نگاه
ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می
گشت. از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ
داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را
روی آتش می ریزم.
گفتند:
ولی حجم آتش در برابر آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای
ندارد.
گفت:
من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از
من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟ پاسخ دهم: هر
آن چه را که از توانم بر می آمد کردم …
ابراهیم زمان چون یوسف در
چاه غیبت گرفتار است، مردم با گناه و بی توجّهی جانش را بر منجنیق آتش
میگذارند و او را بر صلیب میکشند.
اما بزودی یوسف از چاه
برون خواهد آمد و مرا خواهند پرسید: تو چه کردی ؟!
و خوشا به حال گنجشکان
سرفراز