بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

دریا





موجی آمد وتمام خط نوشته ها را با خود برد

تو هم گاهی برای شن ریزه ها دلت تنگ می شود؟

تو هم از تکرار هم آغوشی ساحل ملول میشوی؟

توهم گاهی در خروش یک رود جاری می شوی

وگاهی آنقدر آرام که در یک کف دست  ،ماه را تماشا کنی؟

توهم در تابستان گاهی یخ می کنی

و در سرمای زمستان از تب بخار می شوی؟

ابرهای آبی گاهی باتو قهر می کنند؟

تابش خورشید گاهی پوستت را می سوزاند؟

اگر این طور است چقدر شبیه رویاهای منی

شاید هم من تازگیها دریایی شده ام!



نظرات 4 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ http://bayadehazrateeshgh.blogsky.com/

سلام دوست عزیز.

منو بردین به نوروز سال پیش که شمال بودیم .. چقدر خوب بود .. چقدر دوست داشتم اون حس و حال رو ..

دریا با تمام عظمت و زیبایی اش در پیش چشم هایت خود نمایی میکند .. شب ها .. موج آب دریا را می رقصاند .. و باد تما امواج را به هم پیوند می دهد و همه با هم بوسه می زنند بر خاک ساحل .. و تو می مانی در نظم تمام این زیبایی ! و به یاد پروردگاری می افتی که نظام هستی اش عجیب شگفت انگیز است ..

سلام دوست خوبم
ممنون از نوشته زیبایت.

افسانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام رهای نازنینم

چقدر خوب نوشتی .
موج خط نوشته هایت را برد اما هیچ موجی دل نوشته هایت را با خود نمی برد
هر آنچه نوشتی در دل ماندگار است

سلام دوست عزیز
شماهم در دل ما ماندگار هستی.

هستی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

زیبا بود

رها دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

به هستی
ممنون از نگاه مهربونت دوست خوبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد