یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده. :
اولین حسرت: کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن.
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم.
حسرت سوم: کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم.
حسرت چهارم: کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم.
حسرت پنجم: کاش شادتربودم.
مهم نیست چقدر امکانات در اختیار داری
اگر ندونی چطور ازشون استفاده کنی هیچ وقت کافی نیستند.
حرمت اعتبـــــــــار خــــود را
هـــرگز در میــــــــدان مقایســــــه ی خویش با دیگران مشکن
کـــــــه مـــــــا هر یک یگانــــــــه ایم
موجــــــــودی بی نظیر و بـــــــی تشابه
>>>روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره انسان پرسیدند
>>>>>جواب داد:
>>>>>اگر انسانها دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
>>>>>اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم =10
>>>>>اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =100
>>>>>اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =1000
>>>>>ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق)چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچنیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت
>>>>
توی یه موزه معروف که سنگ های مرمر کف پوش شده بود، مجسمه بسیار زیبای
مرمرینی به نمایش گذاشته شده بود، که مردم از راههای دور و نزدیک واسه
دیدنش به اونجا میومدن و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه!
یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و
گفت: " این منصفانه نیست! چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین
کنن؟! مگه یادت نیست؟! ما هر دومون توی یه معدن بودیم، مگه نه؟ این
عادلانه نیست! من خیلی شاکیم!" مجسمه لبخندی زد و آروم گفت: "یادته روزی
که مجسمه ساز خواست روت کار کنه، چقدر سرسختی و مقاومت کردی؟" سنگ پاسخ
داد : " آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند. آخه گمون کردم می خواد
آزارم بده. آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم." و مجسمه با همون
آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که: "ولی من فکر کردم که به طور حتم می
خواد ازم چیز بی نظیری بسازه. به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم.
به طور حتم در پی این رنج؛ گنجی هست. پس بهش گفتم: هرچی میخوای ضربه بزن؛
بتراش و صیقل بده! و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن
رو به جون خریدم. و هر چی بیشتر می شدن؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر
بشم! پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی، که چرا روی تو پا میذارن و
بی توجه
عبور می کنن. آره عزیز دلم! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به
من و تو." و ... یادمون باشه قراره اونقدر خوشبخت بشیم که خودمون هم نمی
تونیم از الان باور و تصور کنیم. پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی
سلام کنیم و بگیم: خوش اومدی و از خودمون بپرسیم: " این بار اون لطیف
بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "
من از جانب تمام کسانی که شعار دادند "مرگ بر بدحجاب" از تو معذرت می خواهم.
من از جانب تمام کسانی که شعار دادند " ملت ما بیدار است، از بدحجاب بیزار است" از تو معذرت می خواهم.
من از جانب تمام کسانی که فعل تو را از خود تو جدا نکردند، معذرت می خواهم.
من می دانم که تو اگر اهمیت و فلسفه ی حجاب را بدانی، به حجابت از من هم پایبندتر خواهی بود.
من می دانم که اگر ظاهر امروز تو این است، من نیز بسیار مقصرم که اگر من توانسته بودم منطق و احساسم را راجع به حجاب به تو منتقل کنم، ظاهر امروز تو این نبود.
من می دانم که اگر در فرهنگ سالمی که حکم اکسیژن را دارد، نفس کشیده بودی، ریه های عفافت غبار نمی گرفت.
من می دانم که اگر عمق نقشه ها و اهداف دشمن و تلاش شبانه روزی شان را برای تاراج حیا می دانستی، مشتی محکم بر دهانشان می کوبیدی.
عزیز دلم!
اسلام را با آن چیزی که من و امثال من می گوییم و عمل می کنیم، نشناس!
حساب اسلام را از جامعه ی مسلمین جدا کن! که اگر ما به اسلام درست عمل کرده بودیم، پاکی همه جا را فرا می گرفت!
عزیز دلم!
اگر آن قدر نتوانسته ام تو را دوست داشته باشم، و این دوست داشتن را به تو نشان دهم، که تو با تمام وجود دریابی که برایم عزیزی و برای همین است که اعتقاد دارم باید از گوهر ارزشمند وجودت پاسداری شود، مشکل از من است!
(نقل از وبلاگ رزمنده سایبری)