بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

روضه های آیت الله دستغیب

مذهبی


پروفایل کربلا (۳۱)




هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟(سوره الرّحمن/آیه 60)

 

این آیه ی شریفه عام است و به هیچ وجه تخصیص ندارد. چه مؤمن و چه کافر فرقی نمی کند.

مضمون این آیه از حضرت امام صادق(علیه السلام) نیز رسیده است که هرکس به شما نیکی کرد،باید پاسخ نیکی او را به نیکی بدهید. هرچند طرف کافر باشد.

در مقام تلافی ، فضیلت با کسی است که احسان را با احسان،بهتر و بیشتر پاسخ دهد.

وقتی در کوفه باران نیامد،کوفیان به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روی آوردند.

حضرت به امام حسین(علیه السلام) فرمودند: « برو دعا کن ! »

امام حسین(علیه السلام) دعای باران خواند. به دعای ایشان باران فراوانی شروع با باریدن گرفت و همه را سیراب نمود.

امّا پاداش این احسان را چگونه دادند؟


از آب هم مضایقه کردند کوفیان/ خوش داشتند حرمت ِ میهمان کربلا


 

 

 

 

ادامه مطلب ...

کبوتر حرم یار!

مذهبی






هر سال شب شام غریبان حسینی که میشه ، به یاد سخنرانی حاج آقا امینی ، می افتم که خطاب به مردم فرمود که : کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ، چند روزی بال و پرش رو می بندند ، روی پشت بام خونه بهش آب و دانه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند ، و پروازش میدن ، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگه داره ، اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر وبی رگ بود ! 

آهای مردم آهای جوان ها ، ده روز از محرم گذشت و توی این ده روز امام حسین ما ها رو خرید بال وپر مون رو بست پیش خودش نگه داشت ، در این ده روز میهمان امام حسین بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین بود و در واقع از آب و نان امام حسین خوردیم ، حالا بعد ده روز بال و پر مون رو باز کرده که پرواز کنیم ، نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ، نکنه نان ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ، بیایید به امام حسین یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم ،وفقط روی پشت بام اون بشینیم.



اکنون زده نشوید !

اجتماعی


بنام خدا


باید با خود جدّی بود؛ «اکنون زده»  نشوید. شما به ذهن و روان خودتان دقّت کنید، گاهی «اکنون زده» شده ‏اید، یعنی همین

 که حالا هیچ نیستیم، خوشیم، این خیلی خطرناک است،
 
جریان مسلم بن عقیل را در کوفه به یاد آورید، گروهی گفتند: «حالا که زمان، زمان مسلم‌بن‌عقیل و حسین(ع) است، اسم ما 

را هم در ردیف یاران آن‌ها بنویسید» و تعداد زیادی اسم نوشتند، چون فعلاً با مسلم بن عقیل بودن خوش است ولی وقتی 

اوضاع سخت شد، گفتند: «اسم ما را خط بزنید» و تسلیم عبیدالله شدند، این‏ها انسان‌های «اکنون زده» هستند،

 بنابراین شما اگر با خودتان جّدی شدید، حسینی می‏شوید و می‏توانید با پوچی معاویه بجنگید. «اکنون‌زدگی» مشی جدایی از 

حسین(ع) است، واقعاً امام‌حسین(ع) می‏تواند ما را از «اکنون‌زدگی» نجات دهد. با خود جدّی نبودن یعنی از حسین‏(ع) فاصله 

گرفتن و بیهودگی و بی‌ثمری را به رسمیّت شناختن.

 شما نگاهی به برخی از اطرافیانتان بیندازید، افرادی که از حسین(ع) فاصله گرفته و به بیخودی کشیده شده ‏اند از شما به 

عنوان انسانی که برای کمال خود برنامه دارد بدشان می‏آید، چرا؟ چون متوجّه ‏اند شما یاد آور زندگی جدّی‏شان هستید و زندگی 

جدّی برای آن‌ها سخت شده است، لذا ارتباطشان را با شما قطع می‏کنند و می‏گویند این‌ها مال دوران جنگ و جهاد و ایثار 

هستند، حوصله ما را سر می ‏برند. آری انسان‌هایی که از جدّی بودن با خودشان فاصله گرفته ‏اند، از هر سخن جدّی بدشان 

می‏آید،اسلام جدّی است، روحانیت جدّی است، معلم دینی جدّی است، اسلام یعنی جدّیّت با خود.

 زندگی عبارت است از ادامه تفسیری که از حیات خویش دارید. اگر در تفسیر زندگی خودتان جدّی نباشید خودتان را به بازی 

گرفته ‏اید و حسین(ع) نمی‏خواهد شما، خود را به بازی بگیرید.
 
گاهی شما تصمیم می‏گیرید که از امروز جدّی شوید و در جلسات دینی عمیق، با اراده قوی شرکت کنید و دیگر دروغ نگویید، 

غیبت نکنید و...، امّا باید بدانید کسی می‏تواند این تصمیم ها را انجام دهد که علاوه بر این‌که می‏داند نماز و... خوب است،

زندگی را جدّی بداند و امام معصوم(ع) را به عنوان یک خوب بزرگ، الگوی خود بشناسد و به او اقتدا کند وگرنه تصمیمش را

نمی‏تواند ادامه دهد،

 فقط ادای خوب بودن در می‏آورد و هیچ وقت نمی‏تواند با خودش جدّی باشد، برای این‌که به وضع موجود راضی است و فرهنگ 

معاویه ‏ای هم همین را می‏خواهد. معاویه یک وضع موجود درست کرد و مردم را دعوت نمود و گفت به همین راضی باشید، 

حسین‏(ع) گفت به آن چه حق است راضی باشیم. اگر وضع موجود حق است، راضی هستیم ولی اگر حق نیست به وضع 

موجود راضی نیستیم. انسانی که حسین(ع)برای او امام است، انسانی است که به افق ‏های بلند انسانی فکر می‏کند، در برابر 

وضع موجودی که دعوت به سقوط ارزش‏ها می‏کند، مقاومت می‏کند و

 اگرنتوانی مقاومت کنی و خدای نکرده رنگ وضع موجودِ غیر حق را به خود بگیری مطمئن باش حسینی نیستی.


کتاب : کربلا مبارزه با پوچی ها



گفتند ...اما نمی دانستم !

من نوشت





گفتند :

از عاشورا - از پشیمانی حر در کربلا

اما نمی دانستم

همه ما حرهای زمانه ایم و امام زمانی داریم که در پشیمانی گناه و سربزیری غفلت ما می گوید :

ارفع راسک

سرت را بالا بگیر !

  ادامه مطلب ...

از عرفان تا قربان !

من نوشت






عرفه از راه می رسد و کاروانیان ره بسوی عرفات می برند

تنها کاروان حسین (ع) که بسوی کربلا می شتابد

حسین (ع) می رود تا کعبه دل بنا کند

و مناسکی از نو بگزارد !

می رود از سرمنزل عرفان به قربان برسد

و زمزم را شرمنده جاری فرات کند

می رود که صفا و مروه ای از نو بنا نهد

و بین الحرمین را بسازد!


که اگر خدای مهربان انسا ن را فرمود

تا به یاد ( پدری که پسر قربان نکرد)

هر سال در کنار کعبه قربان کند

و به یاد ( مادری که طفل خود را سیراب کرد)

هر سال سعی صفا و مروه کند

یاد حسین (ع) را تا ابد در قلب انسان جاری ساخت

و دل ها را به آتش عشق او شعله ور کرد !

حسین (ع) را راز هستی و روح عرفه گرداند

و پاداش حسین (ع) را مثل نماز شب

از همه پنهان کرد

پاداشی که نه چشمی دیده و نه در خاطر ی گذشته !

 

 

چطور شیعه شدم ؟

مذهبی




این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابی‌ها در کشورهای مختلف به گوش می‌رسد، آشنا شدن با برخی ویژگی‌های این قوم خالی از لطف نیست. مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است. «سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛ کسی که خودش می‌گوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است. اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(ع) کار را بجایی می‌رساند که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختی‌هایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.

ماجراهای عجیب یک مولوی وهابی که 45 روز در جمکران کارتن خواب شد

آموزش تبلیغ وهابیت در 5 دقیقه


سلمان سال 61 در سنندج بدنیا آمد. مادرش اهل سوریه و شیعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش که سیراب از محبت امیرالمومنین بود سلمان گذاشتند. خودش می‌گوید همیشه از اینکه اسمم سلمان و مادرم شیعه بود شرمنده بودم.

 
«با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.»
 

گفت یکبار هیئت!


در همانجا دوستی پیدا می‌کند به نام مهدی. مهدی شیعه بود و سلمان در عین رفاقت تلاش می‌کرد او را وهابی کند. کلی کتاب به او می‌دهد و در عوضش مهدی هم یکبار او را به مجلس عزای سیدالشهدا(ع) دعوت می‌کند. سلمان با همان لباس و ظاهر مولوی‌های وهابی و بعد از کلی این پا و آن پا کردن می‌رود به هیئت.
 
«یک گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین کار بزرگ زد؟
هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.»
 
چراغ‌ها را که خاموش کردند و مشغول سینه زدن شدند، او شروع کرد به گریه کردن. آنقدر که لباسهایش خیس شد. برای غربت و مظلومین غریب کربلا گریه می‌کرد. از اینکه در وهابیتشان نگذاشتند امام حسین(ع) را بشناسد افسرده شده بود.
   ادامه مطلب ...