بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

عروسک بافتنی

-




زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند، مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد!




ادامه مطلب ...

آثار شگفت انگیز دعا برای فرج

مهدویت


مرحوم حاج محمد علی فشندی می گوید:

در مسجد جمکران قم ،اعمال را به جا آورده بودم وبا همسرم می آمدم.دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده اند وقصد دارند به طرف مسجد بروند.با خود گفتم:این سید نورانی در این هوای گرم تابستان ،از راه رسیده وتشنه است .ظرف آبی به دست ایشان دادم . پس از آشامیدن ظرف آب را پس دادند. گفتم : آقا شما دعا کنید وفرج امام زمان ارواحنا فداه را از آقا بخواهید تا امر ظهور نزدیک شود . فرمودند:

(شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند ! اگر ما را بخواهند ، دعا می کنند و فرج ما می رسد.)


ادامه مطلب ...

داستان شیخ مفید وامام زمان (عج)

مهدویت


شیخ مفید مردی بزرگوار و عالم و پرهیزگاراست که در زمان غیبت کبری امام زمان .عج. تمام دانشمندان و فقیهان ، رهبری شیخ مفید را پذیرفتند وی از دانشمندان خستگی ناپذیر است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا.ص. با زبان و قلم خویش کوشش می کند.

روزی مردی روستایی سراسیمه به خدمت او میرسد و میگوید: شیخ برای ما مشکلی پیش آمده ، که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با مهربانی همیشگی خود می گوید آنچه می خواهی بپرس. مرد روستایی می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده. ما نمی دانیم که باید شکم زن را بشکافیم و طفل را بیرون بیاوریم یا اینکه با آن نوزاد او را دفن کنیم؟ 

ادامه مطلب ...

قدرت اندیشه در 4 داستان کوتاه


         
          داستان الاغ

          

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روزاتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد

کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
            برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد
            کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند  چاه را با خاک  پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.
            مردم با سطل روی سر الاغ هر بار خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند وزیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

            **نکته:*
            مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:
            اول: اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
             *دوم: اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.*
ادامه مطلب ...