بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

غواصان حبیب

اجتماعی





آن روزهای پاییزی در منطقه اجاقلو بچه ها در اوج گمنامی واخلاص شرایطی سخت وباور نکردنی را تحمل می کردند .وقتی در ساحل به طرف بالای رودخانه می رفتیم تا وارد آب شویم ، اغلب پا برهنه بودیم. به دسته ها کفش غواصی داده بودند اما به تعداد نبود. مثلا به دسته 35 نفری فقط 10 جفت داده بودند که بچه ها به نوبت می پوشیدند. امروز یکی ، فردا یکی دیگر ! تازه این کفش های غواصی به پای بعضی از بچه ها اندازه نبود ، چون آن ها هم مثل کفش معمولی اندازه وشماره داشت . به این ترتیب ، لباس وکفش غواصی بر تن اغلب بچه ها که نوجوانان کم سن وسال بودند ، زار می زد.

می دیدم بعضی بچه ها کفش ها را که می پوشیدند با نخ می بستند که از پایشان کنده نشود. با این شرایط در حالتی که مجبور بودیم مسیر پیاده را پای برهنه واغلب به حالت دو طی کنیم ، خار وخاشاک وساقه های خشک گیاهان به پای بچه ها فرو می رفت . معمولا ساعاتی که استراحت داشتیم بچه ها سوزن بر می داشتند و خارها را از پایشان در می آوردند .........


 

 آموزش غواصی در شرایط سختی ادامه داشت. شرایط جوی و سرمای پر سوز هوا و دشواری آموزش از یک طرف و نرسیدن امکانات غذایی در دوهفته اول آموزش با عث شده بود که یکی از سخت ترین دوره های آموزشی سپری شود. در طی آموزش غواصی اتفاقاتی می افتاد که در شرایط دیگر تصور آن غیر ممکن بود. معمولا با پوشیدن لباس غواصی و چندین ساعت حضور در آب سرد ، کنترل ادرار از دست می رفت و بارها دفع ادرار صورت می گرفت .لباس غواصی طوری بود که آب به درون نفوذ نمی کرد ، اما در برخی لباسهای کهنه آب به درون نفوذ می کرد ، از طرف دیگر سر وروی بچه ها در حین غواصی وآمدن به ساحل گلی می شد .برای همین بچه ها وقتی می خواستند از آب بیرون بیایند  روی پل هایی که در مجاورت ساحل بود ، لباس غواصی را می کندند و دوباره وارد آب می شدند تا خودشان را تمیز وپاک کنند. دشواری فرورفتن در آب سرد را با هیچ کلمه ای نمی توانم بیان کنم .


در طول 30 روزی که در آموزش بودیم حمام نداشتیم وهمیشه باید در همان آب سرد شستشو

می کردیم . آب آن قدر سرد بود که با همه وجود می لرزیدیم ، خیلی وقت ها همان جا می شد صدای بهم خوردن دندانهای بچه ها را شنید .در آن شرایط نیروهای تدارکات سعی می کردند آتشی درست کنند تا بچه ها کنار آن کمی گرم شوند. آن ها هسته خرما را در می آوردند ولایش گردو می گذاشتند تا وقتی بچه ها از آب بیرون می آیند در دهانشان بگذارند  اما در غواص ها گاهی حتی این قدرت نبود که دهانشان را باز کنند. بچه های تدارکات خودشان دهان آن ها را باز می کردند و خرما می گذاشتند.


شرایط من هم در آن وضع نور علی نور بود ، به دلیل جراحت های قبلی ام دچار مشکلات خاصی شده بودم. در طول دوره غواصی ، دوبار فکم از شدت سرما قفل شد و هر بار دوهفته طول کشید تا خوب شدم ! وقتی فکم قفل می شد دندان هایم به هم می چسبید وبه هیچ طریقی باز نمی شد نه با ماساژ ونه با زور وفشار .در آن مدت درد عجیبی در فکم داشتم ، فقط با تکان لب هایم حرف می زدم و تغذیه ام در آن شرایط منحصر به شیر می شد که بچه ها به آن عسل می زدند و می توانستم بمکم. در روزهای آموزش غواصی همه چیز دیدنی بود حتی نبرد جدید من وزخم های قدیمی ! زخم هایم در سرمای شب وروز انگار دهان باز می کردند وتازه می شدند . علاوه بر قفل شدن دندان هایم وقتی وارد آب می شدم احساس می کردم رگ هایم به هم می چسبند و خشک می شوم ...عضله هایم می گرفت وچنان  درد می کرد که نفسم بالا نمی آمد.  و به خاطر ازبین رفتن دیواره بینی ام ، آب از سوراخ بینی به شکمم سرازیر می شد ! برای همین سعی می کرم همیشه دماغ گیر بزنم......



