اجتماعی
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند. تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده می مردند.
ازاین رو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که از همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آید، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.
و این چنین توانستند زنده بمانند....
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم ؛ پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم...
و وقتی که از دستش دادیم در تنهائی دنبال خاطراتش می گردیم.
روان شناسی
تا بحال شده که ازتون بپرسن چاى میخورى یا قهوه بگید فرقى نمیکنه؟ بپرسند پرتقال دوست دارى یا نارنگى بگید فرقى نمیکنه؟ بپرسند براى شام کجا بریم؟
بگین فرقى نمیکنه؟
هیچ فکر کردین چرا نباید چیزى براتون فرق بکنه یا نکنه؟ وقتى براى خودتون همه چیز بى تفاوت هست و اونقدر اعتماد به نفس ندارین که نظرتون را محکم ابراز کنین چرا باید براى دنیا و کائنات فرق کنه که شما اصلا وجود دارید یا وجود ندارید؟ وقتى خودتون نمیدونید چى مى خواهید چرا انتظار دارید که کائنات بدونه چى به شما بده؟ وقتى نمى دونید چه شغلى را دوست دارید، چه مقدار درآمد ماهانه براى زندگى ایده آل شما لازمه، چه خونه اى چه ماشینى، چه همسرى جواب آرزوهاى شماست، خدا و دنیا و کائنات در مقابل شماى بى تفاوت چه تصمیمى باید بگیرند؟
از همین حالا از بى تفاوتى دربیایید
خواسته هاتون را لیست کنید
بهترین هاشو دستچین کنید
وقتى خودتون هدفتون را مشخص کردید دنیا و کائنات هم از بلاتکلیفى درمیان و متوجه میشن که در چه زمینه اى باید دست بکار بشن.
از امروز بین پرتقال و نارنگى، بین غذاها، بین رنگها و... فرق قائل بشید! یعنى سقف اعتماد به نفستون را بالا و بالاتر ببرید و هدف هاى مشخصى براى خودتون تعیین کنید.
روان شناسی
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند،
حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند ۱۷ دقیقه بود.
سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر ۱۷ دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند،
اما این بار قبل از ۱۷ دقیقه نجاتشون دادند.
بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.
حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟
۲۶ ساعت !!!!!!!!!!!!
پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارن.
------------
گاهى با ۱ قطره،لیوانى لبریز میشه.
------------
گاهى با ۱ کلام، قلبى آروم میشه.
------------
گاهى با ۱ بى مهرى، دلى میشکنه.
------------
گاهی با 1 لبخند دلی خوش میشه.
------------
پس مراقب این "گاهی" ها باشیم درحالى که ناچیزند، همه چیزند.....
زندگیتون پر امید
اجتماعی
در بازی شطرنج درآغاز بازی برای جابجایی مهره اول تعدادحرکات مجاز فقط۲۰حرکت است.درصورتیکه برای جابجایی مهره دوم تعدادحرکات به۷۲هزار افزایش و وقتی نوبت به بازی مهره سوم میرسد تعداد گزینه های احتمالی ۹میلیون میشود یعنی هر مهره در شطرنج یک بازی جدید را شروع میکند وتعداد مسیرهای محتمل به صورتی اعجاب اور افزایش می یابد به طوری که در حرکت چهارم بالای صد میلیارد مسیر مختلف برای بازی کردن دراختیار بازیکن قرار میگیرد درشباهت این داستان به زندگی انسانها میتوان نتیجه گرفت که شاید حرکات اولیه محدود باشند ولی هر چه در زندگی به جلو می رویم بیشمار احتمال و حرکت جهت انجام پیش روی ماست واین به ما فرصت میدهد تا حتی اگر تا الان دربازی زندگی حرکات اشتباهی انجام داده باشیم دوباره برگردیم وحرکات بیشماری برای جبران اشتباه پیش رو داشته باشیم.به بیان ساده تر درسال جدید هیچ کس حق ندارد بگوید دیگر فرصتی برای جبران و موفقیت نیست.
صفحه شطرنج زندگی برای همه؛چه سرباز وچه وزیر همیشه باز است و هر کسی میتواند به هر موفقیتی که در زندگی آرزو دارد دست یابد.
روانشناسی
"" روانشناسی مدرن ""
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺐ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺳﻼﻣﺘﯽﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﺍﻣﻮﺍﺝ ﻧﺎﻣﺮﺋﯽ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﯾﮕﺮﯾﺴﺖ . ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﻧﯿﮏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﻋﺎ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻗﻮﺍﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ، ﺳﻠﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﻣﻐﺰ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻋﺼﺒﯽ، ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺵ ﺍﯾﻦ ﺫﺭﺍﺕ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﮐﺮﺩﯾﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻭ ﻣﺘﻨﻔﺮﺑﺎﺷﯿﺪ ﻧﯿﺰ ﺫﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﮐﺴﺎﻟﺖ ﻭ ﺗﻨﻔﺮ، ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺿﻤﯿﺮﺗﺎﻥ ﺭﺳﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻋﺎ ﻭ نفرین ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺼﻮﻻﺕ ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ ﻭ ﯾﺎ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ، ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ، ﺁﻥﻣﺤﺼﻮﻻﺕ ﺭﺍ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ،ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯿﺮﺳﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺗﺎﺑﺶ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺷﻤﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﯿﺰ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖﮐﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ…
روان شناسی
یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند،
اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این شرکت بود درگذشت.
شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه ساعت 10 دعوت مىکنیم.
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند
امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که چه کسی مانع پیشرفت آنها در شرکت شده.
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند
ووقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد
و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود
و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید.
نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم خود شمایید.
شما تنها کسی هستید که می توانید بر روی تصورات و موفقیت هایتان اثر گذار باشید.
زندگی شما وقتی رئیستان،دوستانتان،والدینتان شریک زندگیتان تغییر کنند تغییر نمی کند
زندگی شما وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید.
جهان هرکس به اندازه ی وسعت دید اوست
پس زیبا بیندیش...
اجتماعی
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. بعد، آنها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد.
حال، از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. همه دیوانهوار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل میدادند؛ به یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حدّی نداشت.
مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داده گفت:
"همین اتّفاق در زندگی ما میافتد. همه دیوانهوار و آسیمهسر در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ میاندازیم و نمیدانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید. این است هدف زندگی انسان."