بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

داستانهای جالب

روانشناسی


سرنوشت


در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادی که داشت حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتند و دودل بودند.

در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازان انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:” سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد”.

“سرنوشت خود مشخص خواهد کرد”.

سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد و همه در کمال خوشحالی دیدند که رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.

بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: “سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)”

ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:” کاملا حق با شماست”.


خوشبختی


مادام “آنیستا” به سراغ دکتر “برگمن” رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بدبخت می دانم. چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟

دکتر “برگمن” قدری فکر کرد و سپس گفت: “مادام تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند. “زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: “برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم، اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم، تازه فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!”


کشاورز دانا


یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!»

همین تشخیص درست و صحیح کشاورز، توفیق کامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.

“گاهی اوقات لازم است با کمک به رقبا و ارتقاء کیفیت و سطح آنها، کاری کنیم که از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم”.

نظرات 5 + ارسال نظر
افسانه دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام رهای عزیزم

درسکوت دادگاه سرنوشت

عشق برما حکم سنگینی نوشت


گفته شد دل داده ها از هم جدا


وای بر این حکم و این قانون زشت





سلام دوست خوبم
قسمتی از شعر سرنوشت پروین اعتصامی است.تقدیم به تو:

ز من به کس نرسیده است هیچ گونه زیان

تفاوتی است میان من و دگر مرغان

ز ما گذشت چو برق و نگه نداشت عنان

ولی نه بوم سیه روز، مرغکی خوشخوان

برای همچوم منی،‌شوره زار شد شایان

نداد دیده ما را نصیب، جز پیکان

نه مردمی است ز همسایه خواستن تاوان

نچید طایر آگاه، چینه از هر خوان

چرا دهیم گرانمایه وقت را ارزان

به از پریدن بی گاه و داشتن غم جان

که صحن تنگ همان است و بام تنگ همان

چه خوشدلی است در آباد دیدن زندان

چه غم، به چشم تو گر بی هشیم یا نادان

نقاوتی نکند روز تیره و رخشان

به میهمانیم ای دوست، هیچ گاه مخوان

که بوم را نه ازین خوشدلی بود، نه از آن

که همچو دور جهان، سست عهد بود انسان

نه خواجه ماند و بانو، نه شکر و انبان

به رهگذر بکشندت به صد ستم، طفلان

نه زشت ماند و نه زیبا، چو راز گشت عیان

هستی سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://parvanegi.blogsky.com

مثل همیشه بسیار زیبا

مرسی از حضورت دوست خوبم

aaaaaaa سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:26 ب.ظ http://eslahgar-iri.blogfa.com/

سلام لینکتو تو پیوندام(لینک دوستان) قرار دادم
لطفا توام لینک منو تو پیوندات قرار بده
برای تبادل بنرم حاضرم...
ممنون

رهرو عشق سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ب.ظ

دستهای خالی من دخیل دل پاکت..
مرانیز دراین شبهای قدرنه به بهانه ی لیاقت،
بلکه به رسم رفاقت دعاکن

.

ما را به دعا کاش فراموش نسازند

رندان سحرخیز که صاحب نفسانند

از شما هم التماس دعا دوست خوبم!

عباس سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ

سلام و شب به خیر. طاعات و عبادات قبول . در این شبهای لیالی قدر ما را هم دعا کن. موفق باشی.

سلام
محتاج دعای خیرتان هستم . با آرزوی سلامتی وموفقیت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد