بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

داستان انار ویک پیام


علّامه مجلسی(ره) در کتاب «بحارالانوار»، داستان محمّد بن عیسی را ذکر کرده‌اند. در دوران سیطرة آشکار انگلیسی‌ها بر جزایر خلیج فارس، به کمک آنها رژیمی بر بحرین تسلّط یافته و مستقر شده بود که با مذهب اهل بیت(ع) میانه خوبی نداشت. استعمار اروپا برای آنکه مردم مسلمان را راضی نگه دارد، یک مرد سنّی را حاکم آنجا قرار داده بود و چون بیشتر ساکنان بحرین را شیعیان و دوستداران خاندان وحی و رسالت تشکیل می‌دادند، نظام حاکم با آنان سازگاری نداشت.
امیر جزیره فردی سنّی مذهب و متعصّب بوده و وزیری داشت که عنصری خشن و کینه‌توز و نسبت به خاندان وحی و رسالت و دوستداران آنان، بسیار بد اندیش و بدخواه بود. او همواره در پی نقشه‌ای بود تا شیعیان را زیر فشار قرار دهد و به هر صورت ممکن آنان را از راه و رسم خویش باز گرداند و به راه و رسم خویش درآورد، امّا هرگز در این کار موفّق نبود و در برابر منطق و استدلال قوی آنان، ضعیف و ناتوان می‌ماند. از این رو مدّت‌ها فکر کرد و با یک نقشة حساب شدة شیطانی، روزی نزد امیر رفت و گفت: قربان! خدا را بنگر و سند حقانیّت و درستی مذهب اهل سنّت را. امیر دید، وزیر اناری آورده است که روی آن گویی به طور طبیعی با خط برجسته نوشته شده بود:
«لا إله إلّا الله محمّدٌ رسول الله و ابوبکر وعمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله».

حاکم انار را گرفت و خوب به آن نگاه کرد و کاملاً یقین پیدا کرد که این نوشته‌ها طبیعی روی آن نوشته شده است. از این رو به وزیر گفت: این انار دلیل محکمی است بر بطلان مذهب شیعه که می‌گویند علی(ع) خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم(ص) است. به نظر تو ما با آنها چه کنیم؟ وزیر بد اندیش و توطئه‌گر گفت: قربان! شیعیان مردان غیرمنصفی هستند، حتّی دلایل محکم را هم نمی‌پذیرند. من معتقدم بزرگان آنها را حاضر کن و به آنها این انار را نشان بده و آنها را مخیرکن که یکی از این راه‌ها را برگزینند. امیر گفت: کدام راه‌ها؟ وزیر گفت: یا برای این دلیل استوار و محکم ما پاسخی بیاورند که نخواهند توانست. یا به حکومت جزیه بدهند، یا به مذهب ما درآیند، یا مردانشان را قتل‌عام و زنانشان را به اسارت گرفته و اموالشان را به غنیمت بگیریم. حاکم که سخت تحت تأثیر او قرار گرفته بود، پذیرفت. از این رو دستور داد بزرگان شیعه باید در فلان روز همه در دربار جمع شوند که می‌خواهم موضوع مهمی را با آنها در میان بگذارم.

روز موعود فرا رسید، بزرگان شیعه همه به دعوت حکومت گرد آمدند. هنگامی که مجلس آماده شد، حاکم انار را به شیعیان نشان داد و آنگاه تصمیم خویش را نیز به اطّلاع حاضران رساند و پیشنهاد وزیر را به آنها گفت که باید در اسرع وقت جواب را بگویند، وگرنه باید یکی از سه راه باقی‌مانده را برگزینید. بزرگان شیعه وقتی انار را دیدند و تهدید حاکم را شنیدند، دچار اضطراب شدیدی شدند، بدنشان لرزید و حالشان متغیّر شد، چرا که پاسخ مناسبی نداشتند. به همین جهت، تنها راهی که به نظرشان رسید، این بود که سه روز مهلت خواستند، تا تصمیم خود را بگیرند.

پس از پایان مجلس، شیعیان، خود با ترس و خوف در مجلسی جمع شدند و با یکدیگر مشورت کردند تا چاره‌ای بیندیشند. پس از گفت‌وگوی بسیار، هنگامی که از همه جا نومید و مأیوس شده بودند، تصمیم گرفتند که به فریاد رس درماندگان، حضرت ولی‌عصر(ع) توسّل جویند و حلّ مشکل جامعة خویش را از او بخواهند. برای این کار ده تن از شایستگان را از میان خویش برگزیدند و آنان نیز از میان خویش سه نفر را انتخاب نمودند تا هر کدام شبی رو به بیابان نهد و ضمن راز و نیاز با خدا و توسّل به حجّت حق، حضرت مهدی(ع) از او مدد بخواهد.

شب اوّل، یکی از سه نفر رفت و از شامگاه تا بامداد به نماز و دعا و استغاثه پرداخت، ولی دست خالی بازگشت. نفر دوم شب دوم رفت، امّا او هم کاری از پیش نبرد و مأیوسانه به نزد شیعیان بازگشت. شیعیان فوق‌العاده مضطرب شدند. تنها یک شب دیگر فرصت دارند که جواب مسئله را آماده کنند و اگر آن شب هم مأیوس برگردند و شب سپری گردد، باید آمادة مشکلات فراوان و یا کشته شدن بگردند. همه مردم دست به دعا برداشتند. شب سوم، جناب محمّد بن عیسی را که از بهترین مردان علم و تقوای آن سامان بود، به بیابان فرستادند. آن بزرگوار با سر و پای برهنه به صحرا رفت و در درگاه خدا با قلبی خاضع و خاشع و پر از اخلاص، به نماز و دعا و گریه و زاری پرداخت و از خدا خواست که به وسیلة حجّت و خلیفه‌اش، امام عصر(ع) بندگانش را مدد کند و با چشمان اشک‌بار و دلی پرنور و شور، چهره بر خاک نهاد و حضرت مهدی(ع) را به فریادرسی می‌طلبید. در اوج سوز و گداز و مناجات بود که ندای دل‌نشینی گوشش را نوازش داد. خوب گوش داد. متوجّه شد شخصی اسم او را می‌برد و به او می‌گوید: محمّد بن عیسی! چرا سر به صحرا نهاده و در غم و اندوه گرفتار آمده‌ای؟ پاسخ داد: بندة خدا! مرا به حال خود واگذار که برای کاری خطیر آمده‌ام. پرسید: کارت چیست؟ پاسخ داد: جز به مولا و آقایم امام زمان نخواهم گفت.

فرمود: محمّد بن عیسی، خواسته‌ات را بگو، من صاحب‌الزّمانم. پاسخ داد: اگر به راستی شما آقایم هستید، نیاز به بیان نیست. فرمود: بله راست می‌گویی. شما برای گرفتاری شیعیان در خصوص انار و تهدید حاکم، سر به صحرا گذاشته‌ای. محمّد بن عیسی می‌گوید: وقتی این کلام معجزه‌آسا را از مولایم شنیدم، متوجّه او شدم و به او عرض کردم: شما می‌دانید چه بر سر ما آورده‌اند و شما امام مایید و قدرت دارید که این بلا را از ما دور کنید.

حضرت ولی‌عصر(ع) فرمودند: ای محمد بن عیسی! در خانة وزیر، درخت اناری است که وقتی انارهایش درشت شد، او قالبی خاص از گِل را به صورت انار ساخت و آن را به طور دقیق به دو نیم نمود و ما بین آنها را تهی ساخته، آنگاه جملات مورد نظر خویش را به طور معکوس در داخل آن قالب حک کرده و بر روی انار نارس محکم بسته است. وقتی انار داخل آن قالب بزرگ می‌شد اثر آن نوشته‌ها روی انار به مرور زمان نوشته شده و باقی‌ماند. از این رو فردا نزد امیر می‌روی و به او می‌گویی پاسخ را آورده‌ام، امّا تنها در خانة وزیر خواهم گفت. وقتی شما چنین بگویی، وزیر تلاش می‌کند به صورتی، خود را پیش از شما به خانه برساند و قالب را نابود سازد. شما نباید اجازه بدهی برود و یا با کسی سخن بگوید. به همراه امیر و وزیر و دیگران هنگامی‌که به سرای وزیر وارد شدید، سمت راست حیاط غرفه‌ای است که درب آن بسته است. بگو درب آن را بگشایند. هنگامی که وارد شدی در طاقچة اتاق، کیسة خاصّی است و آن قالب گِلین در آنجا قرار گرفته است. آن را بردار و در برابر امیر بگذار و انار را در آن قالب بگذار تا برای حاکم، حقیقت معلوم شود و بدانند که این توطئة ابلیس است نه کار خدا.

بگو ما از درون انار خبر می‌دهیم و اگر انار را بشکنند، دانه‌ای ندارد و جز دود و خاکستر در درونش نخواهید یافت. از وزیر بخواه تا آن انار را بشکند، آنگاه خواهی دید که جز دود چیزی در درون آن نیست و دود آن بر چهره و ریش پلیدش خواهد نشست.

محمّد بن عیسی وقتی این مطلب را از مولای خود حضرت بقیّةالله(ع) شنید، بسیار خوشحال شد. زمین ادب را مقابل آن حضرت بوسید و با خوشحالی به میان مردم برگشت، تا مژدة لطف حضرت مهدی(ع) را به آنها بدهد. بامداد آن شب جاودانه، بزرگان شیعه همراه با محمّد بن عیسی به کاخ امیر رفتند و گفتند که پاسخ لازم را آورده‌اند، امّا تنها در خانة وزیر بیان خواهند کرد. وزیر از شنیدن این جمله بر خود لرزید. امّا به روی خویش نیاورد و سعی کرد با خوش‌رویی اجازه بگیرد که برای آماده ساختن اوضاع به سرای خویش، پیش از همه برود. امّا محمّد بن عیسی نپذیرفت و به حاکم گفت شرط جواب دادن ما این است که همه با هم به خانة وزیر برویم. وقتی به خانة وزیر رسیدند، محمّد بن عیسی وارد منزل شد و طبق نشانی‌ای که مولایش به او داده بودند، یک سره به سراغ اتاق و طاقچة آن رفته، قالب گِلی را از داخل کیسه بیرون آورد و به حاکم و همة ناظرین نشان داد و حاکم، متوجّه خیانت و حیله‌گری وزیر شد.

محمّد بن عیسی گفت: جناب امیر! نشانة دیگری نیز برای حقانیّت ما وجود دارد و آن خبر دادن از درون انار است. پس از بیان محمّد بن عیسی از درون انار، وزیر آن را باز کرد، طبق فرمودة امام عصر(ع) دود و خاکستر از درون آن به سر و صورت وزیر نشست. حاکم از کشف حقیقت و نیز این خبرحیرت‌آور غرق در بهت و تعجّب شد و از محمّد بن عیسی پرسید: این مطالب را از کجا دانستی؟ محمّد بن عیسی گفت: این مطلب را از امام زمان، حجّت خدا حضرت حجّت‌بن الحسن المهدی(ع) گرفته‌ام. حاکم سؤال کرد: امام شما کیست؟ جناب محمّد بن عیسی، نام یک یک از ائمّة اطهار(ع) را با حضرت ولی عصر(ع) برد و خاطرنشان ساخت که او پناه و ملجأ ما در زمان ماست. امیر گفت: اینک دستت را بده تا من نیز به مذهب اهل بیت(ع) ایمان بیاورم. سپس دستور داد وزیر را اعدام کنند و از آن پس از شیعیان عذرخواهی کرد و سیاست خوش‌رفتاری با شیعیان را در پیش گرفت. این داستان در میان مردم بحرین مشهور است و جناب محمّد بن عیسی نیز در بحرین مورد احترام مردم است.


نکته مهم  این است که وقتی محمد بن عیسی از حضرت مهدی (عج) سوال کرد که چرا شب اول ودوم عنایت نفرموده اند -امام پاسخ دادند :

(اگر یک شب مهلت می خواستید ٰهمان شب به مقصود می رسیدید)

دوستان فرج نزدیک است اگر مابا دعاهایمان بخواهیم.


منابع :

1-سایت راسخون

2- کتاب آشتی با امام عصر (عج)

نظرات 6 + ارسال نظر
رهروعشق پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ق.ظ

قشنگ بود

سلام دوست خوبم
خوشحالم که از غیبت صغری برگشتی!

هستی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

با خوندنش تنم لرزید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام
این داستان را گذاشتم به بهانه همون جمله آخر که امام (ع) گفت.
انسان اگر بفهمد که زمانش کم است وقتی ندارد وبه حال اضطرار بیفتد دعایش هم مستجاب می شود و انتظار ظهور مولا یمان اینقدر طولانی نمی شود. ان شاالله که همه برای دیدار مه رویش مضطر شویم.
امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ء

نور تشیع پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ

بسمه تعالی

سلام علیکم

نور تشیع :

"ناشنیده هایی از میرزا احمد سیبویه "

nureshie110.blogfa.com

یا علی / التماس دعا

زهـرا جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام رها جان
صرفا جهت حضوری
الان اومدم می بینم چقدر دور شدم،الان هم با عجله اومدم اینجا حضوری بزنم و برم
باز میام سر فرصت مطلب رو بخونم
دلم واست تنگ شده

سلام دوست عزیزم
من هم مشتاقت هستم.ممنون که سرزدی!

زهـرا شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

محشر بود رها جان
مرسی از انتخابت
یه جورایی عادت کردیم به این زندگی،زندگی بدون امام زمانمون.هیچ تلاشی هم نمی کنیم.حتی یه دعای خالص
شاید چند نفر معدود باشند که به طور خالص دعا میکنند و ظهور امام رو میخوان،اما مشکل اینحاست که همدل نیستیم.اگه یکدل بودیم و همگی فرج حضرت رو میخواستیم غیبت اینقدر طولانی نمی شد

سلام زهرا جان

در پاسخ به شما این حدیث امام صادق (ع) را می آورم :
امام صادق (علیه السلام ) فرموند: هنگامی که عذاب بر قوم بنی اسرائیل شدت گرفت چهل شبانه روز به درگاه خداوند گریه و ناله کردند و خداوند 170 سال زودتر حضرت موسی (ع) و هارون را برای نجات شان فرستاد. ایشان فرمودند: اگر شیعیان نیز چنین کند خداوند فرج فرزند ما را می رساند در غیر این صورت، وقتی کار به نهایت رسید، گشایش فرا میرسد.

موفق باشی دوست خوبم

هادی شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ق.ظ

سلام
ما که دوریم از یاد یار....و غافلیم از عنایاتش...اما لطف او همیشه شامل حال ماست..که اگر لطفش نباشد..هیچ نداریم..
توفیقتان در تذکر به محبت حضرت..مستدام

سلام

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد(افضلی)

ممنون از حضورتون.شما هم موفق وموید باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد