بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

میلاد نور مبارک !

من نوشت



توکه بدنیا آمدی آتشکده موبدان خاموش شد و کاخ کسراییان ویرانه گشت.

 

 توکه بدنیا آمدی آسمان اشک شوق بارید وزمین  تفتیده حجاز دستانش سبز شد.

 

 تو که به دنیا آمدی خورشید را خجل کردی از تابیدن ومه رویت ، ماه رابه تماشا واداشت.

 

توکه بدنیا آمدی عطر همه گلهای عالم را شمیم محمدی بخشیدی وباور انسانها را از ازل تا ابد


به احدیت یکتاپیوند دادی !

 

 اینک ای سلاله پاکان !ای خوبترین خوبان !

 

سبد سبد گل همیشه بهار پیشکش مقدمت باد که بهار هم با تولد تو معنا گرفت ! وعشق بادیدن


رخ زیبایت تجلی گاه عالم خلقت شد!

 

 

 

ای مقامت زجبریل بالاتر و ای حسن جمالت زیوسف نیکوتر !


میلادت مبارک!میلادت مبارک!


 

 


با عرض سلام وتبریک این ایام فرخنده خدمت همه دوستان و همفکران گرامی

 


اول بهمن تولد دومین سال بهار بی خزان است. در این دوسال مسیر پر فراز و نشیبی را پسر گذاشتم و خاطرات تلخ وشیرین بسیاری  از همراهی نوشتاری و مجازی دوستان برایم به یادگار مانده !

 

خدا را شاکرم که در زندگی مجازی هم مثل زندگی واقعی همیشه راهنما و مشکل گشای من بوده است. وتوانایی نوشتن را در این سالها به من عنایت کرد.

 

هدف اصلی من از نوشتن این وبلاگ این بود که کاربرد دین را در زندگیم پیدا کنم. در رابطه با دیگران- تربیت فرزند-روان شناسی اخلاق ادبیات و....کلا مهارتهای زندگی اسلامی را بشناسم.

 

بیشتر سعی کردم  مطالب مفید و کاربردی برای خودم و دیگران  در وبلاگم استفاده کنم .البته از فکر تا عمل فاصله بسیار است و این نوشته ها هم یک قدم بسیار کوچک !

 

اما به استناد  این آیه قرآن  که می فرماید : لیس الانسان الا ما سعی  ( براى انسان جز حاصل تلاش او نیست)

 


امید دارم که در سایه عنایت  خدا و اهل بیت (ع) و حضور و نظر سازنده  شما دوستان تلاشهایم ثمر بدهد وروز به روزمطالب بهتر و ارزنده تری را تقدیم کنم .

 

 

 

 

 

راز خورشید

من نوشت






مانند خورشید باش

که هر صبح

انتظار طلوعش را می کشند

و هر شب غروبش را

به تماشا می نشینند

مگذار نور وجودت
 چشمها را بزند !

یلدای انتظار !

من نوشت





سوز سرمای پاییز

 

و شب یلدای انتظار

 

شاید که وعده آمدنت

 

در طالع زمستان باشد !





+  یلدای پارسال


مه رویت !

من نوشت






            
                      روزها از پی هم می گذرد 

                                                               عمر من  نیز !

                                                                                    ترسم که آخر

                                                                                                          مه رویت

                                                                                                                        به تماشا ندهند !!




سال روز شهادت امام سجاد (ع)

من نوشت






دفتر زندگی ورق می خورد وگاه به صفحاتی می رسد که سخت و پر تاب ورق می خورند !

در تردید بین نوشتن و ننوشتن است که به روز شهادت امام سجاد (ع) می رسم  .، گرچه دیر ولی تصمیم می گیرم ضمن عرض تسلیت به همه دوستان  چند خطی را تقدیم به این امام بزرگوار نمایم:


زوایای ذهنم را در یافتن هرچه نشان از این امام عزیز هست جستجو می کنم :

نامش را پدر علی گذاشت بخاطر زنده نگه داشتن یاد علی (ع) در آن فضای تبلیغات مسموم اموی! نه تنها او که هر سه پسر نام علی را به یادگار گرفتند تا بعدها سهم علی اصغر وعلی اکبر شهادت شود وسهم علی اوسط امامت !

بهمراه فرزند 5 ساله اش محمد باقر (ع) به کربلا آمد ولی در روز کارزار به سختی بیمار شد و با حال بیمار جنگید اما به فرمان پدر به خیمه گاه برگشت تا ریشه  امامت بدون رسالت قطع نشود!

  ادامه مطلب ...

کلاس عاشقی

من نوشت





میدونی این جا کجاست ؟


سرداب حرم حضرت اباالفضل‌(ع)

یعنی از آن روز

آب افتاده به پای عباس(ع)

و التماسش می کند


"فقط یک ج ر ع ه…"/1



درمدرسه زندگی بعضی ها اهل هیچ کلاسی نیستند !

نه حلال وحرامی ،نه محرم ونامحرمی ،نه خدا وپیغمبری !

خلاصه از هفت دولت آزاد !!!

عده ای هم از سر اجبار چند کلاسی می گذرانند

این ها اهل توجیه اند و تراشیدن دلیل

و همیشه بین عشق ومصلحت در تردید !

