بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

حسرت آدمهای در حال مرگ

یه پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده. :

اولین حسرت: کاش جرات‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن.

حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم.

حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم.

حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم.

حسرت پنجم: کاش شادتربودم.

نردبانهای پیشرفت!

Join Gevo Group







مهم نیست چقدر امکانات در اختیار داری


اگر ندونی چطور ازشون استفاده کنی هیچ وقت کافی نیستند.






تاکسی شکلاتی

امروز صبح سوار تاکسی ای شدم که قبل از سوار شدن از من خواست روی درب را بخوانم که نوشته بود با لبخند وارد شوید بعد قانون ماشین را گفت که در این تاکسی صبحانه داده می شود که اگر جلو بنشینی باید لقمه درست کنی لذا اگر سختت است عقب بنشین

تجربه ای متفاوت و بسیار جالب بود این راننده اسم تاکسی خود را تاکسی شکلاتی گذاشته بود و بی دریغ و کاملاً بی غل و غش و بی تکلف به مردم محبت می کرد و در همان چند دقیقه تا مقصد بین خودش و مسافران یک جریان انرژی مثبت و محبتی ایجاد کرد

در ابتدا یک شکلات به مسافران تعارف می کرد وسپس با برگه ای مسافرانی را که برای اولین بار سوار این تاکسی شده بودند با اهداف و چگونگی کارش آشنا می کرد سپس دو عدد دستکش یکبار مصرف به مسافر جلویی میدادتا برای همه لقمه بگیرد ظاهراً وقت ناهار هم ناهار می دهد

جالب است که نه تنها کرایه را مثل بقیه راننده ها می گیرد بلکه هیچ مبلغ اضافه ای هم نمی گیرد ظاهر تاکسی و خودش و نظافت سفره وادب راننده وخلاصه همه چیز طوریست که با هر روحیه ای وارد می شوی به او اعتماد می کنی و مثبت تر می شوی

در هر حال جاتون خالی صبحانه ای دلپذیر صرف کردم (بربری تازه با خامه عسل - البته چای هم اختیاری بود) این تجربه زیبا نشان داد هر انسانی میتواند در سطح خودش هدفی متعالی گذاشته و در حد خود بکوشد تا بر دیگران تاثیر مثبت بگذارد .و لزومی ندارد ما همه چیز را با دید منفی نگاه کنیم.
ادامه مطلب ...

اگر یک دقیقه از عمرتان باقی بود چه می کردید؟

حرمت اعتبـــــــــار خــــود را
هـــرگز در میــــــــدان مقایســــــه ی خویش با دیگران مشکن
کـــــــه مـــــــا هر یک یگانــــــــه ایم
موجــــــــودی بی نظیر و بـــــــی تشابه


و آرمانهـــــــــای خویش را
به مقیــــــــــاس معیارهـــــــــای دیگران بنیـــــــــاد مکن
تنها تـــــو می دانــــــــــــی کـــــــــه "بهتریــــــــــــن" در زندگانیت
چگونه معنـــــــــــــــــــا می شود

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آســــــــــــــــان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنــــــــــــان که در زندگــــــــــــی خویش
کـــــــــه بی حضور آنان، زندگـــــــــــــــــی مفهوم خود را از دست مــــــــــی دهد

با دم زدن در هــــــــوای گذشته
و نگرانـــــــــــی فرداهای نیامـــــــــده
انگشتانت فرو لغزد و آسان هـــــــدر شود

هر روز، همـــــــــــان روز را زندگـــــــــــــی کن
و بدین سان تمامــــــــــــــــی عمر را به کمـــــــــــــال زیسته ای

و هرگز امید از کف مـــــــــــده
آنگاه که چیز دیگـــــــــــــــــــری
برای دادن در کف داری

همـــــــــــه چیز در همان لحظــــــــــه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز مـــــــــــی ایستد
و هراســـــــــــــــی به خود را مــــــــده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنـــــوز پله ای تا کمـــــــــــال فاصلــــــــه باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصلــــــــه است

برخیز و بی هراس خطر کن
در هر فرصتی بیاویز
و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت
دست خواهـــــــــــی یافت

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خـــویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شـــــــود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود
پروازش ده تا کـــــــــه پایدار بماند

زندگی مسابقــــــــــه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافـــــــــــــری باش
که در هــــــــــر گامش
ترنم خوش لحظه ها جــــــــــــــــــاریست

منبع: hydroform group

سخنانی از بزرگان

" محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد" .
تولستوی
ادامه مطلب ...

نمونه هایی از تجاوز در مکان هایی که ارباب رجوع دارند*****

امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.
آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ،
ادامه مطلب ...

محاسبه اخلاق زیباست!

