بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

شب

لحظه ها را به هم می دوزم تا قبایی به قامت تن شب کنم. باید بگریزم  از کابوسهای شبانه ! باید بگریزم از روزهای بدون تو وشبهای ناتمام ! باید رها شوم از تمام  تارهای نامرئی که دست وپایم را بسته . باید بشکنم شیشه تنهایی را ! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد