش حساب شده، یک دختر محجبه را در مسابقه خوانندگی اش راه داد و برنده یک دوره از این مسابقه کرد تا این پیغام را پیش روی مخاطب ایرانی قرار دهد که در رویکردی پاردوکسیکال می توان هر عملی که در اسلام حرام است را انجام داد و خود را متعهد به عمل به احکام اسلام نیز جلوه داد!


به گزارش «تابناک»، «آکادمی گوگوش» یکی از برنامه های محوری است که برای این شبکه بیننده جذب کرده و بسیاری از مخاطبان این شبکه ماهواره ای فارسی زبان تصور می کنند این برنامه برای شناسایی استعدادهای خوانندگی و معرفی آنها به افکارعمومی و در واقع یک سکوی پرش برای مستعدها در حوزه موسیقی پاپ محسوب می شود اما با گذشت چند دوره از برگزاری این برنامه و مشخص شدن فرجام خوانندگان این برنامه، همه چیز رنگ باخت.

برگزیدگان این برنامه که عمدتاً ار سطح متوسطی برخوردار بودند، با جایزه نقدی نه چندان بالای این برنامه تنها چند ویدئوکلیپ مستقل ساختند و به واسطه آنکه از توانمندی بالایی برخوردار نبودند، خیلی زود به حاشیه رفتند و حتی در میان آن گروه از خوانندگان متوسط آن سوی آبی نیز نتوانستند به مقبولیت و ماندگاری حداقلی دست یابند و کار تا آنجا بالا گرفت که برخی از آنها با حضور در دیگر شبکه های ماهواره ای به نادیده گرفته شدن توسط مسئولان برنامه ای که منتخبش بودند، اعتراض کردند.


www.sitefun.ir 8 هم می توان محجبه بود، هم خواننده! + فیلم



ادامه مطلب ...

نقاش

مهدویت





نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم...


اما

ایـــــــــــــن روزها...

به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...

انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی می کـــــِـــــــشـَـم....!!!!
 
 
 
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!

چرا که در تاریکـــ ـی ..

چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
 
 
 
و هر لحظــــــــ ـه ..

این امیـــــ ـد ..

در درونــــــ ــم ریشه می زند ...

که آمده ای ..

ولی من ندیده ام!