بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

آثار شگفت انگیز دعا برای فرج

مهدویت


مرحوم حاج محمد علی فشندی می گوید:

در مسجد جمکران قم ،اعمال را به جا آورده بودم وبا همسرم می آمدم.دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده اند وقصد دارند به طرف مسجد بروند.با خود گفتم:این سید نورانی در این هوای گرم تابستان ،از راه رسیده وتشنه است .ظرف آبی به دست ایشان دادم . پس از آشامیدن ظرف آب را پس دادند. گفتم : آقا شما دعا کنید وفرج امام زمان ارواحنا فداه را از آقا بخواهید تا امر ظهور نزدیک شود . فرمودند:

(شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند ! اگر ما را بخواهند ، دعا می کنند و فرج ما می رسد.)


ادامه مطلب ...

داستان شیخ مفید وامام زمان (عج)

مهدویت


شیخ مفید مردی بزرگوار و عالم و پرهیزگاراست که در زمان غیبت کبری امام زمان .عج. تمام دانشمندان و فقیهان ، رهبری شیخ مفید را پذیرفتند وی از دانشمندان خستگی ناپذیر است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا.ص. با زبان و قلم خویش کوشش می کند.

روزی مردی روستایی سراسیمه به خدمت او میرسد و میگوید: شیخ برای ما مشکلی پیش آمده ، که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با مهربانی همیشگی خود می گوید آنچه می خواهی بپرس. مرد روستایی می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده. ما نمی دانیم که باید شکم زن را بشکافیم و طفل را بیرون بیاوریم یا اینکه با آن نوزاد او را دفن کنیم؟ 

ادامه مطلب ...

انتظار

مهدویت



 رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم:


طوبى للصابرین فى غیبته، طوبى للمقیمین على محبته

خوشا به حال صبر کنندگان در ایام غیبتش، خوشا به حال پایداران بر دوستى و محبتش 1

امیرالمؤمنین علیه السلام:

انتظروا الفرج ولاتیأسوا من روح الله، فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج ... والمنتظر للفرج کالمتشحط بدمه فى سبیل الله


انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزوجل، انتظار فرج است. و همانا منتظران فرج مانند شهیدانى هستند که در راه خدا، در خون خود مى غلتند   2


ادامه مطلب ...

تعبیری زیبا

مهدویت

مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی
در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرماید:

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
...
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.