بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

پیر شده ام انگار

ً

پیر شده ام انگار 

پیری مگر عیب است؟

برپیکره روحم روزگار

هزار چین وچروک زده

وباورهایم یکدست سپید گشته

 

چشمهایم کم سو شده

دیگر نامردی ها را خوب نمی بینم

گوش هایم سنگین شده

زمزمه جاهلان را خوب نمی شنوم


دستهایم می لرزد

جام های حسرت وآرزو 

پی در پی از میانشان 

فرو می افتد ومی شکند

 

زبانم خشک شده

تنها طعمی که می چشم

طعم گس تنهایی است


قامتم خمیده

تا ردپای آدمها را

بر سرنوشت خویش بهتر ببینم


گاهی فراموش می کنم که هستم

پیر شده ام انگار!

پیری مگر عیب است؟

نظرات 1 + ارسال نظر
nazanin جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

sheret kheili ghashange!aksesham hamintor!

ممنون دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد