بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

عیدانه

صدای پای بهار می آید.یاد شمعدانیهای رنگی باغچه می افتم.یاد لباسهای نویی که مادر برایم می دوخت . یاد اسکناسهای تانخورده زیر متکای مادر بزرگ!یاد بوته یاس همسایه که هر شب عطرش در کوچه می پیچید!یاد تمام سالهایی که گذشت! امسال مادر نیست که برایم لباس بدوزد . مادر بزرگ نیست که بوسه بردستانش بهانه عیدی گرفتنم باشد. توهم دیگر نیستی که حضورت قاب خالی هفت سین را پر کند ودر نگاهت ماهیهای قرمز تا ابد دورهم بگردند. سفره عید من امسال خالی است .به دلم سپردم که لحظه سال نو شادیهایم را عیدی بدهد وغمهایت را عیدی بگیرد!راستی عیدت مبارک!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد