بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

عفاف وحجاب در زندگی مجازی

اجتماعی


بهانه این پست سالگرد قیام خونین مسجد گوهرشاد مشهد علیه کشف حجاب رضاخان  و روز عفاف و حجاب است.

از دوستان گرامی خواهشمندم که برای پر رنگ شدن عفاف وحجاب در زندگی مجازی نقطه نظرات سازنده خود را بیان کنند .




باید فکری کرد. این فضای مجازی یک هو آمد؛ بدون این که برایش فکر کرده باشیم؛ بدون این که مبانی اش را بدانیم؛ بدون این که برای زندگی در آن ایده داشته باشیم. فضای مجازی برای ما شده است وادی تیه؛ پر از آدم سرگردان. آدم هایی که تا دیروز نمی توانستند با هم رابطه داشته باشند، امروز کلماتشان کنار هم آمده است. بعید می دانم کسی باشد که تلاش کرده باشد، تمام رابطه را خلاصه کند در کلمات سیاه رنگ. این جا تناسخ است. آدم ها توی کلماتشان حلول کرده اند. کلمه ها احساس دارند، شادند، غمگین اند. زندگی مجازی، بسیاری از مرزهای زندگی واقعی را شکست، به بهانه ی این که کسی آدم های پشت این کلمات را نمی بیند. اما واقعیت چیز دیگری است. زندگی مجازی دیگر مجازی نیست. پشت همه ی کلماتی که نوشته می شود، آدمی نشسته است؛ مرد یا زن، دختر یا پسر.

 

ادامه مطلب ...

راه تبدیل ناکامی به کامیابی

اجتماعی


خوشبختانه و البته بر خلاف تصور موجود ، دین ، آموزه های فراوانی در حوزه مهارت های زندگی دارد. آموزه هایی که یا دیده نشدند و یا به درستی فهم نشدند. به جهت جایگاه مهمی که رضامندی از زندگی در تکامل معنوی دارد ، اولیای دین آموزه های فراوانی را به پیروان خود آموخته اند. رسول خدا در کنار تعالیم قدسی و ملکوتی خود، مهارت های زندگی را به پیروان خود و حتی کسانی همانند امام على(ع)، ابوذر غفاری و دیگران مى آموزد. امام على (ع) نیز مهارت های زندگی را به یاران خود مى آموختند. از بقیه معصومین نیز همین مسأله ثبت است. حتی فراتر از این، قرآن کریم نیز در این زمینه آموزه های مهمی دارد. بنابراین یکی از دغدغه های دین، رضامندی از زندگی است و یکی از رسالت های آن آموزش مهارت های زندگی کردن به پیروان خویش است. متأسفانه این بخش از آموزه های دینى کمتر مورد توجه واقع شده و یا اصلاً مورد توجه قرار نگرفته اند.


عوامل رضایت از زندگی


احساس کامیابى عامل اساسى در شادکامى و رضامندى است. شادکامى و خرسندى هنگامى پدید مى آید که انسان تصور کند هر آنچه را مى خواسته به دست آورده و هر آنچه را باید داشته باشد ، دارد (کامیابى). در طرف مقابل، احساس ناکامى عامل اساسى در ناخرسندى و نارضایتى است. وقتى انسان احساس کند که آنچه را مى خواسته به دست نیاورده (ناکامى در دست یابى) و یا آنچه را داشته، از دست داده (فقدان) و یا به آنچه نمى خواسته دچار شده است (حادثه)، نالان و بى تاب مى گردد، لب به شکایت مى گشاید، در تنگنا قرار مى گیرد، ناتوان گشته و ناامید مى گردد. مجموعه این ویژگى ها، نشانگر نارضایتى فرد از زندگى است.
ناکامى مالى را به وسیله «درک داشته ها»، ناکامى معنایى را به وسیله «معنایابى» و ناکامى انتظارات را به وسیله «هماهنگى انتظارات با واقعیت ها» مى توان به احساس کامیابى تبدیل کرد.
بنابر آنچه گفته شد یکى از مهم ترین عوامل نارضایتى از زندگى، «احساس ناکامى» است. ریشه احساس ناکامى چیست؟ منشأ احساس ناکامى امور متعددى مى تواند باشد که در این بحث به چند مورد آن اشاره مى کنیم:


الف) محرومیت مالى.


گاهى انسان به خاطر ندارى و محرومیت، دچار احساس ناکامى مى گردد. وقتى انسان احساس کند که چیزى ندارد تا با آن زندگى کند، به احساس ناکامى دچار مى شود. این قسم، «ناکامى مالى / دارایى» نامیده مى شود.


ب) بى معنایى زندگى.


گاهى ناکامى به این دلیل است که زندگى معنایى ندارد. کسانى که معنایى براى زندگى نمى یابند و نمى دانند که چرا باید زندگى کنند ، دچار احساس ناکامى مى شوند . هر چند ثروتمند و دارا باشند. این قسم را « ناکامى معنایى » مى نامند.


ج) برآورده نشدن انتظارات.


در پاره اى موارد، احساس ناکامى به دلیل برآورده نشدن انتظارات است. اگر انسان از زندگى دنیا انتظاراتى داشته باشد و این انتظارات برآورده نشوند، دچار احساس ناکامى مى گردد. این قسم، «ناکامى انتظارات» نامیده مى شود. چگونه مى توان به احساس کامیابى دست یافت؟ عوامل کامیابى به تناسب عوامل ناکامى شکل مى گیرند. ناکامى مالى را به وسیله «درک داشته ها»، ناکامى معنایى را به وسیله «معنایابى» و ناکامى انتظارات را به وسیله «هماهنگى انتظارات با واقعیت ها» مى توان به احساس کامیابى تبدیل کرد و از این طریق به احساس رضامندى دست یافت. [1]




[1] . منبع : کانون اندیشه جوان-مهدی خیر اللهی

 


 

غواصان حبیب

اجتماعی





آن روزهای پاییزی در منطقه اجاقلو بچه ها در اوج گمنامی واخلاص شرایطی سخت وباور نکردنی را تحمل می کردند .وقتی در ساحل به طرف بالای رودخانه می رفتیم تا وارد آب شویم ، اغلب پا برهنه بودیم. به دسته ها کفش غواصی داده بودند اما به تعداد نبود. مثلا به دسته 35 نفری فقط 10 جفت داده بودند که بچه ها به نوبت می پوشیدند. امروز یکی ، فردا یکی دیگر ! تازه این کفش های غواصی به پای بعضی از بچه ها اندازه نبود ، چون آن ها هم مثل کفش معمولی اندازه وشماره داشت . به این ترتیب ، لباس وکفش غواصی بر تن اغلب بچه ها که نوجوانان کم سن وسال بودند ، زار می زد.

می دیدم بعضی بچه ها کفش ها را که می پوشیدند با نخ می بستند که از پایشان کنده نشود. با این شرایط در حالتی که مجبور بودیم مسیر پیاده را پای برهنه واغلب به حالت دو طی کنیم ، خار وخاشاک وساقه های خشک گیاهان به پای بچه ها فرو می رفت . معمولا ساعاتی که استراحت داشتیم بچه ها سوزن بر می داشتند و خارها را از پایشان در می آوردند .........


 

ادامه مطلب ...

دختری که به همه آرزوهایش رسید !

اجتماعی


تالیا کاستلانو، ۱۳ ساله اهل اورلاندو-فلوریدا که دچار نوعی سرطان مهلک است تاکنون به خاطر ویدئوهایی که از آرایش های صورتش در شبکه های اجتماعی منتشر کرده بود تا نشان دهد هنوز هم امید به زندگی داشته و می تواند خود را زیبا کند ، با بازدید بیش از ۳۹ میلیون نفر به شهرت رسیده بود.

 
یکی از آرزوهای تالیا آن بود که آنقدر دختر مشهوری شود که عکس او بر روی جلد مجلات قرار گیرد و به این آرزو رسید و اکنون به یکی دیگر از آرزوهایش نیز رسیده و تبدیل به یک طراح مد شد و می خواهد مجموعه پوشاکی برای نوجوانان را با طراحی از لس آنجلس به نام اربانا چاپا راه اندازی کند.
 
 دختر 13 ساله ای که به تمام آرزوهایش می رسد+عکس
 
 آن دو اوایل این ماه با یکدیگر ملاقات کرده تا درباره جزئیات خط تولید این مجموعه و ارائه آن تا چند هفته آتی صحبت کنند.
 
 خانم چاپا که خودش خط تولید پوشاک زنانه دارد، تصمیم گرفت تا با کمک کردن به تالیا رویای طراح مد شدن وی را جامه عمل بپوشاند. خانم چاپا به فلوریدا سفر کرد تا با تالیا در بیمارستان کودکان اورلاندو ملاقات کرده و ایده های طراحی او را به عرصه تولید درآورد.
 
 اولین بار در سال ۲۰۰۷ و در سن ۷ سالگی برای تالیا تشخیص سرطان نوروبلاستوم دادند، توموری که در بافت های عصبی نوزادان و کودکان رشد می کند.
 پس از شیمی درمانی، جراحی و پرتوگستری، سرطان او به مدت ۱ سال خوب شد ولی دوباره در سال ۲۰۰۸ پزشکان در نزدیکی قلبش سرطان مشاهده کردند. در طول مدت چهار سال او انواع درمان ها را تجربه کرد ولی سرطان در تمام بدنش پخش شده است و سال گذشته پزشکان اعلام کردند که او علاوه بر سرطان نوروبلاستوم ، دچار سرطان خون نیز می باشد.
 
پزشکان پیشنهاد پیوند مغز استخوان را به عنوان یکی دیگر از درمان های ممکن دادند ولی تالیا تصمیم گرفت از یک عمل دردناک دیگر چشم پوشی کرده و از باقی مانده روزهای عمرش لذت ببرد.
 
خانم چاپا که خودش در سن ۱۹ سالگی دچار سرطان سینه شده بود و با موفقیت بر این بیماری فائق آمده، تجربه ملاقات با تالیا را “فراموش نشدنی” توصیف می کند.
 
 این دختر ۱۳ ساله از کلاه گیس استفاده نمی کند ، چرا که احساس می کند او را مصنوعی کرده واز خود واقعی اش دور می سازد ، تنها از آرایش استفاده می کند تا اعتماد به نفسش بیشتر شود.
 
پزشکان تابستان سال گذشته ، عمر تالیا را ۴ تا ۱۲ ماه برآورد کرده اند. او دریکی از ویدئوهایش گفت :من از سرطان مزیت های زیادی بردم، در شبکه یوتیوب محبوب شدم، الهام بخش مردم شدم و مردم مرا شناختند…. برای من داشتن سرطان همانند یک سفر ماجراجویی جالب بود. ولی بالاخره هر سفر ماجراجویی پایانی دارد.”

 پی نوشت :
هدف من از این مطلب تبلیغ مد و مدل شدن و... نیست.چون آرزوهای  هر کسی متاثر از فرهنگ و آداب و رسوم کشورش است.
آن چیزی که در زندگی این دختر برای من خیلی جالب بود این بود که با این سن کم مساله مرگ و زندگی را چقدر زیبا برای خودش حل کرده واین همان معجزه رنج است که باعث بلوغ زود رس فکر انسانها می شود، بشرط اینکه بتوانند تارهای امید وشادی را در پود این رنج ها  ببینند.
 

ما چقدر فقیر هستیم..!

اجتماعی



روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد، مردمی که آنجا زندگی میکنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقّر یک روستایی مهمان بودند. در بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: بله پدر!

و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود، اما باغ آنها بی انتهاست. با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.

پسر بچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم..!



یک برخورد زیبا

اجتماعی



روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.
یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر!
دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟
بله کاملا همینطور است.

دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.





اولین پلیس محجبه در سوئد

اجتماعی



به گزارش رسانه های سوئدی، اولین پلیس محجبه در سوئد یک دختر ۲۶ ساله به نام دونا الجمال (Donna Eljammal) است که قبل از استخدامش در نیروی پلیس در یک زندان سوئدی کار می کرده است.

او اعتقاد دارد که حجاب نه تنها مانع پیشرفت کاریش نمی شود، بلکه از آنجا که سوئد کشوری دارای فرهنگ های مختلف است این موضوع سبب افزایش تفاهم بین فرهنگ ها و جوامع گوناگون می شود.

او که به عنوان اولین پلیس محجبه در سوئد کانون توجهات بسیاری قرار گرفته است، می گوید هرگز حجاب را ترک نخواهد کرد چرا که حجاب بخشی از وجود اوست و برایش باعث ایجاد محدودیت نمی شود.

خبرگزاری فارس

پیام نوروز ۹۲

اجتماعی


با اینکه نوروز گذشته ولی خواندن این پیام خالی از لطف نیست !!


ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم                       جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است       کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم                             سرِّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعۀ رندان نه به حرمت نوشد                     التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش بِرانیم جهان در نظر راهرُوان                            فکر اسبِ سیه و زین مُغَرَّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند                        تکیه آن به که بر این بحرِ معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید          گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ! ار خصم خطا گفت نگیریم بر او                ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم


معظمی هستم، محمود معظمی.

دوست عزیزی که این پیام نوروزی را می‌خوانی، سرآغاز هر سالی، سرآغاز یک تحول است، تحولی منحصر به فرد که مال‌‌ همان لحظه است، لحظه‌ای که ۹۱ می‌شود ۹۲ یا ۹۲ می‌شود ۹۳، در این لحظات ارزشمند و به یاد ماندنی هر یک از ما به‌عنوان انسان در اوج تلقین پذیری هستیم. پیشنهاد می‌کنم از این لحظه، از این لحظه طلایی و ارزشمند و بی‌نظیر حداکثر استفاده را بکنید.

پا در سال جدید نگذارید مگر از قبل مروری بر گذشته‌مان بکنیم، چه کار کردیم؟ چه کار باید می‌کردیم؟ و تصمیم بگیریم، برنامه‌ریزی کنیم که در سال آینده چه کار باید بکنیم؟

برای هر سالمان یک تِم (موضوع) داشته باشیم، یک شعاری داشته باشیم که ذهن ما بداند در این سال از خودش چه انتظاری باید داشته باشد؟ چه کاری باید برای جامعه‌اش بکند؟ چه کاری باید برای خودش بکند؟


پیشنهادم به شما عزیزان من این است سال ۱۳۹۲ را سرآغاز «دوست داشتن و احترام به خود» بدانید.



ادامه مطلب ...

مالکوم ایکس

 

 

مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی است که در سال 1925 در ایالت اوهامای آمریکا به دنیا آمد.او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.در هشت سالگی جسد پدرش را کنار ریل راه آهن پیدا کردند و مادرش بیش از این تاب نیاورد و در بیمارستان روانی ها بستری شد. 

 

سرانجام  روزی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد. 

دوران محکومیت، از مالکوم ایکس انسان دیگری ساخت. مالکوم آموخت که هیچ گاه برای آموختن دیر نیست، حتی اگر گرفتار میله های زندان باشد. بیست سال از عمر او می گذشت که دوباره بازگشت به خویشتن را تجربه کرد. او با برنامه ریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات پردامنه علمی و مذهبی پرداخت. 

 

علت مسلمان شدن او:
 

او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند و مالکوم شنید، از الله گفتند و مالکوم اندیشید. اتحاد، برادری و برابری، سه اصل جدایی ناپذیر در دین اسلام بود و تبعیض نژادی در آ ن معنا نداشت. آرام آرام دریچه ای به روی مالکوم گشوده شد؛ برتری به پاکی و تقواست، نه به رنگ پوست.
 

بلافاصله پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند.
 

سفر به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا، برگ افتخار دیگری بود که در دفتر زندگی مالکوم ایکس جای گرفت. آن گونه که خودش اشاره کرده، در این سفر روحانی و مقدس با معنای واقعی اتحاد و برابری میان مسلمانان آشنا شد و حقیقت اسلام را فرا گرفت. مالکوم در مناسک حج دید که هیچ فرقی بین سفید و سیاه و رنگین پوست نیست و همه مسلمانان جهان، از هر طبقه و نژادی که باشند با صلح و دوستی کنار یکدیگر جمع می شوند و عالی ترین مراسم مذهبی و اعتقادیِ خویش را به جای می آورند.

مالکوم ایکس، پس از بازگشت از مناسک حج، نام حاج ملک شبّاز را برای خود برگزید. او با روحی پاک و صیقل داده به محل سکونت خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در 39 سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. 

 

پ.ن: بله، تن آدمی شریف است به جان آدمیت و تنها ملاک برتری نزد خداوند تقواست، نه رنگ پوست. 

 

لینک باز نشر این مطلب در پارسینه


خدایا چرا من ؟ ..

 اجتماعی





آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.

طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند.
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند.
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"

و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟



پی نوشت : هریک از ما در زندگی بار ها و بارها جام موفقیت را در دست فشردیم ولی چنان به آن عادت کردیم که هیچ نپرسیدیم خدایا چرامن ؟ ولی اگر روزی جامی از بلا به ما بدهند  بارها وبارها به او می گوییم خدایا چرامن ؟