بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

تعهد یا تخصص؟


از چمران پرسیدند:
تعهد بهتر است یا تخصص؟گفت:«می گویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را می پذیرم.اما می گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد بی تقواست.»






مردی که یک نسل تربیت کرد
مرید در میان مرشدان

ای خدا!
من باید از نظر علم از همه بهتر باشم مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند
بایدبه آن سنگدلانی که علم را بهانه می کنند و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم خاک پای من هم نخواهند شد ، باید همه ی آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم و

آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم



شهید دکتر مصطفی چمران




داستان ابن سیرین


جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‏کند، عاشق دلباخته او است، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا بر پاست.


یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی‏ جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول‏ همراه ندارم، گفت: " پارچه ‏ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه‏ به من تحویل دهد و پول بگیرد ".


مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمد بن سیرین - که عنفوان جوانی را طی می‏کرد و از زیبایی بی بهره نبود - پارچه ‏ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد.

ادامه مطلب ...

دریا





موجی آمد وتمام خط نوشته ها را با خود برد

تو هم گاهی برای شن ریزه ها دلت تنگ می شود؟

تو هم از تکرار هم آغوشی ساحل ملول میشوی؟

توهم گاهی در خروش یک رود جاری می شوی

وگاهی آنقدر آرام که در یک کف دست  ،ماه را تماشا کنی؟

توهم در تابستان گاهی یخ می کنی

و در سرمای زمستان از تب بخار می شوی؟

ابرهای آبی گاهی باتو قهر می کنند؟

تابش خورشید گاهی پوستت را می سوزاند؟

اگر این طور است چقدر شبیه رویاهای منی

شاید هم من تازگیها دریایی شده ام!



داستانهای کوتاه


"لحظه ای اندیشیدن را نیاز است."


استاد فلسفه یک صندلی میگذاره وسط کلاس و به دانشجویان میگه:

شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد!!!

یکی از دانشجویان بلند میشه و می پرسه :  آقا اول شما ثابت کنید کدام  صندلی ؟؟؟؟


""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""


ادامه مطلب ...

ارزش واقعی انسان


 
برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».


این کلام از جناب علامه نقل به مضمون است.

علامه محمد تقی جعفری ـ رحمت‌الله ­علیه ـ می­‌گفتند:

برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».

برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست.

هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارایه دادند.



ادامه مطلب ...

حصار چوبی


پسر بچه ای تند خو در روستایی زندگی می کرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد باید یک میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند.
 
ادامه مطلب ...

شمع تولد

باران می زند

وعطر کاهگل می پیچد

در کوچه باغ !

به مژگانم امتداد حضورت را

جارو می کشم

نگاهم منتظر است تا تو بیایی

نه یک روز ،نه چند روز،چهل روز !

عاشقانه هایم برای تو

نه یک بار،نه چند بار،چهل بار!

چله ها گذشت در انتظار آمدنت

وتو نیامدی ای زیباروی

شمع تولدی برایت گرفته ام

یادم نیست چند ساله شده ای ؟

اما امروز فقط یک شمع روشن می کنم

بیاد کسی که در روز تولدش هم غایب است !



یک شمع

مهدویت در شعر حافظ



گذری بر زندگی حافظ شیرازی


شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغیب، یکی از پر رمز و رازترین شاعران جهان است. نام پدرش بهاءالدین می­باشد که بازرگانی می­کرده و مادرش اهل کازرون شیراز بوده است. تاریخ تولد او را بعضیها سال 792 هـ ق و برخی بین سالهای 730 – 720 هـ ق ثبت کرده­اند که اوایل قرن 8 هجری بوده است. بعد از مرگ پدرش، برادرانش که هر کدام بزرگتر از او بودند، به سویی روانه شدند و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی می­گذشت.

همین که به سن جوانی رسید، در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد، تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشاند. تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود کسب کرد و مجالس درس علماء و فضلای بزرگ شهر خود را درک نمود. او قرآن کریم را از حفظ کرده بود و بنابر تصریح صاحبان نظر، تخلص حافظ نیز از همین امر نشأت گرفته است.

حافظ در سن 38 سالگی همسر خویش را از دست داد. و پس از او بار دیگر زمانه نامهربانی خود را به او نمایان ساخت و این بار فرزندش را از او گرفت. وفات حافظ را بین سالهای 775 تا 785 هـ ق نوشته­ اند.


ادامه مطلب ...

نامه ویکتور هوگو به فرزندش:






قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،

و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......

ادامه مطلب ...