بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

داستانی از اراده قوی

روان شناسی 



کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.
عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ " کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم."
عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش."
دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد.
نویسنده: ناپلئون هیل
 

ادامه مطلب ...

آخرین لالایی !

من نوشت





طنین آخرین لالایی

هنوز از دیوار خرابه

به گوش می رسد

پدر لالایی خواند

و دختر برای همیشه

به خواب رفت !





امام شهید،امام غایب!

اجتماعی  



زمانه عجیبی استبرخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه 

بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)

 

 برخی از مردم که ادعای شیعه بودن می کنند، ظاهر شیعه دارند، عمل عبادی شان مانند شیعیان است، (شاید مثل من!) امام شهید را گریه کن هستند، امام مظلوم را سینه زن هستند، امام غریب را ناله ها می کنند؛ یعنی برای امام حسین ع خوب کار می کنند، حتی خوب اشک می ریزند، اما امام حسین را همچنان «شهید» می خواهند. در نظرشان امام حسین باید همچنان شهید، غریب و مظلوم بماند و ما همچنان بر ایشان گریه کنیم و ناله بزنیم تا حاجاتمان برآورده شود. به قول شهید مطهری، دستگاه حسینی را برخی شرکت بیمه می دانند: «اباعبدالله برای مبارزه با گناه قیام کرد، نه اینکه قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد، یعنی حسین ـ علیه السلام ـ شرکت بیمه تأسیس کرده باشد، آن هم بیمه گناه، شما بر من اشک بریزید من نیز گناهان شما را جبران می کنم، حال هر چه می خواهید باشید، ابن زیاد باشید یا عمر سعد.». 

باعث تاسف است که برخی فقط گریه کن خوب هستند نه یاور خوب

حال در مورد امام زمان عج هم همین طور است. برخی امام غایب را مامومند. برای برخی امام زمان آن کسی است که باید غایب باشد و ما برای ظهور و تعجیل در فرجش دعا بکنیم. اما اگر بیاید ندای هل من ناصر سر دهد، قل الدیانون! شاید عده ای آرزو کنند که ای کاش هرگز برای ظهور امام زمان عج دعا نکرده بودیم. ای کاش هرگز امام نیامده بود!! بله. همین مضمون در حدیث هم وارد شده استالإمامُ الباقرُ علیه السلام :لَو یَعلمُ النّاسُ ما یَصْنعُ القائمُ إذا خَرجَ لأَحَبَّ أکثرُهُم أنْ لا یَرَوهُ، مِمّا یَقتُلُ مِن النّاسِ ··· حتّى یقولَ کثیرٌ مِن النّاسِ: لیسَ هذا مِن آلِ محمّدٍ! و لو کانَ مِن آلِ محمّدٍ لَرَحِمَ!- امام باقر علیه السلام :اگر مردم مى دانستند که هرگاه قائم قیام کند چقدر از مردمان [ظالم ]را مى کشد بى گمان بیشترِ آنان دوست داشتند که او را نبینند ··· چندان که بسیارى از مردم مى گویند: او از خاندان محمّد نیست. اگر از خاندان محمّد بود رحم مى کرد.

 

ادامه مطلب ...

امام حسین (ع) در شعر حافظ

 ادبی - هنری 




زان یار دلنوازم شکریست با شکایت              

   گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت


    بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت


رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت


   در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت


       چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت


در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت


از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت


ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت


این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت


عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت






تله جذابیت

من نوشت 



دیر زمانی است که حس نوشتن نیست و لی بعضی  وقتها  ثانیه ها و لحظه ها تو را به سمت یک نقطه عطف می برند ٬طوریکه احساسات و معقولات و هرچه در وجودت هست تکان می خورد و تو را  در این بی تفاوتی روزگار به عکس العملی وامی دارد .

زندگی مثل یک قطار شهر بازی که گاهی آن چنان سراشیبی تندی دارد که دلت کف پایت می زند و گاه آن چنان صعودی که دلهره لحظه بعد آرامت نمی گذارد .

چرا می نویسم ؟آن هم این موضوع ؟آن هم این جا ؟

باید بنویسم ! از این موضوع و همین جا !

شاید .....

شاید یک روز بدست کسی رسید که نیازمند  این کلمات است .شاید ...

 

ادامه مطلب ...

درس دلار


اجتماعی


 

زندگی برخی از ما شبیه ماشین حساب شده است. همیشه در حال حساب و کتاب.

 

واقعا از زندگی لذت نمی بریم از بس در اعداد غوطه ور هستیم..

 

این یادداشت برای دلال ها نیست، آنها تکلیف شان روشن است، این برای آنهایی

 

است که با خودشان گفتند دلار می خریم تا حداقل نگران آینده نباشیم. گفتند هر

 

چه داریم می فروشیم تا حداقل سرمایه خود را حفظ کنیم..

حالا همین ها در به در به دنبال فروش دلارهایی هستند که خریدند. آن هم درست به

 

همان دلیلی که دلار انبار کرده بودند؛ حفظ سرمایه..

 

آنها نگران بوده و هستند. نگران آینده زندگی خود و فرزندان شان، شرایط کشور آنها

 

را به این سبک زندگی سوق داده است. گویی نگرانی برای فردا، بخشی از وجود ما

 

 

شده است. هنوز بچه به دنیا نیامده است به فکر دانشگاه رفتن او هستیم. سختی

 

های امروز را به جان می خریم تا در فردایی که هنوز نیامده زندگی آرامی داشته

 

باشیم.

بالا و پایین رفتن قیمت دلار در چند ماه اخیر، درس بزرگی برای همه ما بود. برای

 

همه مایی که فکر می کنیم می توانیم مسیرهای خوشبختی را از بیراه برویم.

تلاش آنها برای خریدن دلار، یکی از دلایل ملتهب شدن بازار بود. دلارفروش ها هر

 

قیمتی می دادند، اینها می خریدند تا مبادا فردا گران تر از امروز شود. البته امروز

 

هم می فروشند مبادا فردا ارزان تر شود..

 

اگر اجازه بدهیم زندگی روند عادی خود را طی کند، ممکن است در بعضی روزها

 

سختی بکشیم و کام هایمان تلخ شود اما حداقل حرص مال از دست رفته نمی خوریم

 

زندگی برخی از ما شبیه ماشین حساب شده است. همیشه در حال حساب و کتاب.

 

واقعا لذت نمی بریم از بس در اعداد غوطه ور هستیم.

 

آنهایی که دلار نخریدند یا پراید ۴۰ تومانی نخریدند، امروز چه حسی دارند و آنهایی

 

که خریدند چه حسی. هرچه طمع بیشتر، کام تلخ تر!.

این نگرانی ها برای همه است. واقعا همه نگران آینده هستیم. فردایی که روشن

 

نیست و ابرها اجازه نمی دهند آن را ببینم و به خاطر همین به آب و آتش می زنیم تا

 

به کشتی مطمئن تر دل به این دریای طوفان زده و مه آلود بزنیم اما فراموش نکنیم

 

در حال هم باید زندگی کنیم..

یادمان نرود تمام کشتی های امن هم می توانند غرق شوند. تایتانیک، امن ترین

 

کشتی زمان خود بود اما مغلوب کوه یخ شد..

 

خیلی از ما لذت زندگی کردن را فراموش کرده ایم. ذهن مقتصد همیشه در حال

 

حساب و کتاب است و این باعث می شود همه دنیا را با چشم حساب و کتاب ببیند.

 

همه دنیای پول و سود نیست!.

 

ما ایرانی ها دیگر خیلی سود و ضرری شده ایم. چند خریدی؟ چند فروختی؟ کاش

 

دیر می فروختی و ... حتی وقتی کسی کتاب هم می خرد از او اول قیمت را میپرسیم.

.

بیایید سبک زندگی مان را عوض کنیم. دیدید که در دنیای دلار و ریال چه خبر است .

 

گاهی خندان به خاطر سود وگاهی گریان به خاطر ضرر

 

بیایید به گذشته فکر کنیم که چگونه شاد بودیم در حالی که تلویزیون مان پارس

 

سیاه و سفید بود و یا با اتوبوس واحد از این سو به آن سوی شهر می رفتیم..

 

 

 

مصطفی داننده

 

 

 

ترس واقعی !!!

مذهبی 


 در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.

اول: حسین

حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.

تا آخر می‌‌ایستد.

خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.

هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.

از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

*

دوم: یزید

همه را تسلیم می‌خواهد.

مخالف را تحمل نمی‌‌کند.

سرِ حرفش می‌‌ایستد.

نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.

بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد می‌رسد

*

سوم: عمرِ سعد

به روایتِ تاریخ تا روز8محرّم در تردید است.

هم خدا را می‌خواهد هم خرما،

هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.

هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را.

هم اماراتِ کوفه را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.

نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.

هم آب می‌خواهد هم آبرو.

دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.

نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

*

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را

اما

در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم!


دکتر شریعتی 


کسی که شانزده بار حج رفت ، امامش را کشت !

مناسبت ها



[تصویر:  27831969902005520162.gif]



یکی از افرادمقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است.

از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.

این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود.

با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود.

شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!

 

فرض کنید الان از صحنه کربلا خارج شده اید، یک نفر به شما هم می بگوید همه چیز برای رفتن شما به خانه خدا آماده است. آیا شما حاضرید با پای پیاده به این سفر بروید؟ مطمئنا می گویید: نه! اما اگر به این سفر سه و چهار ماه که زخم خستگی، تشنگی و گرسنگی دارد. یک بار بروید بار دیگر به شما بگویند نمی روید. این آقایی که ما صحبتش را می کنیم شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است  (.

فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.

  

ادامه مطلب ...

خاطراتی از استاد صفایی حائری

مذهبی 


آنچه از خاطره ها نقل مى کرد تمامى عبرت و درس هاى سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود.


1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود که برخى اشخاص حقیقتا شوق مرگ دارند، آن هم نه از رنج زندگى، بلکه اشتیاق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».خلاصه این که در یکى از مدارس نجف طلبه اى بود که بر دیوار مدرسه نقش نموده بود: یا حضرت عزرائیل ادرکنى!


2 ـ برخى شب ها که دیر وقت بود و از جایى بازمى گشتیم، مغازه هایى نزدیک حرم یا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببین این ها براى مقدارى پول ناچیز بیدارند. در حالى که خداوند با نماز شب چه غنایى را مى بخشد و ما تنبلى مى کنیم.


3 ـ نکته اى زیبایى از مرحوم والدشان نقل مى نمود که اگر این آیه در قرآن فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ایمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئک کالانعام» بود. زیرا این آیه کافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حیوانات تشبیه مى کند و سپس مى فرماید: بلکه پست تر از حیوانات. چرا؟ چون آن زبان بسته ها استعداد و امکانى ندارند و توقعى نیست که جز به این روش زندگى کنند. اما آدمى عقل و فکر و حتى پیامبر بیرونى را زیر پا مى نهد و چشم پوشى مى کند. این کفر او را به زندگى رذیلانه اى سوق مى دهد که در این عصر شاهد گزارش هاى عجیبى از آن هستیم و نمونه هایى از تجاوزات و غارت ها و ایدئولوژى هاى شیطانى را در غرب مشاهده مى کنیم. این فراز دوم آیه; یعنى «بل هم اضل سبیلا» (پست تر بودن از حیوانات) نشانى از وحى است.



منبع:سایت خبری 598