>>>روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره انسان پرسیدند
>>>>>جواب داد:
>>>>>اگر انسانها دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
>>>>>اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم =10
>>>>>اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =100
>>>>>اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =1000
>>>>>ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق)چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچنیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت
>>>>

مجسمه وسنگ

توی یه موزه معروف که سنگ های مرمر کف پوش شده بود، مجسمه بسیار زیبای
مرمرینی به نمایش گذاشته شده بود، که مردم از راههای دور و نزدیک واسه
دیدنش به اونجا میومدن و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه!
یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و
گفت: " این منصفانه نیست! چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین
کنن؟! مگه یادت نیست؟! ما هر دومون توی یه معدن بودیم، مگه نه؟ این
عادلانه نیست! من خیلی شاکیم!" مجسمه لبخندی زد و آروم گفت: "یادته روزی
که مجسمه ساز خواست روت کار کنه، چقدر سرسختی و مقاومت کردی؟" سنگ پاسخ
داد : " آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند. آخه گمون کردم می خواد
آزارم بده. آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم." و مجسمه با همون
آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که: "ولی من فکر کردم که به طور حتم می
خواد ازم چیز بی نظیری بسازه. به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم.
به طور حتم در پی این رنج؛ گنجی هست. پس بهش گفتم: هرچی میخوای ضربه بزن؛
بتراش و صیقل بده! و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن
رو به جون خریدم. و هر چی بیشتر می شدن؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر
بشم! پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی، که چرا روی تو پا میذارن و
بی توجه
عبور می کنن. آره عزیز دلم! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به
من و تو." و ... یادمون باشه قراره اونقدر خوشبخت بشیم که خودمون هم نمی
تونیم از الان باور و تصور کنیم. پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی
سلام کنیم و بگیم: خوش اومدی و از خودمون بپرسیم: " این بار اون لطیف
بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "

کسلی شروعی بزرگ است ...

می گویی که کسل و دلمرده شده ای .
این کشفی بزرگ است . بله ، جدی می گویم . آدمهای اندکی وجود دارند که به این نکته پی برده باشند که کسل هستند ؛ وچنین آدمهایی واقعاً کسل هستند . هرکسی متوجه این حالت در آنها می شود غیر از خودشان . دانستن این امر که آدم کسل شده ، شروعی بزرگ محسوب می شود . ولی چند نکته هست که باید تفانسان تنها موجودی است که احساس کسلی می کند ؛ این امتیازی انحصاری و بخشی از شان و منزلت وجود انسانی است . آیا تا به حال بوفالو یا الاغی را کسل دیده اید ؟ آنها کسل نمی شوند . کسل شدن یعنی اینکه راه و روش زندگی ات غلط است . به همین دلیل است که می گویم کسل شدن اتفاقی در خور توجه است ؛ یعنی فهمیدن این نکته که (( من باید کاری بکنم . یک دگرگونی لازم است . )) بنابراین فکر نکن که کسل بودن چیز بدی است ؛ بلکه نشانه ای میمون برای شروعی نو می باشد           
ادامه مطلب ...

بدحجاب! بی حجاب! معذرت! معذرت!

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند "مرگ بر بدحجاب" از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند " ملت ما بیدار است، از بدحجاب بیزار است" از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که فعل تو را از خود تو جدا نکردند، معذرت می خواهم.

من می دانم که تو اگر اهمیت و فلسفه ی حجاب را بدانی، به حجابت از من هم پایبندتر خواهی بود.

من می دانم که اگر ظاهر امروز تو این است، من نیز بسیار مقصرم که اگر من توانسته بودم منطق و احساسم را راجع به حجاب به تو منتقل کنم، ظاهر امروز تو این نبود.

من می دانم که اگر در فرهنگ سالمی که حکم اکسیژن را دارد، نفس کشیده بودی، ریه های عفافت غبار نمی گرفت.

من می دانم که اگر عمق نقشه ها و اهداف دشمن و تلاش شبانه روزی شان را برای تاراج حیا می دانستی، مشتی محکم بر دهانشان می کوبیدی.

عزیز دلم!

اسلام را با آن چیزی که من و امثال من می گوییم و عمل می کنیم، نشناس!

حساب اسلام را از جامعه ی مسلمین جدا کن! که اگر ما به اسلام درست عمل کرده بودیم، پاکی همه جا را فرا می گرفت!

عزیز دلم!
اگر آن قدر نتوانسته ام تو را دوست داشته باشم، و این دوست داشتن را به تو نشان دهم، که تو با تمام وجود دریابی که برایم عزیزی و برای همین است که اعتقاد دارم باید از گوهر ارزشمند وجودت پاسداری شود، مشکل از من است!
(نقل از وبلاگ رزمنده سایبری)