با وجود همه مشکلات آموزش ، رابطه وبرخورد بچه ها با هم عجیب بود . نه ما مثل یک مافوق به آن ها دستور می دادیم و نه آن ها ما را با آن دید نگاه می کردند.معمولا وقتی از سرمای بیرون به چادر بر می گشتیم دور چراغ والور می نشستیم . معمولا بچه ها در چادر شام می خوردند ، بعد فتیله فانوس را پایین می کشیدیم و دعای توسل می خواندیم.

معمولا در جمعی که نوحه خوان باشد ، همه شنونده هستند ولی وقتی فضا تاریک می شد بچه ها خودشان دعای توسل را زمزمه می کردند . هرکس چند بند می خواند وبا سوز دل از شهیدی می گفت ، یکی از امام حسین (ع) و یاران وخاندانش یاد می کرد ، یکی از شهیدی می گفت که همه اورا می شناختند. لازم نبود نوحه خوانی باشد وبخواهد از جمع اشک وآه بگیرد .اسم یک شهید که می آمد جان همه می سوخت ، شهدایی که تا چند ماه قبل کنار ما توی چادر وسنگر بودند ، فکر کردن به آن ها و این که چه دوستانی بودند کافی بود تا ساعت ها بسوزیم و اشک بریزیم. بچه ها چنان زلال و رابطه ها آن قدر صمیمی بود که گاه یکی در حین عزاداری می گفت :( من کارهای اشتباهی کردم ، گناه کردم ، بچه ها شما از خدا بخواهید منو ببخشه ! )

در عجب می ماندم . یک رزمنده هفده ، هجده ساله یا کمتر چه گناه یا اشتباهی می توانست داشته باشد؟ آن ها به کجا رسیده بودند که به اصرار از دوستانشان می خواستند تا در نماز برای آن ها طلب بخشش کنند ؟ .......


کتاب : نورالدین پسر ایران بخش غواصان حبیب


پی نوشت : اصولا اهل حرف و بحث سیاسی نیستم ولی شرکت در انتخابات روز جمعه را کوچکترین ادای دین به جوانانی می دانم که غریبانه پر کشیدند یا در غربت این روزگار باپر وبال سوخته غریبانه زیستند تا نام ایران و غیرت ایرانی جاودان  بماند.

نظرات 7 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ق.ظ http://http://ahmadiwarzesh.blogfa.com/

امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟

جواب را در اتاقم پیدا کردم،

سقف گفت: اهداف بلند داشته باش

پنجره گفت: دنیا را بنگر

...ساعت گفت: هر ثانیه با ارزش است

آیینه گفت: قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش

تقویم گفت: به روز باش

در گفت: در راه هدف هایت سختی ها را کنار بزن

زمین گفت: با فروتنی نیایش کن

فاطمه{گل دختر} دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ http://tobagalkhoda.blogfa .com

شخصی را به جهنم می بردند، در را مدام برمیگشت و به عقب خیره میشد، ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید، فرشتگان پرسیدند چرا؟ پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد، او امید به بخشش داشت.
سلام مرسی ازحضورت

............ سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام اینو بخونید:
البته من ننوشتما یکی برام فرستاده
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس
http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید...

فاطمه{گل دختر} سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://tobagalkhoda.blogfa .com

$$_________________________$$
$$____$$$$$_______$$$$$____$$
$$__$$$$$$$$$___$$$$$$$$$__$$
$$_$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$_$$
$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$
$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$
$$______$$$$$$$$$$$$$______$$
$$________$$$$$$$$$________$$
$$_________$$$$$$$_________$$
$$__________$$$$$__________$$
$$______اپم_____$$$_______آپم____$$
$$____________$____________$$
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥آپم

آهسته عاشق می شوم چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ق.ظ http://ziyafatname.blogfa.com/

خدا را دوست دارم
زیرا مولایم حسین عبد اوست.
"علی لاری زاده"
.
.
.
میلاد نور مبارک.
.
.
.
التماس نور [گل]

تخریبچی جامانده پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ق.ظ http://meydanmin.blogfa.com/

عشق یعنی دانسته روی مین رفتن،یعنی سبقت برای شهادت

عشق یعنی پاوه،طلائیه،شلمچه،فکه،مجنون،اروند،دجله،چزابه و...

عشق یعنی غروب مناطق جنگی

عشق یعنی شهادت.........

اخرالزمان پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ http://akharalzman.blogfa.com

:::توبه::


گفت : آیا دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! نور/۲۲

گفتم : چرا...


گفت : پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد تـوبـه کنید. هود/۹۰

گفتم : گناهم زیاد است


گفت : مگر نمی‌دانید خداوند تـوبـه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! توبه/۱۰۴

گفتم : دیگر روی توبه ندارم


گفت : خدا عزیز و دانا است و آمرزنده‌ی گناه و پذیرنده‌ی تـوبـه. غافر/۳

گفتم : برای کدام گناهم توبه کنم؟


گفت : خدا همه‌ی گناه‌هان را می‌بخشد. زمر/۵۳

گفتم : حتی اگر تکرار بشه؟


گفت : به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد؟ آل عمران/۱۳۵

گفتم : تسلیم رحمت خدا هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد