بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

غواصان حبیب

اجتماعی





آن روزهای پاییزی در منطقه اجاقلو بچه ها در اوج گمنامی واخلاص شرایطی سخت وباور نکردنی را تحمل می کردند .وقتی در ساحل به طرف بالای رودخانه می رفتیم تا وارد آب شویم ، اغلب پا برهنه بودیم. به دسته ها کفش غواصی داده بودند اما به تعداد نبود. مثلا به دسته 35 نفری فقط 10 جفت داده بودند که بچه ها به نوبت می پوشیدند. امروز یکی ، فردا یکی دیگر ! تازه این کفش های غواصی به پای بعضی از بچه ها اندازه نبود ، چون آن ها هم مثل کفش معمولی اندازه وشماره داشت . به این ترتیب ، لباس وکفش غواصی بر تن اغلب بچه ها که نوجوانان کم سن وسال بودند ، زار می زد.

می دیدم بعضی بچه ها کفش ها را که می پوشیدند با نخ می بستند که از پایشان کنده نشود. با این شرایط در حالتی که مجبور بودیم مسیر پیاده را پای برهنه واغلب به حالت دو طی کنیم ، خار وخاشاک وساقه های خشک گیاهان به پای بچه ها فرو می رفت . معمولا ساعاتی که استراحت داشتیم بچه ها سوزن بر می داشتند و خارها را از پایشان در می آوردند .........


 

ادامه مطلب ...