بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

بهار بی خزان

مذهبی - اجتماعی - ادبی

ادب !

من نوشت


بهترین میراث پدران برای فرزندان، ادب است نه مال وثروت - زیرا ثروت ازبین می رود و ادب می ماند.

امام صادق (ع)

 

پی نوشت : امروز متاسفانه ادب مثل خیلی مسائل دیگه کم رنگ شده ! مخصوصا از وقتی که آدمها دیگر مجبور نیستند رودر رو با هم حرف بزنند و خودشون را پشت یک آی دی یا اسم وبلاگ پنهان می کنند !!!!

یلدای تو

من نوشت

رقیه جان!





خانم کوچک ! عزیز دل بابا !

امشب -شب یلدای توست !

گوش کن در این سوز زمستان

همه جا از قصه غریبی ویک خرابه می گویند

همه جا داستان دویدن طفلان و خار بیابان است

داستان دستان کوچک و تاول پاهای در زنجیر است

امشب قصه تنهایی تو در شهر پیچیده

وبجای انار و هندوانه

سفره خالی از نان جلویت گسترده

امشب تو هستی و روایت یک بغض

و لالایی باد که آرام بخوابی

 که عاشقان کویت تا ابد به جای  پدر

بازیچه کودکانه پیشکشت می کنند !


آوای رود

من نوشت


رودی بودم

در آرزوی رسیدن به دریا 

گذشتم از دختری که سبو در دست

                                             آب را جستجو می کرد

از زنی که آرزوهایش را

                                          در طشتی چنگ می زد

ازتعجب صیاد که به جای ماهی

                                       پی در پی مروارید شکار می کرد

واز پیری که در امتداد نگاهش

حبابهای حسرت بهم می پیوست



گذشتم

             ودل نبستم

                            به اینکه کودکی حتی

                                                        سنگ ریزی در من اندازد!

حس تازه

من نوشت


طرح یک جفت چشم سیاه افتاده بود روی پنجره

خاطره آدمها مثل منظره خیابانها سریع می گذشتند

هر کدام از عزیزانش در گوشه ای از این خاطره ها مرده بودند !!

اگر فراموشی ونبودن عزیزی اسمش مرگ نیست !

پس چه باید خواندش ؟

شاید هم او مرده  ولی حواسش نبود !

مرگ یعنی بی حسی ! زیستن بدون لمس هر طعمی !

و او مدتها بود که از عالم آدمها جدا افتاده

و تلخی وشیرینی برایش یک طعم بود !

دانه های اشک سر خوردند روی پنجره

دیگر هیچ تصویری نبود نه از آدمها و نه خیابانها !

جاده ای بود تا بی نهایت

ودلی که می خواست یکه وتنها همسفر جاده شود .

تنهای تنهای بدون آدمها !

 بدون سنگینی پوست تن !



http://www.irannaz.com/news_cats_1.html



رسید به یک حس تازه

حس آشنا یی با یک آشنا

لمس یک مهربانی از نوع دیگر!

فهمیدن معنای جاده بی انتها و تنهایی

باید رفت ! باید گذشت تا رسید

به دنیای  نور و مهربانی !


صدای پای محرم

من نوشت




صدای پای محرم می آید

دوباه سر کوچه مان پرچم عزا آویختند

وباز صدای نوحه می آید :

(خدارو شکر محرمتو دوباره دیدم آقا جون )

ومن دوباره هر شب به مهمانی تو می آیم

روضه کوچه ما ساده و بی ریاست

نه غذا می دهند و نه زنها با سر ووضع آنچنانی به هم فخر می فروشند !


ساده وبی ریا مثل حرم خودت !

همان جایی که زیر گنبدش همه حاجتها روا می شود

هما ن جایی که وطن همه آدمهای بی پناهه و می شود نماز را کامل خواند .

همان جایی که حبیب بن مظاهر جدا از سایر یاران خوابیده

وشرط رسیدن به ضریحت گذشتن از ضریح امامزاده ابراهیم است .

همان جایی که تمام اتفاقهای کربلا را دست نخورده نگه داشتند

جای خیمه ها وتل زینبیه و جای افتادن دستان باب الحوائج !

.

.

.

چراغها را خاموش می کنند

زنها گریه می کنند و صدای جیغ کودکی می آید

مادری تمام هول و وحشت کربلا را در آغوش کشیده

و آرام برایش لالایی تشنگی می خواند !


قصه کربلا تا ابد زیر پوست زندگی جاریست

هرجا کودکی از عطش می نالد

یا جوانی دیو نفس را قربان می کند

یا زنی بر مصیبتهای زندگی صبر می کند .

هر جا دنیا برای انسان به آخر می رسد

و روزی صد بار مرگ را از خدا طلب می کند

با خاطره کربلا آرام می گیرد

زیرا که اگر دنیا محل آسایش بود

برای بهترینهای عالم دار بلا وانتقام نمی شد !


ذات دنیا بی وفاست و آدمها ی آن بی وفا تر

دوستان مخلص ویکرنگ بسیار کم هستند

و آنهاییکه تا دم مرگ رهایت نکنند بسیار کمتر !


کربلا برای من درس گذشت است

از آدمهای بد ، از خواهشهای دل

از دنیا ، زن وبچه وخانواده

از همه کس

تا آنجا که در دلت جز غم دیدار یار   نباشد !

تبریک وتشکر



سلام علی آل ابراهیم


این ایام خجسته و عید ولایت را بار دیگر خدمت تمام دوستان تبریک می گویم واز دوستانی که زحمت کشیدند وکتبا تیریک گفتند هم تشکر می کنم.

این پست بهانه ای شد برای حرفی که مدتها در دل مانده.

از تمام دوستانی که این مطالب را می خوانند وامکان فعالیت در فضای سایبر را دارند خواهشمندم در شناسایی و معرفت امامان معصوم (ع) از هیچ تلاشی فروگذار نکنند .

واقعا مایه بسی تاسف است که فلان ورزشکار یا هنر پیشه نه در سطح جهان بلکه در ایران خودمان از امامان ما شناخته شده تر است !

امیدوارم این نوشته ها در روزی که شاید ما نباشیم ولی آنها ثبت وسند می مانند -مایه افتخار وآبروی ما در پیشگاه خدا و امامان ما باشند.

عاشقان عیدتان مبارکباد !

من نوشت



یا ایها العزیز ! مَسَّنا و اهلنا الضُر و جِئنا ببضاعه مُزجاه و اَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا ؛ ان الله یَجزِی المتصدقین.


ای یوسف زهرا ! ای عزیز دلها !عید ما زمانی است که تو بیایی!

مولای من ! برسر ما منت بگذار و  وجانهای غرق گناهمان را رهایی بخش !

مولای من ! پیمانه وجودمان را از سبوی عشق ومعرفت به خودت لبریز کن !

امروز که روز عید است به ما صدقه ای بده که آزرده خاطریم وسخت محتاج نظر عنایتت هستیم !

من نوشت




دوستان خوبم امروز سالگرد ازدواج دو نور آسمانی بر تارک بشریت را به شما تبریک می گم.

در ازدواج حضرت فاطمه (س)  نکته ای توجه من را جلب کرد  که شاید بسیار گفته شده ولی درباره آن کم فکر شده است.

 شاید همه ما بارها شنیدیم که ایشان در روز عروسی که به خانه داماد می رفتند . لباس عروسی خود را به نیازمندی بخشیدند.

روز عروسی رویایی ترین روز در زندگی هر دختری است و دوست دارد در آن روز با بهترین ظاهر ولباس با همسر آینده اش روبرو شود و خاطره این دیدار را در قلبش جاودان کند .

حالا حضرت در این روز لباس نو خود را می بخشند وبا همان لباس کهنه به مجلس عروسی می روند. واین کار یعنی چند پیام :

اول : اکثر ما در هنگام غم ها وغصه ها به یاد خدا می افتیم ونذر ونیاز وصدقه مان برای رفع گرفتاری است ولی ایشان در هنگام شادی که زمان  غفلت است بیاد خدا هستند وانفاق می کنند .آن هم بهترین چیزی که دارند.

دوم :بیشتر در مراسم جشن وشادی ما ریخت وپاش واسراف را از حد می گذرانیم برای اینکه

نکند خدای نکرده ! از دیگران کم بیاوریم حتی شده با انواع قرض ووام های کلان سعی می کنیم هر چه بیشتر  تشریفات را زیاد کنیم واصلا در این فکر نیستیم که کمی صرفه جویی در این مخارج وگرفتن مجلس ساده تر می تواند با هزینه اش گره ای را از زندگی نیازمندی باز کند.


ای کاش بجای اینکه در کوچه های مدینه بدنبال قبر گمشده حضرت بگردیم کمی هم در کوچه های شهرمان بدنبال سنت گمشده آن بزرگوار برویم.


توضیح : من به هیچ وجه مخالف زیارت قبور ائمه (ع) نیستم بلکه اعتقاد دارم که این زیارتها ما را باید به شناخت و عمل به سنتها و تعالیم الهی ایشان رهنمون کند .یعنی  اصل وفرع جایگزین هم نشوند.

نوشته ها

من نوشت



دوران ما دوران بی صدایی است!

دیگر حرفی نمانده که با هم بزنیم

همه چیز در نوشته هایی خلاصه می شود 

که روی کاغذ هم نیست!

یعنی خاطره -خیال -خواب

دیگر گذشت روزگاری که مادربزرگ

هر شب از جن وپری قصه می گفت

گذشت دوره هایی که جمع می شدیم و

از رستم وسهراب می گفتیم وقصه های هزار ویک شب !

امروز هر کدام در دنیای خود هستیم

هر کدام برای خود هستیم !

امروز نوشته ها با هم حرف می زنند

نوشته ها قهر می کنند و آشتی می کنند

نوشته ها گلایه می کنند

نوشته ها دورو می شوند -مغرور می شوند

نوشته ها کم کم پاک می شوند

تا به یک خداحافظ ساده برسند !

نوشته ها فریاد می زنند واز تنهایی می نالند

نوشته ها پیله ای دور خود می کشند و همانجا می مانند

دیگر از همدیگر می ترسیم

چون یکدیگر را در نوشته هایمان شناختیم

بخاطر همین دوست داریم در همین عالم بمانیم

وهیچگاه به واقعیت نرسیم !

پاییز

من نوشت



جسم بی جانم را می کشانم تالب پنجره و خاطرات پاییزی را آرام سر می کشم.

بغضی راه نفسم رابسته که بوی ماه مهر راحس نمیکنم !!!

دوست دارم دوباره قدم بگذارم در آن خیابان پر از چنار!

 و تمام کلمه هایی که با بی شروع می شود زیر پایم له کنم :بی حسی-بی تابی ـبی وفایی

تمام چیزهایی که با نا آغاز می شود را یکجا جمع کنم وآتش بزنم :نامردی-ناراستی-نامهربانی

تمام بد ها را از وجودم بتکانم و تماشا کنم برگریزان خودم را!

دوست دارم خش خش برگهای زرد وسرخ را زیر پایم بشنوم و تند تند بدوم تا مدرسه !

دوست دارم از سرمای پاییز انگشتانم یخ بزند

ودستان خالی ام در دست دوستانی گرم شود

که چرخ می زدند و شعر کودکی را بامن می خواندند:

خوشحال وشاد و خندانم

قدر دنیا رو می دانم

خنده کنم من-دست بزنم من-شادانم

بیایید باهم بخوانیم

ترانه جوانی را

عمر ما کوتاه ست

چون گل صحراست

پس بیایید شادی کنیم