بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

یلدای تو

من نوشت

رقیه جان!





خانم کوچک ! عزیز دل بابا !

امشب -شب یلدای توست !

گوش کن در این سوز زمستان

همه جا از قصه غریبی ویک خرابه می گویند

همه جا داستان دویدن طفلان و خار بیابان است

داستان دستان کوچک و تاول پاهای در زنجیر است

امشب قصه تنهایی تو در شهر پیچیده

وبجای انار و هندوانه

سفره خالی از نان جلویت گسترده

امشب تو هستی و روایت یک بغض

و لالایی باد که آرام بخوابی

 که عاشقان کویت تا ابد به جای  پدر

بازیچه کودکانه پیشکشت می کنند !


نظرات 6 + ارسال نظر
نور تشیع چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام علیکم / وفقکم الله انشاء الله / یا علی /اتماس دعا

سلام
تشکر از حضورتون. موفق باشید.

مریم پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام رها جان ..

درد طفل سه ساله را خرابه فهمید ... آسمان شرمسار چشمهای بی گناهش ! چه دلتنگ بارید !!

سلام عزیزم
وقتی انسان از دردی می نویسه خیلی بهتر از شنیدن آن حسش می کنه !ومن امسال درد یتیمی رقیه (ع) را بیشتر حس کردم.

هستی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ق.ظ http://parvanegi.blogsky.com/

سلام دوست خوب
ممنون از حس همدردیت !

دریا جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ب.ظ http://azjensebaranam.blogsky.com

سلام دیر رسیدم
یلدایتان مبارک
مثل همیشه زیبا
قربان خانم رقیه
موفق باشید
ادرسم کمی تغییر کرده

سلام دوست خوبم
زمستان شاد وزیبایی در پیش رو داشته باشی ! ممنون بابت اطلاع رسانی کم کم داشتم نگران می شدم !!

قطره جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://ghatreh313.mihanblog.com

سلام خوشحالم که شما را پیدا کردم

سلام دوست خوب
من هم از آشنایی با شما خوشحال شدم.

زهرا جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام رها جان
هستم همین اطراف
فقط یه مدت نت نبودم
مرسی دوست خوبم که سر میزنی

سلام زهرا جون
ان شاالله همیشه شاد وسلامت باشی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد