از چمران پرسیدند:تعهد بهتر است یا تخصص؟گفت:«می گویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را می پذیرم.اما می گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد بی تقواست.»
شهید دکتر مصطفی چمران
جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمیدانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد میکند، عاشق دلباخته او است، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا بر پاست.
یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: " پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد ".
مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمد بن سیرین - که عنفوان جوانی را طی میکرد و از زیبایی بی بهره نبود - پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد.
ادامه مطلب ...موجی آمد وتمام خط نوشته ها را با خود برد
تو هم گاهی برای شن ریزه ها دلت تنگ می شود؟
تو هم از تکرار هم آغوشی ساحل ملول میشوی؟
توهم گاهی در خروش یک رود جاری می شوی
وگاهی آنقدر آرام که در یک کف دست ،ماه را تماشا کنی؟
توهم در تابستان گاهی یخ می کنی
و در سرمای زمستان از تب بخار می شوی؟
ابرهای آبی گاهی باتو قهر می کنند؟
تابش خورشید گاهی پوستت را می سوزاند؟
اگر این طور است چقدر شبیه رویاهای منی
شاید هم من تازگیها دریایی شده ام!
"لحظه ای اندیشیدن را نیاز است."
استاد فلسفه یک صندلی میگذاره وسط کلاس و به دانشجویان میگه:
شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد!!!
یکی از دانشجویان بلند میشه و می پرسه : آقا اول شما ثابت کنید کدام صندلی ؟؟؟؟
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
باران می زند
وعطر کاهگل می پیچد
در کوچه باغ !
به مژگانم امتداد حضورت را
جارو می کشم
نگاهم منتظر است تا تو بیایی
نه یک روز ،نه چند روز،چهل روز !
عاشقانه هایم برای تو
نه یک بار،نه چند بار،چهل بار!
چله ها گذشت در انتظار آمدنت
وتو نیامدی ای زیباروی
شمع تولدی برایت گرفته ام
یادم نیست چند ساله شده ای ؟
اما امروز فقط یک شمع روشن می کنم
بیاد کسی که در روز تولدش هم غایب است !
شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغیب، یکی از پر رمز و رازترین شاعران جهان است. نام پدرش بهاءالدین میباشد که بازرگانی میکرده و مادرش اهل کازرون شیراز بوده است. تاریخ تولد او را بعضیها سال 792 هـ ق و برخی بین سالهای 730 – 720 هـ ق ثبت کردهاند که اوایل قرن 8 هجری بوده است. بعد از مرگ پدرش، برادرانش که هر کدام بزرگتر از او بودند، به سویی روانه شدند و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی میگذشت.
همین که به سن جوانی رسید، در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد، تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشاند. تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود کسب کرد و مجالس درس علماء و فضلای بزرگ شهر خود را درک نمود. او قرآن کریم را از حفظ کرده بود و بنابر تصریح صاحبان نظر، تخلص حافظ نیز از همین امر نشأت گرفته است.
حافظ در سن 38 سالگی همسر خویش را از دست داد. و پس از او بار دیگر زمانه نامهربانی خود را به او نمایان ساخت و این بار فرزندش را از او گرفت. وفات حافظ را بین سالهای 775 تا 785 هـ ق نوشته اند.
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......