در یکی از روزهای خوب خدا شنیدم که اگر کسی برای میلاد تو شعری بگوید تا سال آینده دیدار مه رویت قسمتش می شود!
ببخش که شعرم رها از هر بند وقافیه ای است ولی ترجیع بند تک تک شریانهای قلبم است!
بگذار در گذری که به مقدم ورودت با عطر عود وعنبر آمیخته وگلهایی که زیر پایت نثار شده لحظه ای به تماشا بنشینم !
بگذار در صف مشتاقانی که ورودت را با شور وشیرینی جشن گرفته اند ،لختی درنگ کنم!
بگذار در نامه های زرینی که با نام تو زینت شده وتا عرش بالا رفته آخرین نام باشم!
بگذار که پرپروازم برسد تا بلندای بقیع !
بگذارکه سهم من از شادی نه به اندازه باورهایم بلکه به وسعت احسان تو باشد!
.
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)،
این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگوی یا اباالفضل(ع)
وارد مهمانسرای توشدم .با احترام مرا به سمت سفره ات را هنمایی کردند.
هنوز لقمه اول را نخورده بودم که شعری به زبان عربی توجهم را جلب کرد:
خوش آمدید ای مهمانهای من
اما برمن ببخشایید
زیرا که دستانی ندارم
تا از شما پذیرایی کنم
قطره های اشک چه نا چیز بودند در برابر عظمت وفای عباس !
سلام بر خدیجه کبری علیهاالسلام یاور و مونس دردها و تنهایی های پیامبر صلی الله علیه و آله . سلام بر او که از برترین
زنان برگزیده خدا بود. سلام بر عبودیتش، بر اخلاص و صداقتش، بر پاکی و قداستش، بر ایثار و
فداکاری اش و بر صبر و پایداریش. سلام بر آن لحظه ای که تصدیق رسالت نبوی کرد و سلام بر
سراسر زندگی پرشورش که اطاعت از خدا و رسول خدا درآن موج می زد.سلام بر خدیجه علیهاالسلام
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند .
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...
و مسابقه شروع شد ....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :
" اوه,عجب کار مشکلی !!"
"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ."
-
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند، مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد!
مهدویت
مرحوم حاج محمد علی فشندی می گوید:
در مسجد جمکران قم ،اعمال را به جا آورده بودم وبا همسرم می آمدم.دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده اند وقصد دارند به طرف مسجد بروند.با خود گفتم:این سید نورانی در این هوای گرم تابستان ،از راه رسیده وتشنه است .ظرف آبی به دست ایشان دادم . پس از آشامیدن ظرف آب را پس دادند. گفتم : آقا شما دعا کنید وفرج امام زمان ارواحنا فداه را از آقا بخواهید تا امر ظهور نزدیک شود . فرمودند:
(شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند ! اگر ما را بخواهند ، دعا می کنند و فرج ما می رسد.)
مهدویت
شیخ مفید مردی بزرگوار و عالم و پرهیزگاراست که در زمان غیبت کبری امام زمان .عج. تمام دانشمندان و فقیهان ، رهبری شیخ مفید را پذیرفتند وی از دانشمندان خستگی ناپذیر است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا.ص. با زبان و قلم خویش کوشش می کند.
روزی مردی روستایی سراسیمه به خدمت او میرسد و میگوید: شیخ برای ما مشکلی پیش آمده ، که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با مهربانی همیشگی خود می گوید آنچه می خواهی بپرس. مرد روستایی می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده. ما نمی دانیم که باید شکم زن را بشکافیم و طفل را بیرون بیاوریم یا اینکه با آن نوزاد او را دفن کنیم؟