بعضی هم فقط آمدند که بنشینند سر کلاس عاشقی

ودرس عشق جواب بدهند !



آن روزی که حضرت عباس (ع) مشک خالی اش

را از آب فرات پر کرد-

می توانست دلیل ها برای نوشیدن آب بیاورد

مثلا بگوید:اگر آب بنوشم

نیرو می گیرم و بهتر می توانم بجنگم  و...

اما به عشق امامش که تشنه لب بود

و به عشق کودکان وزنان تشنه حرم

آب نخورد و لب تشنه جان سپرد

ودر آن لحظه بود که سر عالم هستی برایش تجلی کرد

شد باب الحوائج و آب تا ابد به پایش افتاد !



در کلاس زندگی هنوز هم 

عشق را می آموزند

و نمره قبول می دهند

به هرکس که از عشق خالق به عشق مخلوق برسد

و دوباره از عشق مخلوق به حریم  قدسی او عروج کند !



پی نوشت : با تشکر از وبلاگ دوست گرامی (امپراطوری بهار ) توضیحات ایشان درباره سرداب حرم آقا ابالفضل (ع) در ادامه می آید :

 

ادامه مطلب ...

گفتند ...اما نمی دانستم !

من نوشت





گفتند :

از عاشورا - از پشیمانی حر در کربلا

اما نمی دانستم

همه ما حرهای زمانه ایم و امام زمانی داریم که در پشیمانی گناه و سربزیری غفلت ما می گوید :

ارفع راسک

سرت را بالا بگیر !

  ادامه مطلب ...

از عرفان تا قربان !

من نوشت






عرفه از راه می رسد و کاروانیان ره بسوی عرفات می برند

تنها کاروان حسین (ع) که بسوی کربلا می شتابد

حسین (ع) می رود تا کعبه دل بنا کند

و مناسکی از نو بگزارد !

می رود از سرمنزل عرفان به قربان برسد

و زمزم را شرمنده جاری فرات کند

می رود که صفا و مروه ای از نو بنا نهد

و بین الحرمین را بسازد!


که اگر خدای مهربان انسا ن را فرمود

تا به یاد ( پدری که پسر قربان نکرد)

هر سال در کنار کعبه قربان کند

و به یاد ( مادری که طفل خود را سیراب کرد)

هر سال سعی صفا و مروه کند

یاد حسین (ع) را تا ابد در قلب انسان جاری ساخت

و دل ها را به آتش عشق او شعله ور کرد !

حسین (ع) را راز هستی و روح عرفه گرداند

و پاداش حسین (ع) را مثل نماز شب

از همه پنهان کرد

پاداشی که نه چشمی دیده و نه در خاطر ی گذشته !

 

 

حس بی نهایت !

من نوشت







دلت که می گیرد از حساب وکتاب دنیا وبی مهری آدمها

انگار نیازی از جنس بی نهایت در درونت زبانه می کشد .

و دلتنگی می شود تنها بهانه یک حس که نمی دانی

اسمش را چه بگذاری ؟ تنهایی ، غریبی ، بی کسی یا ....

مهم نیست که چه حسی تورا به جلو می راند

مهم این است که تویی ویک گمشده ،

تویی ویک نیاز ! نیازی از جنس بی نهایت !



مرغ روحت در قفس جسم بال بال می زند

و تورا می کشاند به یک وجب از بهشت خدا !

گنبدهای طلایی که در زیر آسمان کا ظمین می درخشند

و نور وگرما به آفتاب می بخشند !

زندگی شاید همان بازار طولانی کاظمین باشد تا رسیدن به حرم

که هر دم خیال گریز پا را نهیب می زدی

هان  حواست جمع ! حرم نزدیک است !



و سر انجام حرم با دستانی که عاشقانه

به پنجره های ضریحش گره خورده

 و سوالی که از درونت می جوشد

که اگر این خانه خالی است

پس چر ا با این همه شوق و شور در آن می کوبند ؟

اینجا همان خانه بی نهایت است

و این همان سرآغازحسی از جنس بی نهایت

حسی به نام  عنایت !






زندگینامه امام جواد (ع)


بیا و ظهور کن !

من نوشت



عکس : بچه های سوریه



هفته ام دوروز است ، جمعه و انتظار جمعه !

می دانم که عاشقان کویت ابوذرها و عمارها هستند و

عیسی نبی (ع) و موسی کلیم (ع) نماز عشق به قامتت می بندند .

ولی در کوی جان نثارانت  غباری هم نصیب این دلخسته کن !

بیا و از ندبه های ناتمام و عهدهای بشکسته بگذر !

بیا و از این گذر عبور کن !

خدارا ! بیا و ظهور کن !

 

مولایم ! دستهایم کوچک است و دلم بی تاب

در برابر بزرگیت موری هستم با عریضه ای به پیش سلطان

بخاطر جانهای دربند و وعده های دروغین بهشت !

بخاطر خون های بی گناه و ناموس های بی پناه !

بخاطر چشمانی که در انتظارت سرد شد

و فریادهایی که در فراقت خاموش شد

بخاطر یاس و حرمان زمین

بیا و از این گذر عبور کن !

خدارا ! بیا و ظهور کن !



جهاد نکاح