بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

چند طنز تاریخی


:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: 

۱ـــ خلفای  عباسی  هر یک  لقبی داشتند مانند المتوکل بالله یا الناصر لدین لله  و... می گویند.

روزی یکی از خلفای ستمکار عباسی به  ندیم خود  گفت: می خواهم  لقبی هم  چون اجدادم برایم بیابی. ندیم اندکی فکر کرد و گفت: خلیفه  به سلامت! لقبی  بهتر از نعوذ بالله برای شمانمی یابم!!! 


۲ـــ گویند شخص کوتاه قامتی از دست ستمگری به انوشیروان شکایت کرد. شاه گفت: گمان نمی کنم که راست  بگویی! زیرا آدم های کوتاه قامت معمولا" خود حیله گر و  ستمگرند! مردشاکی گردن کج کرد و گفت: قربانت گردم! آن که بر من ستم کرده ازمن کوتاه تر است!



ـ۳ــ روزی انوری، شاعر  معروف، از  بازار بلخ می گذشت.  تجمعی دید. پیش  رفت و سری درمیان کرد.مردی را دید که بر بلندی رفته و قصاید او را به نام خود می خواند!  انوری فریاد کرد:

ای مرد این قصاید  انوری است که می خوانی!  مرد با خون سردی گفت:  خوب!  چه اشکالی دارد؟ انوری خود من هستم!!! انوری  لبخند تلخی زد و  گفت:شعر دزد شنیده بودم! اما شاعر

دزد ندیده بودم!!!


۴ـــ مَحرم یکی از شاعران معاصر ناصرالدین شاه  بود. روزی به حضور وی رفت و  پس از ادای سلام واحترام گفت: قبله ی عالم  به سلامت! جان  نثار یک مصرع شعر سروده ام، اما هر چه فکر می کنم نمی توانم  مصرع دوم آن را بگویم! شاه پرسید: آن مصرع  چیست؟ مَحرم گفت:

دیوانه شود مَحرم ، در ماه مُحَرم...

ناصرالدین شاه که خود طبع شعر داشت، فی البداهه گفت:

در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم...


منبع:یاد روز