بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

پیمانه سبز

در یکی از روزهای خوب خدا شنیدم که اگر کسی برای میلاد تو شعری بگوید تا سال آینده دیدار مه رویت قسمتش می شود!

 

ببخش که شعرم رها از هر بند وقافیه ای است ولی ترجیع بند تک تک شریانهای قلبم است!

 

بگذار در گذری که به مقدم ورودت با عطر عود وعنبر آمیخته وگلهایی که زیر پایت نثار شده لحظه ای به تماشا بنشینم !

 

بگذار در صف مشتاقانی که ورودت را با شور وشیرینی جشن گرفته اند ،لختی درنگ کنم!

 

بگذار در نامه های زرینی که با نام تو زینت شده وتا عرش بالا رفته آخرین نام باشم!

 

بگذار که پرپروازم برسد تا بلندای بقیع !

 

بگذارکه سهم من از شادی نه به اندازه باورهایم بلکه به وسعت احسان تو باشد!




چقدر مزاجتان را می شناسید؟

.




این سایت رو ببینید جالبه

نرم افزار مزاج شناسی آنلاین به همراه توصیه

های طب سنتی

هم میتونید طبعتون رو تشخیص بدید. هم طبع

غذاها و خوراکیها رو دارد.
 

کبر گناه کبیره

اخلاقی


[تصویر: arrogance.jpg]

چشمانتان را ببندید و زمانی را به یاد آورید که حتی ذره ای خود را بخاطر زیبایی و هیکل بی نظیرتان، یا داشتن دوستان متعدد از جنس مخالف و داشتن رابطه با آن ها؛ تافته ای جدا از سایر بافته ها دانستید.

هنوز چشمانتان بسته است؟ یادتان هست، بخاطر رتبه ی خوبتان چقدر دل دوستان را شکستید؟ یادتان است که بخاطر پول پدرتان و منسب ایشان چقدر برای خود، ارج و قرب قائل بودید؟ یادتان هست که بخاطر داشتن کوچکترین چیزها و یا حتی نداشتن بعضی چیزها، چقدر به دیگران فخر فروختید؟ یادتان هست بخاطر محل سکونتتان، چقدر برای پایین شهری ها پشت چشم نازک کرده اید؟ یادتان می آید، چقدر برای صفات نه چندان پسندیده؛ برای خود دیسیپلین داشتید؟

به نظرم اگر این ها و خیلی چیزهای دیگر را به یاد آوردید، چشمانتان را جور دیگر باز کنید!

ادامه مطلب ...

مهمانی آب


می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)،
این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگوی یا اباالفضل(ع)




وارد مهمانسرای توشدم .با احترام مرا به سمت سفره ات را هنمایی کردند.

هنوز لقمه اول را نخورده بودم که شعری به زبان عربی توجهم را جلب کرد:


خوش آمدید ای مهمانهای من

اما برمن ببخشایید

زیرا که دستانی ندارم

تا از شما پذیرایی کنم


قطره های اشک چه نا چیز بودند در برابر عظمت وفای عباس !


وفات حضرت خدیجه





سلام بر خدیجه علیهاالسلام

سلام بر خدیجه کبری علیهاالسلام یاور و مونس دردها و تنهایی های پیامبر صلی الله علیه و آله . سلام بر او که از برترین زنان برگزیده خدا بود. سلام بر عبودیتش، بر اخلاص و صداقتش، بر پاکی و قداستش، بر ایثار و فداکاری اش و بر صبر و پایداریش. سلام بر آن لحظه ای که تصدیق رسالت نبوی کرد و سلام بر سراسر زندگی پرشورش که اطاعت از خدا و رسول خدا درآن موج می زد.

ادامه مطلب ...

مسابقه ی قورباغه ها


 




روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با

هم مسابقه ی دو بدند .
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...
و مسابقه شروع شد ....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :
" اوه,عجب کار مشکلی !!"
"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ."

ادامه مطلب ...

عروسک بافتنی

-




زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند، مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد!




ادامه مطلب ...

آثار شگفت انگیز دعا برای فرج

مهدویت


مرحوم حاج محمد علی فشندی می گوید:

در مسجد جمکران قم ،اعمال را به جا آورده بودم وبا همسرم می آمدم.دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده اند وقصد دارند به طرف مسجد بروند.با خود گفتم:این سید نورانی در این هوای گرم تابستان ،از راه رسیده وتشنه است .ظرف آبی به دست ایشان دادم . پس از آشامیدن ظرف آب را پس دادند. گفتم : آقا شما دعا کنید وفرج امام زمان ارواحنا فداه را از آقا بخواهید تا امر ظهور نزدیک شود . فرمودند:

(شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند ! اگر ما را بخواهند ، دعا می کنند و فرج ما می رسد.)


ادامه مطلب ...

داستان شیخ مفید وامام زمان (عج)

مهدویت


شیخ مفید مردی بزرگوار و عالم و پرهیزگاراست که در زمان غیبت کبری امام زمان .عج. تمام دانشمندان و فقیهان ، رهبری شیخ مفید را پذیرفتند وی از دانشمندان خستگی ناپذیر است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا.ص. با زبان و قلم خویش کوشش می کند.

روزی مردی روستایی سراسیمه به خدمت او میرسد و میگوید: شیخ برای ما مشکلی پیش آمده ، که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با مهربانی همیشگی خود می گوید آنچه می خواهی بپرس. مرد روستایی می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده. ما نمی دانیم که باید شکم زن را بشکافیم و طفل را بیرون بیاوریم یا اینکه با آن نوزاد او را دفن کنیم؟ 

ادامه مطلب ...